داستان فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه، از جایی شروع می شود که آقا موشه تصمیم می گیرد برای خودش یک خانه خوشگل و نقلی درست کند و از این به بعد در خانه ای جدید زندگی کند. روزها و حتی شاید ماه ها طول کشید، تا آقا موشه خانه ای را که باب دلش بود آماده کرد؛ و توانست در آن با خیال راحت زندگی کند.
یک روز که آقا موشه داستان ما با یک تکه پنیر و گردو به خانه بر می گشت، تا ناهار حسابی و خوشمزه ای نوش جان کند. چشمش به گاوی بزرگ و قوی افتاد که دور و بر خانه اش مشغول چرا و استراحت بود.
آقا موشه نگران بود که نکند آقا گاوه ناغافل پایش را روی لانه اش بگذارد .یا وقتی که خسته شد؛ روی خانه او بخوابد . وخانه قشنگش را خراب کند و او دوباره بی خانه شود.
آقا موشه هر چه به خانه نزدیک تر می شد. بهتر می دید؛ که بله، گاو داستان ما درست روی لانه قشنگ او خوابیده و خستگی در می کند. آقا موشه که دید چاره ای نیست و هر لحظه ممکن است خانه دوست داشتنیش زیر وزن آقا گاوه خراب شود. رفت و جلوی گاو ایستاد. اول چند سرفه کرد تا توجه او به پایین جلب شود و او را ببیند. بعد شروع به صحبت کرد و گفت: جناب گاو محترم، شما الآن دقیقاً روی خانه من خوابیده اید. می شود از شما بخواهم بلند شوید تا خانه من خراب نشود؟
گاو لبخندی زد و گفت: تو با این قد و قواره کوچولویی که داری به من که قوی ترین حیوان این اطرافم دستور می دهی؟ حالا که اینطور است اصلاً بلند نمی شوم و تا شب همینجا استراحت می کنم.
موش که دید نمی شود با گاو به این بزرگی و پر زوری بحث کرد تصمیم گرفت طور دیگری خانه اش را از خراب شدن نجات بدهد. برای همین وقتی گاو خوابش برد، پرید و یک گاز محکم از گوشش گرفت و سریع خودش را قایم کرد. بعد چند بار دیگر هم این کار را انجام داد. گاو که دید با این اوضاع نمی تواند آنجا استراحت کند، بلند شد و راهش را کشید و رفت. موش هم که داشت این صحنه را تماشا می کرد توی دلش گفت: فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببینه چه تیزه.
این داستان درباره فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه ، بود شما در این باره چه داستان دیگری شنیده اید ؟