مریم خواست خدا داد (از قطره تا اقیانوس)

دخترکی روستایی اسمش مریم بود. مریم قصه ما کودک اما ذهن بزرگسال داشت. مریم تو خانواده 4 نفره کوچکترین عضو خانواده در روستایی زندگی می کرد با اقل امکانات زندگی/ تو روستا رسم بود بچه ها بعد پنجم ابتدایی دیگه درس نمیخوندند و تویه کارای کشاورزی و فرش بافی و دامداری به خانواده کمک می کردند/ ولی مریم قصه ما با این که قانون روستا و خانوادش رو می دونست ناامید نبود ولی برای ادامه تحصیل بعد از پنجم بچه ها باید می رفتن شهر درس میخوندن و اینم از امکانات مادی خانواده ها خارج بود. مریم فوق العاده دختر باهوشی بود. از همون اوایل درس به همه چی که براش مبهم بود برا خودش زیرورو می کرد. سوال می کرد تاجواب پیدا کنه تا این که اواخر سال های پنجم بود که شرایط دیگه براش حاد شد چون خانوادش تو خونه می گفتند که مریم هم از سال بعد کمک دستمون خواهد بود و…../ مریم از شنیدن این حرفا خیلی می ترسید که یعنی من درس نمیخونم؟ از یه طرفم به شرایط نا مساعد و سخت خانوادش فکر می کرد. پدر مریم چند سال پیش زیر خروار محصولات کشاورزی ماند و از ناحیه دست و جمجمه آسیب شدیدی دید، به حدی که اصلا امکان کار براش نبود / دیگه همه سختیای خانواده سر مادرش بود. مریم به مادرش خیلی خیلی فکر می کرد چون تمام مسئولیت زندگی روی مادرش افتاده بود/ و این باعث می شد بین درسو کمک به مادرش دو دل بمونه ولی میدونست اگه درس بخونه میتونه تو آینده خانوادشو سر و سامان بده ولی باید سال ها انتظار می کشید.

دیگه پنجم رو به اتمام بود که معلم مریم از این وضعیت خیلی ناراحت بود چون مریم با بقیه از لحاظ هوشی و استعداد خیلی فرق داشت تا این که آستین بالا زد. می دونست مریمو نمیذارن شهر به همین خاطر برای تشکیل مدرسه راهنمایی اقدام کرد. باید تعداد بچه ها به 14 نفر می رسید تا تایید می کردن راهنمایی داخل مدرسه ابتدایی تو کلاسهای همزمان تشکیل بشه. آره مریم دست به کار شد. رفت با بچه ها و خانواده هاشون حرف زد تا هم کار کنن هم درس بخونن/ آره 14 نفر تشکیل شد. از سن های بزرگ و کوچیک، مریم و دوستاش سه سال تو مدرسه ابتدایی همزمان با دانش آموزان ابتدایی یه جا درس خوندند/ کمک کردن همزمان مریم به خانوادش و از یه طرفم درس خوندنش هم وجدانا مریمو راحت می کرد هم خانوادش به درس خوندش قانع شدن. آخرهای سوم راهنمایی شد باز دلشوره مریم جریان گرفت. دیگه مطمئن بود خانوادش نمیذارن بره به شهر. هزینه رفت و آمد و … از توان خانواده خارج بود / مریم قصه ما با مقام های قرآنی و درسی توجه آموزش و پرورش رو جلب کرده بود تا این که با نامه ای از طرف مدرسه به آموزش و پرورش هزینه تحصیل مریمو دوستاش رو خیرین بر عهده گرفتن/ آره مریم تونست با دوستاش بره شهر. از یه طرف شوق مدرسه از یه طرفم شوق شهر انگار تمام دنیارو به مریم داده بودن. به دلیل اختلافات مریمو دوستاش با مدرسه شهریا تو اون چهار سال خیلی مورد تحقیر قرار گرفتن از جانب دوستاش، به حدی که هیچ کس با اینا دوست نمی شد و اینم مریمو خیلی عذاب می داد. با اتمام چهار سال مریم با نمونه ترین دانش آموز مدرسه به استان معرفی شد. مریم هم درس می خوند هم همزمان به خانوادش کمک می کرد. شبها هم تکالیفشو انجام می داد.

هر شب از خدا می خواست مریم رو پیش خانوادش سربلند کنه، به جایی برسه که خانوادش موفقییتش رو ببینن. مریم کنکور داد و از دانشگاه با رتبه خوب قبول شد ولی باز شرایط خانواده توان فرستادن مریمو به شهر دیگه نداشتن چون مریم بایستی می موند اونجا. مریم دیگه به خاطر توان خانواده نخواست بره دانشگاه چون وقتی به دستهای پینه بسته مادرش نگا می کرد دلش می سوخت و با خودش می گفت چطور خانوادم هزینم رو  با این وضع بدن؟

دیگه دلش نیومد و رسما با این که شدیدا ناراحت بود نرفتن رو تو خودش تلقین کرد. هنوز به ثبت نام مونده بود که عموی مریم  دلش نیومد مریم با این همه هوش و استعداد بمونه. عموی مریم تو شهری که مریم قبول شده بود زندگی می کرد و تا این که اومد و با خانواده مریم صحبت کرد که مریم هم پیشه اونا بمونه هم کار کنه تا کمک دست خانوادش باشه.

این بزرگترین خبر خوشحال کننده مریم بود مریم حاضر شد و راهی شهر غریب شد ولی هر روز دلش پیش خانوادش و سختیاش بود. مریم رفت ثبت نام و ادامه تحصیل ولی می دونست باید کار کنه تا این که از مسئولین دانشگاه درخواست کار در دانشگاه رو داد و چون مسئولین از شرایط مریم مطلع شده بودن بهش کمک کردن. مریم چون فعلا دیپلمه بود کاره تخصصی نمیشد، قرار شد بعدازظهر ها مریم تو آشپزخونه دانشگاه ظرف بشوره.

آره مریم این کارو طی چهار سال انجام داد. هم درس خوند هم کار کرد هم به خانوادش کمک کرد. مریم قصه ما دانشجوی نمونه استان شد. همه استادها و دانشجوها به استعداد و غیرت و صبر مریم غبطه خورده بودن.

مریم در رشتش چندین مقاله ارائه داد و چندین پروژه. نمونه شدن مریم از غیرت و تلاش بی وقفش بود.

همه دوستاش با تمام امکانات درس می خوندن، اردو می رفتن ولی مریم 4 سال همشو کنار زد. به خاطر موفقیتش به خاطر خانوادش مریم نه شهر دیده بود نه مسافرت نه دریا، بزرگ ترین آرزوی مریم دیدن دریا بود. همیشه تو ذهنش برا خودش دریا رو تجسم می کرد.

مریم بورسیه دانشگاه انتخاب شد. آره مریم هم ارشد می تونست ادامه بده تو اون دانشگاه هم استاد دانشگاه شد. مریم جواب زحماتشو گرفت.

مریم قصه ما به هر چی می خواست رسید. به شغل به ادامه تحصیل، از همه مهم تر به خانوادش. مریم با تلاشش زحمات دستهای پینه بسته مادرش و خانوادشو جواب داد.

مریم با اولین حقوقش خوانوادشو برداشت و راهی دریا شد. دیدن دریای به اون عظمت برای مریم لذتی داشت بی انتها…

مریم آدمو مثل دریا می دونست دریا / اول قطره بود / بعد شد برکه / بعد شد رود / بعد رود خانه / بعد دریا

با دیدن دریا مریم به اقیانوس شدنم پا گذاشت که میشه بعد دریا اقیانوس شد و با این الگو به موفقیتاش ادامه داد تا به بهترین درجه  ای که می خواست رسید.

آره تمام موفقیت و رسیدن به آرزوهای مریم فقط و فقط تلاش بی وقفه اش بود. با زحمت و تلاش خدا جوابش رو هم داد.

سختی کشید، تلخی چشید اما نتیجه ای فوق العاده زیبا دید.

تلاش کنی خدا هم دست به دستت میده تا پله های موفقییتو طی کنی.

یا حق

مریم یوسفی

به این داستان از ۱ تا ۱۰ امتیاز بدهید.

مهلت امتیازدهی پایان شهریور ماه می باشد.

امتیاز به این نوشته
شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
بازی پرندگان خشمگین - هالووین

22 thoughts on “مریم خواست خدا داد (از قطره تا اقیانوس)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *