اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها
این رمان که نوشته محمد کاظم اخوان است در مجموعه رمان نوجوان از سوی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است . این رمان که خیال و واقعیت و طنز را با هم پیوند زده است ماجرای پسر نوجوانی است که دچار افسردگی شده است. روزی این پسر به همراه پدرش به کوهنوردی می روند که ناگهان با دو انسان نخستین مواجه می شوند برخورد این پدر و پسر نخستین به پدر و پسری از دوران امروز ماجراهای جالبی را ایجاد می کند.شروع داستان و حتی مقدمه آن که معلوم نیست بخشی از داستان است و یا برای آشنایی خواندگان نوشته شده نیز با طنزی شیرین همراه است و همین ویژگی های متفاوت این کتاب را خواندنی تر می کند در فصل دیدار با انسان های نخستین می خوانیم :
وقتی امیر بهرام و پدرش از کوه بالا می رفتند مرد جاافتاده وپسری از کوه پایین می آمدند و آن دو همان آدم های عجیب و غریبی بودند که امیر بهرام، پدرش را برای دیدن آن ها می برد هر دو پوست بز تنشان بود و موهای خیلی بلند و درهم داشتند و با صداهای عجیب و غریبی حرف می زدند و حرکات عجیب و غریبی داشتند . حرف زدنشان با صداهایی که یکی شان درمی آورد شروع می شد و بعد دیگری در جوابش همان صداها را تکرار می کرد و هی همان صداها « که البته هر بار حس متفاوتی داشت » میانشان رد وبدل می شد تا دیگر حرفی برای گفتن نماند ……
محمد کاظم اخوان نویسنده و فیلم نامه نویسی است که در سال 1339 در تهران متولد شده است او درباره خودش در پایان کتاب چنین نوشته است : خیلی گذشت تا به دنیا آمدم … از هزار، سیصد و سی نه سال بیش تر. در آن زمان تهران نه برج میلاد داشت و نه مترو اما مدرسه و دانشگاه داشت که من هردو را رفتم و چند جا کار کردم : مدرسه، دفترخانه، کتاب فروشی، یک خبرگزاری اما هیچ کجا ماندگار نشدم مگر همین چند وجب جا که هر جایی می تواند باشد با کاغذی و قلمی. دو نمایشنامه نوشتم که روی صحنه رفت، چند کارتلویزیونی، قصه های تابه تا، سیاه سفید خاکستری، ساعت سحر آمیز، جزیره جادو و… که پخش شده اند. یکی دو تا کتاب، باد پا، بهار با یک گل و چند قصه و نقد کتاب و فیلم و مطالب دیگر که در چند مجله به چاپ رسیده اند روزگارم بد نیست همسری دارم بهتر از برگ درخت و پسرانی بهتر از آب روان و خدایی که که در همین نزدیکی هاست در میان همین کلمات.