بر فراز ابرها
هواپیما ، فرودگاه میامی را به مقصد شیکاگو ترک میکند و پس از ده دقیقه کاپیتان پشت میکروفون قرار میگیرد:
– مسافرین محترم ، کاپیتان صحبت میکند . متأسفانه یکی از موتورهای هواپیما از کار افتاده است . اما نگران نباشید ، سه موتور دیگر هواپیما سالم هستند و ما فقط یک ساعت دیرتر به مقصد میرسیم .
۱۵ دقیقه بعد :
– مسافرین محترم ، کاپیتان صحبت میکند .
متأسفانه موتور دوم هواپیما هم از کار افتاد . هیچ نگران نباشید دو موتور دیگر به خوبی کار میکنند ، اما پرواز ما دو ساعت بیشتر طول خواهد کشید .
۲۰ دقیقه بعد :
– مسافرین گرامی ، من کاپیتان هستم. متأسفانه موتور سوم هواپیما نیز دچار مشکل شده ، نگران و مضطرب نباشید . موتور چهارم ، ما را به مقصد خواهد رساند . اما پرواز ما چهارساعت بیشتر طول خواهد کشید.
در این هنگام یکی از مسافران به دوست خود نگاه میکند و میگوید:
– فکرش را بکن ، اگر موتور چهارم هم از کار بیفتد ، تمام روز را باید این بالا باشیم!
سگ بیهوش
سگی با یک زنبیل آویزان به دور گردن، وارد مغازه قصابی شد و در گوشهای منتظر ماند تا نوبتش برسد. پس از این که نوبتش رسید، جلو رفت و صاحب مغازه به او رو کرد و گفت:
– چه طوری؟ امروز چه میخواهی؟ سگ با دست به ران گوسفند اشاره کرد.
– چند کیلو؟
سگ دو بار پارس کرد. قصاب دو کیلو گوشت ران کشید، پول را از زنبیل برداشت و گوشت و بقیه پول را درون زنبیل گذاشت. یکی از مشتریها که با تعجب آنها را زیر نظر داشت به تعقیب سگ پرداخت و دید که سگ پس از گذشتن از چند کوچه و خیابان مقابل در منزلی توقف کرد و با دست چند ضربه به در زد، چند لحظه بعد مردی در را باز کرد. مشتری با خوشحالی و تعجب به طرف مرد رفت و گفت:
– آقا، من به شما تبریک میگویم که چنین سگ باهوشی دارید. صاحب سگ خیلی خونسرد و عادی جواب داد:
– خیلی هم باهوش نیست، این دفعه دومش است که یادش رفته کلید را با خودش ببرد!
رژیم غذایی
مردی به داخل رستوران رفت و سه پرس چلوکباب با مخلفات سفارش داد. صاحب رستوران نگاهی به او کرد و بعد از سرو غذا گفت:
– چه طور با این جثه لاغر و نحیف این سه پرس غذا را میخوری؟!
مرد رو به صاحب رستوران کرد و گفت:
– ما سه برادر هستیم و من به آن دو تا قول دادم که به جای آنها نیز غذا بخورم.
مدتی این ماجرا ادامه یافت، تا این که یک روز مرد به رستوران آمد و دستور دو پرس غذا داد. صاحب رستوران با ناراحتی و تعجب به او رو کرد و گفت:
– تسلیت میگویم، یکی از برادران شما فوت شده؟
– نه، هر دو سالم و سرحال هستند، از امروز تصمیم گرفتم که خودم رژیم بگیرم!
حرف، حرف فرمانده است
متن زیر مکالمات بین افسران دو واحد ارتش آمریکا است که عیناً بازنویسی شده است:
با مشاهده یک منبع نورانی قوی، فرمانده کشتی با بیسیم اعلام کرد:
– من فرمانده این ناو جنگی هستم، لطفاً مسیر خود را ۱۵ درجه به چپ منحرف کنید. شما در مسیر ما قرار دارید.
– متأسفم، ما نمیتوانیم تغییر مسیر بدهیم. شما ۱۵ درجه تغییر مسیر بدهید.
– مثل این که متوجه نیستید، من کاپیتان بزرگترین ناوگان ارتش آمریکا هستم. هر چه سریعتر مسیر خود را ۱۵ درجه به چپ تغییر دهید.
– خود شما متوجه نیستید. مسیرتان را ۱۵ درجه تغییر بدهید وگرنه هر چه دیدید از چشم خودتان دیدید.
– حالا مرا تهدید میکنی؟ من مکنزی (فرمانده کل) هستم. مسیر را ۱۵ درجه به چپ منحرف کنید. زود باش …
– ببخشید جناب مکنزی، من بیل (مأمور چراغ دریایی) هستم. لطفاً مسیر خودتان را تغییر بدهید.
– … بوم … پاپ … توپ …!
|
2 پاسخ
خخخخخخخخخخخ
تـــف
باحال بود. فرمانده اوشگول
خیلی با حال بود مخصوصا آخری !