سیامک گلشیری در بیست و دوم مرداد ماه 1347 در یک خانواده فرهنگی در اصفهان متولد شد. دوران کودکی را در اصفهان سپری کرد و سپس در شش سالگی به همراه خانواده، به سبب تغییر شغل پدر، به تهران مهاجرت کرد. بعد از انقلاب، در سال 1359، بار دیگر به اصفهان بازگشت. سیامک گلشیری در اواخر دوران دبیرستان به فعالیتهای نمایشی روی آورد و چندین نمایشنامه را روی صحنه برد.
با پایان این دوران تحصیلی، این فعالیت ها هم قطع شد. پس از آن به خدمت سربازی اعزام شد.از آنجا که تنها پسر خانواده بود، از رفتن به جبهه معاف شد. او در این دوران به فراگرفتن زبان آلمانی روی آورد. پس از پایان این دوران، در سال 1369، تحصیلات خود را در رشته زبان آلمانی آغاز کرد. در این دوران به تدریج نهتنها به ادبیات آلمان، که به ادبیات تمامی جهان علاقه مند شد و در کنار خواندن آثار نویسندگان آلمانی، به مطالعه آثار مشهور ادبیات جهان نیز پرداخت.
سیامک گلشیری در سال 1375، پس از نوشتن رسالهای با عنوان داستان کوتاه در آلمان، پس از جنگ جهانی دوم، موفق به گرفتن درجه فوق لیسانس زبان و ادبیات آلمانی شد.
شروع فعالیت ادبی
سیامک گلشیری فعالیت ادبیاش را از سال 1370 آغاز کرد. اولین داستان کوتاه او به نام «یک شب، دیروقت» در سال 1373، در مجله آدینه به چاپ رسید و پس از آن داستانهای زیادی در مجلات مختلف ادبی، نظیر آدینه، گردون، دوران، کارنامه، زنده رود، زنان، کلک و چندین و چند مقاله در روزنامههای مختلف به چاپ رساند و سرانجام در 1377 اولین مجموعهداستانش با عنوان از عشق و مرگ منتشر شد.
بیشتر داستانهای سیامک گلشیری در ایران معاصر و به ویژه تهران معاصر اتفاق می افتند و با نگاه کاملاً رئالیستی به انسان معاصر و رابطهاش با جامعه معاصر میپردازند. از مشخصات داستانهای او میتوان به صحنههای متعدد و نثر کاملاً بیطرفانه و خالی از صفت و قید و نیز دیالوگهای بسیار اشاره کرد.
سیامک گلشیری تا کنون پنج بار موفق به دریافت جایزه و بیش از ده بار نامزد جوایز مختلف ادبی بوده است. او بیش از ده سال است که در دانشگاهها و مراکز مختلف به تدریس داستان نویسی مشغول است.
برخی از آثار
رمان نوجوان
1387: تهران کوچهی اشباح (رمان)، نشر افق (چاپ پنجم 1392 – اولین رمان از مجموعهی خونآشام)
1389: اولین روز تابستان (رمان) کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان (رمان برگزیدهی کتاب سال مهر – تقدیرشده در ششمین جشنوارهی کتاب برتر کودک و نوجوان)
1390: ملاقات با خونآشام (رمان) نشر افق (چاپ چهارم 1393 – دومین رمان از مجموعه ی خونآشام)
1391: شبح مرگ (رمان)، نشر افق (چاپ سوم 1392 – سومین رمان از مجموعهی خونآشام)
1391: آرش و تهمینه (رمان)، نشر افق (چاپ دوم 1392)
1392: جنگل ابر (رمان)،نشر افق (چاپ دوم 1392 چهارمین رمان از مجموعهی خونآشام)
1393: شب شکار (رمان)، نشر افق (پنجمین و آخرین رمان از مجموعهی خونآشام)
متون کهن
1384: سمک عیار (تحلیل و تلخیص سمک عیار) کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان (چاپ دوم 1386)
1391: هزار و یک شب (به کوشش سیامک گلشیری) انتشارات پارسه
1392: قصههایی از فیهمافیه (بازنویسی قصههای فیهمافیه) انتشارات پارسه
ترجمه
1377: اندوه عیسی (مجموعهی هفده داستان و یک نمایشنامه) نوشتهی ولفگانگ برشرت، نشر پارسه (چاپ سوم 1390)
1380: میراث (رمان) نوشتهی هاینریش بل، انتشارات مروارید (چاپ پنجم 1392)
1381: نان آن سالها (رمان) نوشتهی هاینریش بل، انتشارات مروارید (چاپ چهارم 1390)
1381: نان مقدس (یک داستان) نوشتهی هانس بندر، نشر تجربه
1382: چاپلین (زندگی و آثار چارلی چاپلین)، نشر علم
1383: قصهی دیگچه و ملاقه (داستان بلند) نوشتهی میشائیل انده، انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان (چاپ سوم)
(برندهی دیپلم افتخار بهترین ترجمهی کتاب کودک و نوجوان سال 1383 و 1384)
1383: زیباترین افسانههای جهان (مجموعهی صد افسانه) نشر ثالث
1384: چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟ (نمایشنامه) نوشتهی ادوارد آلبی، انتشارات مروارید (چاپ سوم 1390)
1384: افسانههای بهار، انتشارات قصیدهسرا
1384: افسانههای تابستان، انتشارات قصیدهسرا
1387: ای کاش (مجموعهداستان) نویسندههای آلمانی، انتشارات مروارید
1387: قصهی بره سرخ و شاهزادهی غمگین (داستان بلند)، نوشتهی هاینتس یانیش، انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
مصاحبه با سیامک گلشیری
1- شما دوران نوجوانی خود را چگونه گذراندهاید؟
بعید میدانم بشود در چند جمله به این سوال شما جواب داد. من تا حالا رمانهای زیادی از دوران نوجوانیام نوشتهام که هر کدام از آنها فقط به بخش خیلیخیلی کوچکی از دوران نوجوانیام پرداختهاند. با این حال اگر بخواهم خیلی مختصر دربارهاش حرف بزنم، باید بگویم دوران نوجوانیام بیشتر به ماجراجویی گذشت. زیاد اهل درس و مشق نبودم، دلیلش هم شاید معلمها و درسهای بهشدت زیادی بودند که همه را از درس و مشق فراری میدادند.
این برمیگردد به سیستم آموزشی ما. متاسفانه خیلی از معلمها بلد نبودند چطور با شاگردانشان ارتباط برقرار کنند و آنها را به درس و مشق علاقهمند کنند. بیشتر به آدمهای خشکی میمانستند که آمده بودند وظیفه دو ساعتهشان را انجام بدهند و بروند دنبال کارشان. هیچ خلاقیتی در درسدادنشان وجود نداشت. البته شاید هم همینها باعث شد به چیزهای دیگری علاقهمند بشوم، به موسیقی، به خواندن رمان و داستان کوتاه و همینطور به تعریف کردن قصه.
آدمی نبودم که یک جا بند بشود. هرچند بعدها در دانشگاه جزو شاگردان خوب بودم. حالا هم البته شنیدهام همینطور است. بچهها از همان کلاس اول با سیل درسها مواجه میشوند. معلمها حتی توی خانه هم دست از سرشان برنمیدارند. به گمانم این نوع آموزش کاملا غلط است و در دراز مدت بچهها را از درس و مشق زده میکند.
2- جناب سیامک گلشیری اگر الان به نوجوانیتان برگردید، چهکار میکنید؟
دست از ماجراجویی برنمیداشتم. سعی میکردم مواد خام بیشتری برای آینده فراهم کنم. برای رمانها و داستانهایی که قرار بود در آینده بنویسمشان. و سعی میکردم چیزهای بیشتری یاد بگیرم. مهارتهایی که میشود در نوجوانی یاد گرفت و تا آخر عمر با آدم هستند. به جای آنکه درسهایی را بخوانم که بعدها به هیچ دردم نمیخوردند.
3- فکر می کنید الان عموم نوجوان ها دوران نوجوانیشان را خوب و مطلوب سپری می کنند؟
مسلماً باید از خود آنها بپرسید. من نمیتوانم به جای آنها حرف بزنم. اما گمانم این است که خیلی باهوش هستند. اینها نسل کامپیوتر و اطلاعات هستند. خیلی سریع محیط اطرافشان را درک میکنند و قدرت تحلیل بسیار زیادی دارند. نباید آنها را دست کم گرفت. و جالب است که فکر میکنم در این سالها بیشتر به خواندن رمان رو آوردهاند. شاید هم دلیلش همان چیزی باشد که گفتم. منظورم سختگیری در درسهایی است که شاید در آینده به دردشان نخورد.
4- بهترین پیشنهادی که می توانید به نوجوان ها داشته باشید تا آینده ی خوبی داشته باشند؟
اینکه نوجوان باید بداند که نوجوان است. نیرویی دارد که باید در همین نوجوانی از آن استفاده کند. باید دست به آزمون و خطا بزند. بسیاری از چیزها را باید خودش تجربه کند و البته لازم نیست هر چیزی را که میشنود، به راحتی قبول کند. به گمانم رمان و به طور کلی ادبیات در این قضیه میتواند کمکش کند. رمان قدرت تحلیلی به انسانها میدهد که قابل مقایسه با هیچ دانش دیگری نیست. مسلماً نوجوانی که ده رمان خوانده، بسیار از کسی که هیچ رمانی در زندگیاش نخوانده، متفاوت است.
5- یک خاطرهی باحال از نوجوانی شما؟
کلاس دوم یا سوم دبیرستان یک شب، دیروقت، وقتی پدر و مادرم خواب بودند، با سه چهارتا از بچههای کوچه، ماشین پدرم را از پارکینگ کشیدیم بیرون و رفتیم به کانال آبی که سی چهل کیلومتری اصفهان بود. ماشین را کنار کانال پارک کردیم و پریدیم توی آب. یکی دو ساعتی توی کانال شنا کردیم تا اینکه یکدفعه یکی از بچهها فریاد زد که ماشینی دارد به کانال نزدیک میشود. همه بیرون آمدیم. ماشین آمد تا نزدیک کانال و بعد زد کنار.
پدرهای همهمان از ماشین پیاده شدند و خلاصه حسابی تنبیه شدیم. هنوز که هنوز است نمیدانم چطور آنجا را پیدا کردند. چطور فهمیده بودند رفتهایم به آنجا. فقط گمان میکنم یکی از بچهها قبلاً برای پدرش تعریف کرده بوده که دوست دارد کجا شنا کند. جالب است بدانید که رمانی نوشتهام که دقیقاً اوایلش با این خاطره شروع میشود که البته کار به جاهای دیگری کشیده میشود. این رمان تا آخر امسال منتشر میشود.
کاربر عزیز “niki”
در سایت نوجوان ها تنها مصاحبه ای با آقای گلشیری صورت گرفته است.
شما باید برای برقراری ارتباط و طرح پرسش های خود از ایشان از راه های دیگری اقدام نمایید.
با تشکر
نشریه اینترنتی نوجوان ها
آیا شما با خانوم آمال آرین نسبتی دارین؟
اگه بستگی داره به خودمون که باور کنیم یا نه پس چرا اون داستانی که بهمن برای مهشید و مهتاب گفته بود همون سه زوج که میرن تو جنگل ابر و گم میشن واقعی؟ چرا اشکان اربابی وجود داره ؟
این جواب به سوالی است که مجله افق از من پرسیده و من عینا همان را برای شما میفرستم.
الان دیگر ماجراهای این کتاب برای من واقعی هستند. فکر میکنم برای نوجوانهایی هم که این کتابها را خواندهاند و یا دارند میخوانند، واقعی باشد. خیلی از آنها از من سؤال میکنند که آیا واقعاً آنها واقعی هستند و من به آنها میگویم بستگی دارد به این که آنها واقعاً بخواهند آنها واقعی باشند یا نه. برای من خونآشامها به همان اندازه واقعی هستند که هولدن کالفید یا ژانوانژان یا هرکول پوآرو، حتی هری پاتر و گاندالف. همه اینها برای من واقعی هستند و من به همهشان فکر میکنم.
با احترام
گلشیری
کاش ازشون بپرسید ایا داستان های ((مجموعه خون اشام)) ایشون واقعیت داره؟ اخه ذهنم رو در گیر کرده. خواهش میکنم خیلی خواهش!!