دو خاطره زیر را نوجوان های عزیز از راهپیمایی 22 بهمن برایمان ارسال کرده اند .
من برنده شدم
در طول سال تحصیلی همیشه منتظر رسیدن بهمن ماه بودم. هم به خاطر برف و سرماش هم به خاطر دهه فجرش. وقتی به دهه فجر نزدیک میشدیم یکی از هیجان انگیزترین کارهایی که قراربود انجام بدیم این بود که کلاسمونو تزِئین کنیم. همه بچه ها با همکاری هم با دقت و ظرافت زیاد این کارو انجام میدادیم. یادش بخیر…
درس خوندن تو کلاسی که پر از بادکنکای سبز و سفید و قرمزه واقعا به آدم انگیزه میداد. علاوه بر اینا تمرین کردن سرودهای انقلابی و خوندنش سر صف یکی از جذابترین کارهایی بود که اون زمان انجام میدادیم.
وقتی دهه فجر و راهپیمایی 22 بهمن نزدیک می شد کاست های قدیمی پدرم که پر از شعر های انقلابی بود رو شبانه روزی پلی می کردم و باهاش می خوندم. یادمه یه روز قرار بود برای جشن دهه فجر همه بچه های مدرسه روی کاغذ جمله ای در وصف انقلاب بنویسن و توی قرعه کشی شرکت کنن. همه جمله هارو تحویل دادن و تو سبدی که تعیین شده بود گذاشتن. سبد پر از کاغذ شده بود شاید حدود 200 تا 250 تا جمله که بچه ها نوشته بودن.
منم مـثل بقیه به امید برنده شدن جملمه خودم را نوشتم و توی سبد انداختم. یه حسی بهم می گفت که برنده م یشم. برنامه ها تموم شد و در آخر نوبت به قرعه کشی رسید. معاون پرورشی سبد رو تکون داد و کاغذی رو برداشت. فکر می کنین جمله کی بود؟ آره جمله من بود… کاغذی که روش نوشته بودم انقلاب ما پاره شدن زنجیر های ظلم و پرواز کبوتران آزادی در آسمان میهن بود. واقعا خاطره خوبی بود با این که جایزه چندان ارزشمندی نداشت ولی برام خیلی خوشحال کننده و مهم بود در حدی که هنوز اون دفترچه ای که برنده شدم رو دارم. جمله شانسمم توش نوشتم.
طاهره فولادکو:
من وبلندگو
با کلی اصرار و التماس زهرا رو راضی کردم باهام بیاد راهپیمایی 22 بهمن و بهش قول دادم که مثل همیشه دست و پا چلفتی بازی در نیارم منم توی تمام راهپیمایی حواسمو جمع می کردم که پامو کجا میذارم یا صدای صحبت کردنم با چه ولومیه یا وقتی دارم راجع به چیزی نظر میدم شخصی که ممکنه بهش بربخوره دور و برم نباشه.
خلاصه بگم که راهپیمایی تموم شده بود و به خیر گذشته بود که یکی از فرماندهان بسیجمون رو دیدم که خیلی نسبت بهش رو دروایسی داشتم.
منم هر وقت با کسی رو دروایسی دارم موقع راه رفتن جوری میشم که انگار پاهامو گره میزنن به هم برای همین اومدم با عجله از اونجا دور بشم که برگشتم عقب و محکم خوردم به بلندگو پشت سرم و بلندگو نقش زمین شد. با وحشت سعی کردم بلند گو رو از روی زمین بلند کنم که موفق هم شدم از این طرف بلندش کردم و از اونطرف افتاد روی موتوری که نزدیکش پارک بود و موتور درجا افتاد توی جدول .
اومدم برم موتور رو بلند کنم که دیدم یه آقایی وحشت زده داره میدوه سمتم که وقتی رسید بهم گفت خانوم تورو خدا دست نزن خودم برمیدارمش شما فقط برو برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم یه عده ای زیادی با صورتای خندون و سرخ دارن نگاهم میکنن و زهرا هم پشت سرم داشت بلندبلند میخندید و این خاطره چهار سالی هست که نقل دهه فجر پدر و مادرم شده است.
ترانه دلدار
3 پاسخ
بخش میلاجرد شهرستان کمیجان یکی از مناطق فعال و پر شور و حرارت در دوران انقلاب اسلامی ایران در سال ۵۷ بود تا جایی که نوجوانان و جوانان این منطقه شب ها با اعلامیه نویسی و شعارنویسی روی دیوارهای روستاها و پخش کردن اعلامیه های امام خمینی(ره) بیداری اسلامی را معنا می کردند.
آن زمان نیروهای انقلابی به شدت از سوی ساواک، عوامل ژاندارمری و شهربانی تحت تعقیب و فشار بودند و نیروهای ساواک مانع فعالیت های تبلیغی مبارزین انقلابی می شدند. فعالان انقلابی نمی توانستند روزها رفت و آمد زیادی به شهرهای اطراف یا حتی قم و تهران داشته باشند و به همین دلیل شب ها موقعیت مناسبی برای عمده فعالیت مبارزین بود.
بعضی از نوجوانان و جوانان بی باک میلاجردی در دل شب بدون واهمه و ترس از عواقب فعالیت هایشان با حضور و شرکت در جلسات روحانیون مبارز و نوشتن اعلامیه ها و طراحی راهپیمایی ها پای ثابت فعالیت های انقلابی بودند که نمونه بارز این جوانان، شهید «حیدر غریبی» بود.
از همان روزهایی که موج انقلاب در حال شکلگیری بود شهید «غریبی» با تحمل مشقت و رنج فراوان خود را به تهران میرساند و اعلامیهها و متن سخنرانیهای حضرت امام(ره) را تهیه و در میلاجرد بین جوانان و مردم توزیع میکرد.
این شهید بزرگوار همیشه تاکید داشت که من باید جانم را فدای امام کنم. همین دلدادگی و ارادت از سر صدق او باعث شد به عنوان اولین رزمنده از شهر میلاجرد عازم جبهههای حق علیه باطل شود.
همزمان با شروع جنگ تحمیلی در تاریخ ۲۷ مهرماه ۱۳۵۹ در حالیکه سومین فرزندش دو ماهه بود به ندای امام خمینی(ره) لبیک میگوید و به جبهه نبرد میشتابد.
در دوران انقلاب مردم میلاجرد بیشتر در چهار راهی که به آن “بورناخ ” می گفتند تجمع می کردند که اکنون چهار راه اصلی تقاطع «خیابان شهدا» و «آیت الله محمودی» نام گرفته است.
بخش میلاجرد افتخار تقدیم ۱۱۵ شهید برای حفظ کیان انقلاب اسلامی را دارد.
بنام خدا
ارسال موضوع خاطرات 22بهمن-مهسا مقدم
با سلام خاطره ي كه براي شما بازگو مي كنم از زمان 22بهمن سال 57 از زبان پدرم هست پدرم در ان سال دعريف كرد كه همه چيز براي تكميل شدن انقلاب در حال تكميل بود اخرين زور فرمانداري و نظاميان در شهر تجهيز عده اي ارازل و اوباش معروف به چماغ داران شاه بود كه در مركز شهر جمع شدند از يك طرف مردم و طرف ديگر انها و منزل ما واقع در ميدان مركزي شهر ازادي واقع بود و از بالاي بام مي شد كه همه ي اطراف ميدان را ديد همه ي خانواده و همسايه ها در بالاي بام با شعار دادن و سنگ انداختن به سمت چماغ داران مقابله به مثل مي كردند پدربزرگ من كه سنش هم زياد بوده از جايي به خانه برمي گشته كه ژيان بوده راننده ي ژيان كه پدرم را سوار كرده بود عكس امام را به شيشيه ها جسبانده بود و با بوق زدن هاي ممتد به ميدان شهر رسيده بودند از طرفي ديگر با چماغداران برخورد هم زماني صورت مي گيرد و انها كه از سمت مردم ترد شده و مزدور ناميده مي شدند با چوب و باتون به جان ماشين افتادن و با پايين اوردند راننده و پدربزرگ ماشين را چپ و اتش زدند و با هلهله ي مستانه پيروزي بزرگي را براي خود قلمداد مي كردند انها اماده مي شدند كه راننده را هم دار بزنند كه پدربزرگم كه مي دانست جان راننده به خطر افتاده خود را به حالت بيمار و سكته مي اندازد و با كمك از پسرش خواستن انها را مجاب كرده كه از قتل راننده دست بكشند و انها را ازاد كنند خانواده از بالاي بام كاري جز نظاره كردن نمي توانستند كاري انجام دهند و با ديدن ازادي انها چند نفر را داخل كوچه براي اوردن انها مي روند در ان روز دست عمويم با شدت از دست چوب ارازل مي شكند و دماغ مادربزرگم نيز هميطور و پدرم هر سال در روز22بهمن انقلاب ياد اين روز را با واقعه ان رخداد گرامي ميدارد
سلام راهپیمایی سال 88 بود
من ومهران و قاسم وابدی وغلام بودیم
من ومهران پشت سر افرادی همچون فرماندار و بخشدار وشهردار میرفتیم که اقای خبرنگار امد با فرماندار صبحت کرد ومصاحبه گرفت و سوتی خبرنگار خوبه جناب فرماندار شما دوتا اسکرت بچه هم پشت سرتون دارید ازتون حفاظت گنه من تا شنیدم جمله رو عقب کشیدم شانس بعد من بعد از پایان مراسم جناب فرمانار
50 هزازتومان ایران چک پاداش داد به مهران و این خاطه باحالی بود از اون سال درراهپیمایی 22 یهمن