شهید محمد حسین فهمیده در گذر زمان

محمد حسین فهمیده

نام من محمد حسین فهمیده است. دراردیبهشت ماه سال 1346 در روستای سراجه قم و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمدم. نام پدرم محمدتقی فهمیده است و به غیر از خودم هفت برادر وخواهر دارم و دوران کودکی را با محبت و توجه پدر و مادرم طی کردم . در سال 52 به مدرسه ابتدایی روحانی (نام قدیمش کریمی) رفتم و تا چهارم ابتدایی در آن جا درس خواندم . سال تحصیلی به آخر رسید ، بوی تابستان می آمدو من با معدل عالی قبول شدم .

شعله آتش انقلاب

سال 1356بود و من به کلاس اول راهنمایی مدرسه حافظ قم رفتم . آن روز ها مصادف بود با به هم ریختگی و آشوب درهمه شهر ها . مردم در همه کوچه و محله ها شعار های مرگ بر شاه می دادند مرتب در خیابان ها بر علیه رژیم شاه تظاهرات می کردند . من به خوبی می دانستم پدرم که روحیه مذهبی داشت در این میان بیکار نبود و پنهانی کارهایی انجام می داد .چون شهرقم یکی از شهر های مذهبی کشور بود بیشتر از بقیه شهرها در آتش انقلاب شعله می کشید وهمه از بزرگ وکوچک فعالیت های پنهانی برای سرنگونی شاه انجام می دادند.

شهید محمد حسین فهمیده

پیروزی انقلاب

روزی یکی از دوستانم کاغذ هایی رادزدکی  به من نشان داد و گفت اعلامیه های امام خمینی است من بار ها نام امام را شنیده بودم و خیلی دلم می خواست بدانم او کیست و حرف هایش با بقیه روحانی ها چه تفاوتی دارد ؟ بلافاصله در گوشه ای آن را خواندم . نا خود آگاه گفته هایش به دلم نشست و احساس کردم با وجود این که هرگز اورا ندیده بودم  ولی  او را از صمیم قلب دوست دارم. 

بعد ازمدتی کار من و تعدادی از دوستانم این بودکه اعلامیه ها و نوارهایی  راکه صدای امام خمینی روی ان ها ضبط شده بود پنهانی بین مردم پخش می کردیم .زمستان سال 1357 من یازده سال بیشتر نداشتم اما با اصرار همراه پدرم در تظاهرات ها شرکت می کردم تا این که بالاخره در بهمن 57 انقلاب پیروز شد و این یکی از شیرین ترین روزهای زندگی من بود.

بعد ازپیروزی انقلاب به مدرسه و درس خواندن ادامه دادم تا این که کشور درگیر جنگ با عراق شد . با وجود مخالفت ها ی مادرم، عشق به کشور و دفاع از آن در مقابل صدام از خدا بی خبرکه بی رحمانه مردم را بمباران می کرد نمی گذاشت آرام باشم. از آن گذشته ،سخن امام که جهاد درراه آزادی میهن وظیفه هر مسلمان اعلام کرد آرام و قرار از من گرفت .

آشوب در کردستان

از مدت ها قبل کردستان درگیر مسائلی شده بود که تعدادی از افراد ضد انقلاب برای ضربه زدن به کشور از آن استفاده کردند و درگیری هایی در مرز سندج به وجود آورده بودند که برای آینده جنگ ضرر زیادی داشت این بهترین موقعیت بود که بتوانم قدرت خودم را برای مقابله با دشمن نشان دهم بنابراین خودم را به کردستان رساندم. متاسفانه  به خاطر سن کمم ، برادران کمیته مرا را برگردانند.

در حضور مادرم  از من خواستند تا  تعهد بدهم که دیگراز شهرم خارج نشوم. خیلی ناراحت و عصبانی بودم و کنترل رفتارم از دستم خارج شده بود اما به خودم مسلط شدم و گفتم من نمی نویسم و اگربنویسم مطمئن باشید دروغ گفتم. اگر امام بگوید، هر کجا که باشد، آماده رفتن هستم . من باید به مملکت خدمت کنم . بالاخره مادرم مجبور شد به خاطر آرام کردن اوضاع خودش تعهد نامه را  امضا کند.

شهید محمد حسین فهمیده

رویای سرخ

رویای رفتن به جبهه تنها آرزویم بود و مرتب با مادرم بحث و جدل داشتم اما می دانستم که بالاخره می پذیرد . یک روز بالاخره تصمیم خودم را گرفتم مدتی بود یکی از بهترین دوستانم در بیمارستانی در کرج بستری بود خوم را به او رساندم و با او خداحافظی کردم و نیتم را برای رفتن به جنگ برایش گفتم .

یک روز به بهانه خرید نان از خانه بیرون آمدم ،مبلغ 50 تومان را به دوستم دادم واز اوخواهش کردم که به جای من  نان بخرد و به مادرم  بدهد تصمیم خودم را برای رفتن به خوزستان به او گفتم. نامه ای برای مادرم نوشتم واز اوخواستم که مرا حلال کند . نامه را به دوستم دادم و با هزار خواهش و التماس اور را راضی کردم که تا سه روز به خانواده ام خبر ندهد و مانع رفتنم نشوند بعد  آن ها را خبر کند.  

دانشجویان انقلابی دانشکده افسری

در تهران یکی از پاسداران کمیته متوجه تصمیم من شده و ساعت ها بامن صحبت کرد  و سعی کرد تا مرا از تصمیمم منصرف کند، اما موفق نشد . من به هیچ قیمتی حاضر نبودم از تصمیمم صرف نظر کنم ، خودم را به شهرهای جنوب رساندم اما  تلاش هایم برای این که همراه گروه یا دسته ای که عازم خط مقدم جبهه هستند، بروم ،بی نتیجه بود .

بالاخره  با گروهی از دانشجویان انقلابی دانشکده افسری برخورد کردم . به زور خودم را به فرمانده شان رساندم آن قدر گریه و التماس کردم ،تا فرمانده راضی شد که برای یک هفته همراه او به خرمشهر بروم ، به او گفتم من به شما ثابت می کنم که می توانم به خط بروم ولیاقت آن را دارم. دراین مدت کوتاه هر کاری که پیش می آمد پیش قدم بودم  و حد اکثر تلاشم را می کردم تا به او ثابت کنم که عرضه ماندن در جبهه و دفاع از کشورم را دارم .

آشنایی با شهید محمد رضا شمس

در مدت کوتاه حضور درخرمشهر با محمد رضا شمس ، آشنا شدم و در کار های مختلف یار و همراه همدیگر بودیم.   یک شب  دل را به دریا زدم و از مسیری که قبلا شناسایی کرده بودم به تنها یی به میان عراقی ها رفتم . لباس و اسلحه ای از عراقی ها برداشتم و آن را پوشیدم با وجود این که به تنم زار می زد اما خوشحال بودم که راهی برای اثبات لیاقتم به فرمانده پیدا کردم با همین خیال به قرار گاه برگشتم.

اما نیرو های خودی که فکر می کردند یک عراقی هستم مرا دستگیر کردند . مرا پیش فرمانده بردند او هم حسابی عصبانی بود با شرمندگی به او گفتم :به خدا فقط  می خواستم ثابت کنم که می توانم با دست خالی هم با عراقی ها بجنگم ولیاقت حضور درخط مقدم را دارم .  بعد از آن رسما اجازه ماندن درجبهه را  به من داد.

لحظه پرواز

از آن پس او به اتفاق دوست شهیدش محمد رضا شمس ، دریک سنگر بودند فاصله جدایی محمد حسین از خانواده اش حدود چهل و چهارروز بیشتر نبود .تا این که در 8 آبان ماه 1359 درحمله  ی عراقی ها به خرمشهر هر دودر سنگر  محاصره می شوند.محمد رضا شمس ، زخمی می شود و حسین با سختی و زحمت زیاد او را به پشت خط می رساند و به سنگر خود بر می گردد . حسین می بیند که تانک ها ی عراقی ( که ظاهرا پنج دستگاه  بودند) و تعداد زیادی نیر های پیاده عراقی به طرف شهر در حرکتند  ودر صدد محاصره شهر هستند.

او می دانست که اگرنیرو های بعثی ، موفق بشوند علاوه بر این که تعداد زیادی از هم رزمانش کشته می شوند شهر هم سقوط می کند بنا براین  ، درحالی که تعدادی نارنجک به کمرش می بندد و تعداد زیادی را هم  دردستش  می گیرد و به طرف تانک ها حرکت می کند. تیری به پای او می خورد واز ناحیه پا مجروح می شود. اما. بدون هیچ دغدغه  و تردیدی ، خود را به تانک پیشرو می رساند وآن را منفجر می کند و خود نیز تکه تکه می شود .

با این کار افراد دشمن گمان می کنند که حمله ای از سوی نیروهای ایرانی صورت گرفته است ، جملگی روحیه خود را می بازند و با سرعت تانک ها را رها کرده و فرار می کنند. در نتیجه ، حلقه محاصره شکسته می شود و نیروهای ایرانی می توانند علاوه بر پیروزی در عملیات آن قسمت از شهر را هم از  وجود متجاوزان  عراقی پاک سازی کنند.

تجلیل امام خمینی رحمه الله از شهید محمد حسین فهمیده

امام خمینی رحمه الله در پیامی، به مناسبت دومین سال‏گرد پیروزی انقلاب اسلامی فرمودند: رهبر ماآن طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ تر است، با نارنجک ، خود را زیر تانک دشمن انداخت وآن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید. 

بقایای پیکر شهید محمد حسین فهمیده دربهشت زهرا، قطعه 24، ردیف 44، شماره 11، به خاک سپرده شد.

مزار شهید حسین فهمیده

 

 

سیزده ساله است ،  اما سخت          استوار و شجاع و بی پرواست

دلش از آب هم زلالترست                باز ،  دلواپس پرستوهاست

 

مثل کوه است ، سخت پا برجا           مثل دریا عمیق و پرموج است

شوق پرواز بی کران دارد               چون عقابی که عاشق اوج است

 

پیکرش جا به جا پراز زخم است          لبش اما هنوز می خندد

گاهی از درد می کشد یک آه            لحظه ای چند ، پلک می بندد

 

یاد دیروزها که می افتد                چشمش از اشک می شود لبریز

روزهایی که پیش چشمانش             باغ گل بود و حمله پاییز

 

روزهایی که تانک ها یک یک          باغ را زیر پا لگد کردند

نخلها را به خاک افکندند                  و به گلهای باغ بد کردند

 

کوچه خاطرات کودکی اش           کوچه خانه های سوخته است

باغ آتش گرفته ذهنش                   پر پروانه های سوخته است

 

تانکها می رسند باید رفت             فرصتی نیست وقت تصمیم است

سرنوشت کسی که می ماند            تن سپردن به ننگ تسلیم است

 

به کمر بسته چند نارنجک                شور و شوق شکار در تن اوست

ترسی از تانکها ندارد هیچ                گوییا فکر جنگ رو در روست

 

نوجوانی به زیر تانک رود ؟             چه کسی تا کنون چنین دیده ؟

نیست افسانه ، واقعی است همه           سرگذشت شهید فهمیده

شاعر (محمد حسن حسینی)

 

 

امتیاز به این نوشته
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب
تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیشنهاد نوجوان‌ها