در خان پنجم، رستم از اولاد کمک خواست؛ تا مخفیگاه دیو سفید را به وی نشان دهد و در عوض از جانش بگذرد.رستم با کمک اولاد از راهی پر خطر گذشت؛ تا به محل مخفیگاه کی کاووس و ایرانیان رسید.حالا ببنیم رستم در خان ششم چه می کند.
پهلوان، اولاد را به درختی بست. خود نیز به نبرد ارژنگ دیو رفت. رستم در نبرد توانست ارژنگ را شکست دهد و سر او را از تنش جدا نماید. پهلوان ایرانی سر ارژنگ را به سمت لشگر دیوان پرت کرد. تعدادی از آن ها با دیدن سر ارباب و فرمانده خود ترسیدند و پا به فرار گذاشتند. تعدادی هم که باقی ماندند، در جنگ با رستم شکست خوردند و کشته شدند. به این ترتیب لشگر بزرگ ارژنگ که از طرف دیو سفید برای محافظت از کی کاووس رفته بود شکست خورد. جهان پهلوان با شکست ارژنگ به سمت مخفیگاهی که ایرانیان در آن اسیر بودند رفت.
کی کاووس صدای غرش رخش را شنید. رو به ایرانیان کرد و گفت: دیگر روزگار سختی تمام شد. در مدت زمان کوتاهی رستم ما را از اینجا نجات خواهد داد و ما به ایران و سرزمین خودمان بر خواهیم گشت. پهلوان ایران زمین که به غار مخوف وارد شد، ایرانیان با خوشحالی دورش را گرفتند و به شادی پرداختند.
سپس کی کاووس به رستم گفت: باید هر چه زودتر رخش را از دیده ها پنهان کند. چون اگر به دیو سفید خبر برسد که ارژنگ کشته شده است، با گروه دیوان به این جا حمله خواهد کرد. به این ترتیب همه زحمت هایی که برای نجات آن ها کشیده است بر باد خواهد رفت.
کی کاووس ادامه داد: تو باید اکنون به جنگ دیو سفید بروی و او را از بین ببری. اما قبل از آن باید از هفت کوه بگذری که توسط دیوان اشغال شده است. بعد از عبور از هفت کوه به غاری هولناک خواهی رسید که آن غار دیو سفید است. تو باید او را بکشی و خون او را برای ما بیاوری چون گفته اند اگر خون دیو سفید را به چشمانمان بمالیم، نور رفته آن دوباره باز خواهد گشت.با پایان گرفتن ماجرای رستم در خان ششم ، او به سفرش ادامه می دهد.
متن صوتی داستان رستم در خان ششم را می توانید در زیر بشنوید