توضیحات
- چند بار در زندگی تصمیم گرفته اید یک کار مهم انجام بدهید؟ چندبار این کار مهم را شروع کردید و بعد نصفه و نیمه رهایش کردید؟ یا شاید اصلا هیچ وقت آن کارهای مهم را شروع نکردید؟! شاید هم محکم و مصمم تا انتهایش پیش رفتید؟
ذهن همه ما پر است از این تصمیم های انجام شده و انجام نشده. برایمان از تصمیم هایتان بنویسید. بگویید چه تصمیمی گرفتید، انجامش دادید یا نه و اگر انجامش دادید نتیجه اش چه بود.
یادتان باشد متن هایتان جذاب باشد. حتی می توایند برای جذاب شدنشان از بیان طنز استفاده کنید. آهان، یک چیز دیگر، متن هایتان از ده خط بیشتر نشود.
منتظریم.
مهلت شرکت در مسابقه
- 15 بهمن ماه
جایزه
- 50 هزار تومان
شرایط شرکت در مسابقه
- عضویت در سایت نوجوان ها
- محدوده سنی 12 تا 21 سال
- حد نصاب شرکت در مسابقه حداقل 10 نفر
راه های ارسال پاسخ
- ارسال پاسخ از طریق دیدگاه (کادر انتهای صفحه)
- ارسال پاسخ به آدرس ایمیل info@nojavanha.com
- ارسال پاسخ به آیدی تلگرام @site_nojavanha
- ارسال پاسخ از طریق شبکه اجتماعی نوجوان ها
اعلام نتایج
برنده این مسابقه آقای علی اصغر محمدپور هستند.
دلیل انتخاب: همه شما دوستان نوجوانمان به تصمیم های مهمی اشاره کردید. تصمیم هایی که بعضی هایتان با بیان طنز و بعضی های دیگر با بیانی جدی نوشتید و همه قابل تحسین هستند. البته همیشه چندتایی تصمیم بامزه هم در زندگی گرفته ایم که در عین بامزه بودن خیلی هم مهم و جدی هستند. علی اصغر سراغ یکی از همین تصمیم ها رفته و این باعث شده پاسخش با پاسخ های دیگر متفاوت باشد.
پاسخ این دوست نوجوانتان را بخوانید و بعد فکر کنید چه تصمیم هایی از این جنس گفته اید. حتما چندتایی را یادتان می آید.
سلام به همه
تصمیم واقعا خیلی در زندگی تک تک ما مهمه و باید بگم این تصمیمهای ما هستند که زندگی ما رو می سازند مثلا چی بخوریم غذاهای آماده یا دستپختهای خانگی و یا در چه زمانی بیرون بریم در گرمای آفتاب صبح و یا عصر سرد هر کدام بخشی از یک روز هستند و تمام خوراگی ها هم معده ما را پر می کنند وی این کجا و آن کجا بگذریم این ها رو گفتم که بدونید زندگی ما هر لحظه اش به یک تصمیم نیاز دارد که از روی اندیشه و زمان ومکان و صرف پول و … همراه است.اما برخی تصمیم ها واقعا به جنبه های شخصیتی یک انسان کمک می کنه تا بهتر باشه از آن جایی که همه ما سعی می کنیم تا بهترین باشیم من هم چون می دونم عجله باعث کاهش مطلوب بودن تصمیم ها می شود و یا اینکه عجله در هر جایی مثلا صحبت کردنی که از روی آگاهی نیست و یا انیکه ناخواسته است و طرفدار ندارد نباید هرگز بیان شود از این رو تصمیم گرفته ام تا زمانی که مطمئن نیستم و یا اینکه نظر بنده برای چیزی درخواست نشده است لب باز نکرده و حرفی نزنم و یا حتی اگر می خواهم نظر بدهم که از روی عصبانیت و یا اینکه هر موضوعی که باعث تغییر از مسیر صحیح یک صحبت می شود صبر کنم تا نظر بهتری بدهم تا ناخواسته تحت شعاع مسئله ایی قرار نگرفته و تصمیم خوبی بگیرم و البته در این موضوع هم واقعا بهتر شده ام به طور مثال در خانه برادرم همیشه از من نظر می پرسید و من هم نظر می دادم و بعد خودش نظرش را می گفت به آن عمل می کرد این تصمیم برای کسی نظر بده که حداقل به نظرت احترام بگذارد باعث شد دیگر در نظر دادن شرکت نکنم زیرا یک بار هم نشد که نظر من اجرا شود بنابراین وقتی صحبتهای من نتیجه نداشت بیان آن چه فایده این موضوع در رابطه با مادرم هم بود مثلا از من نظر می خواستند برای تهیه غذای روز من نظر می دادم و وقتی از مدرسه به خانه می امدم با غذایی غیر از غذای گفته شده ام روبرو بودم بنابراین حالا بعد از مدتی از تصمیمی که گرفته بودم وقتی مادرم گفت چرا دیگر نظر نمی دهی علت را بیان گردم از آن روز در پاسخ سوال مادرم حرفی ندارم مگر اینکه اگر حرفی زده باشم و غذایی را عنوان کرده باشم مادرم به سخن من اهمیت دارد و آن را اجرا کرد.شاید بگویید این تصمیم خوبی نبوده است ولی از اینکه سخنی بی نتیجه هر دفعه زده بودم مرا آزار می داد بالاخره وقتی حرفی می زنی یعنی حداقل برخی مواقع به سخنت عمل شود و البته در کنار این ها باید بگویم برخی مواقع چیزی از تو پرسیده می شودکه نیاز به فکر دارد حتی یک دقیقه پس هل نمی شوم ابتدا کمی فکر می کنم بعد جواب می دهم و البته نتیجه تصمیمم هم واقعا خوب بوده در واقع من از گرفتن این مهم راضی ام. تشکر
خب تا حالا خیلی تصمیمات مهمی گرفتم. مثلا یکی از تصمیمات مهم انتخاب رشته بود که من به شدت به هنر علاقه داشتم و با این که اطرافیانم ناراضی بودند از هنرستان رفتن من من پاش وایسادم و حالا دارم تو رشته ی گرافیک تحصیل میکنم.
اما پای خیلی از تصمیماتم واینسادم مثل رفتن به کلاس بازیگری با هزار زور و زحمت خانواده رو راضی کردم و ازم تست گرفته شد و قبول شدم اما بعد اینکه یک جلسه رفتم رفتیم مشهد و من از بعدش دیگه نرفتم.
به نام خدا
سلام. مهم ترین تصمیمی که تو زندگیم گرفتم این بوده که همیشه اولین نفری باشم که سر سفره میشینه, اگه گفتین از کجا به این نتیجه رسیدم ؟! میگم براتون..
یه روز که از مدرسه برمیگشتم از بس خسته بودم ناهار نخورده رفتم خوابیدم. بعد یه خواب عالی مامان دوتا تخم مرغ عسلی واسم زد و منم کلی ذوق کردم ولی…
داستان اینجا بود که اون روز ناهار پیتزا داشتیم و نامردا وقتی دیده بودن من رفتم بخوابم سهم منم خورده بودن و واسم هیچی باقی نگذاشتن ,حتی خورده نونای پیتزارو تا تهش لیس زده بودن اون روز بود که فهمیدم منم لوکه خوش شانس بقیه ادامو در میارن…
البته بگما درستکه اون روزا تخم مرغ دونه هزار نبود ولی پیتزا یه چیز دیگست اینو همه میدونن… همه….
من چون خیلی به بازیگری علاقه داشتم تصمیم گرفتم برم تئاتر اونموقه ها کلاس هفتم بودم بابا هرجا میرفتیم میگف بچه من بازیگره انقد مهمم کرده بود مهناز افشار به خوابم نمیومد یه نمایش داشتیم یه ماه کامل هر روز میرفتم تئاتر روزی دو ساعت تمرین میکردن باهام تا روز نمایش رسید اون روز انقد استرس داشتم اول بسم الله تو معرفی کردن خودمو اشتبا معرفی کردم بجا رحمانی میگفتم روحانی به جا اینکه بگم متولد هفتادو نهم میگفتم هشتادو نه دیگه از اون گذشته کله دیالوگام یادم رفت اقا یه بدبختی گیر کرده بودم برام هندزفری وصل کرن تو نمایش یکی پشت صحنه داشت با گوشی دیالوگارو یادم مینداخت نگا مربیم میکردم صدام میلرزید از ترس
آقا چه تصمیمی، چه کشکی، چه آشی؟من یه پسربچه ۷ ساله ام که تا الان خیلی تصمیم های جدی گرفتم. منتها انگار طلسم شدم. هربار میخوام تصمیممو عملی کنم یه دسته گل به آب میدم. من تا الان میتونستم دنیای خیلی از مشاغل رو عوض کنم اما متاسفانه مسوولین حمایت نمیکنن. مثلا یه بار مامانم قیمه گذاشته بود رو گاز و خودش رفته بود خرید. ازونجایی که همیشه گوشتای قیمه مامانم نپختس خواستم به مادرم و دنیای آشپزی نشون بدم که باید زیر خورشو زیاد کرد تا خوب بخته بشه. هیچی دیگه! وقتی مامانم برگشت تو خونه انقد پر دود شده بود که چشم چشمو نمیدید. یا یه بار خواستم وارد دنیای فوتبال بشمو جایزه پوشکاشو بگیرم. تو اولین مسابقه گل کوچیک کوچمون با تمام قدرت از راه دور تصمیم به شوت زدن گرفتم. زدم، محکم هم زدم، منتها متاسفانه رفت تو پنجره شوکت خانوم اینا و شیششون شکست. مسابقات هم کلا منحل شد. یا مثلا همین آخرین بار خواستم نشون بدم که چقد تو رنگ آمیزی دیوار خونه خلاقیت دارم. چنان منظره ای با آبرنگ کشیدم که بیا و ببین. اما وقتی به بابام گفتم بیا هنر پسرتو ببین، نه تنها تشویقم نکرد بلکه چنان قرمز شد و از گوشاش دود درومد که تا یه هفته جرات نداشتم تو چشماش نگاه کنم. آره! این نتیجه تصمیم های من بود. برای همین هم دیگه تصمیم گرفتم تو کار بقیه مشاغل دخالت نکنم تا خودشون به بن بست بخورن و بیان به دست و پام بیفتن….
سلام
حدود ۲ سال پیش تصمیم گرفتم یک زبان چهارمی را یاد بگیرم فارسی و انگلیسی و عربی را تا حدودی دست و پا شکسته بلدم . بعد تصمیم خودم را گرفته بودم که زبان اسپانیایی را هم یاد بگیرم البته نه در اموزشگاه بلکه توسط یک نرم افزار کاملا خوب و خارجی بود دو روز کار کردم یهو کلا از یادم رفت و نمیدونم چی شد که گذاشتم کنار !
پیش خودم میگفتم تو زبان فارسی اش موندم حالا میخام برم زبان اسپانیایی 🙂 ؟!!!!!!!!!!!!!!!
بعد حدود یک هفته پیش دوباره این تصمیم به ذهنم اومد و با تموم قدرت دارم پیش میرم و مطمین هستم موفق میشم
یه تصمیم دیگه ای هم که بود تصمیم گرفتم یکی از آلات موسیقی را یاد بگیرم که رفتم موسسه و ثبت نام کردم و تا الان رهایش نکردم واقعا راضی هستم من چون ساز کوبه ای هست شاید یکم خانواده از سر و صداش ناراحت بشن ولی هیچ وقت تسلیم نمیشم
علاقه زیاد به رانندگی داشتم اما ترس از رانندگی در مکانهای شلوغ، ترس از تصادف و از دست دادن کنترل هنگام رانندگی،باعث شده بود که دنبال این کار نروم یکی دوبار هم که رفتم نیمه کار ولش کردم یک روز مادرم به شدت بیمار شد وکسی نبود تا او را به بیمارستان ببره ، تصمیم گرفتم تا هر طور شده به دنبال یادگیری رانندگی بروم عزم خود را جزم کردم ابتدا شروع به خواندن کتاب آموزش رانندگی کردم و چند جلسه کلاس رفتم و در امتحان کتبی نمره قبولی رو گرفتم به آموزشگاه رانندگی رفتم. یکی از مربیان، متخصص آموزش با من که ترس از رانندگی داشتم کمک میکرد تا بر این ترس و فشار عصبی غلبه کنم.تمامی عواملی که باعث ترس من از رانندگی شده بود را یادداشت کردم و آنها را ردهبندی کردم و سعی نمودم از پایینترین رده بر آنها غلبه کرده و آنها را کنترل نمایم.تمرینات مخصوصی انجام دادم بهانهآوردن برای فرار از رانندگی، دستپاچگی هنگام رانندگی،را کنار گذاشتم هنگام آموزش اتومبیل های دیگه بوق میزدند، مسخره میکردند، ویراژ میدادند اما من توجه نمی کردم چند بار همراه پدرم با ماشین او در جاهای خلوت رانندگی می کردم اوایل به هنگام رانندگی کنترل را از دست میدادم توی رانندگی مشکلی نداشتم ولی از توی پارک در آوردن همیشه سختم بوداز دنده عقب رفتن بدم می آمدحتی یه بار با صدای کوبیده شدن سپر جلو به سپر عقب ماشین جلویی حس وحشت و ترس وجود مرا فرا گرفت ولی یاد گرفتم حق تقدم در رانندگی با راننده ای است که در سمت راست حرکت می کند، رعایت فاصله ۲ ثانیه با اتومبیل جلویی، راهنما در هنگام تغییر مسیر، نگاه کردن به نقاط کور آینه، رعایت سرعت مجاز، عدم گرفتن سبقت از سمت راست و خیلی موارد دیگر …. در امتحان عملی هم با موفقیت قبول شدم و منتظر دریافت گواهی نامه رانندگی هستم