مقدمه کتاب انگشت مجسمه
در کتاب انگشت مجسمه آمده است که : دست های یخ کرده اش را رها کرد و تندتر قدم برداشت. توی راه فکر کرده بود وقتی که مادر او را با آن سر و وضع ببیند، غرولندی می کند و قسم و آیه اش می دهد که دیگر نرود پی این کارها.
بعد هم کتری را از سر بخاری برمی دارد و توی آفتابه آب سرد و گرم می کند تا او سر و صورتش را بشوید. اما حالا زیر این چراغ روشن و نور ملایمی که از پشت پرده آبی، پنجره را روشن کرده، ننه چه کار می کند؟
فرهاد حسن زاده
فرهاد حسنزاده نویسنده انگشت مجسمه متولد بیستم فروردین ۱۳۴۱، نویسنده معاصرایرانی است. از نویسندگانی است که در تمامی حوزههای ادبی از داستان کودکان،نوجوانان تا رمان برای بزرگسالان دست به نگارش زده است.
وی برای سال ۲۰۱۷ از سوی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به عنوان نامزد ایرانی جایزه آسترید لیندگرن معرفی شد.
همچنین از سوی شورای کتاب کودک نیز برای سال ۲۰۱۸ برای نامزدی جایزه هانس کریستیان آندرسنون جایزهٔ آسترید لیندگرن انتخاب شد.
آثار
کلاغ کامپیوتر
هندوانه به شرط عشق
ماش و درمه
همان لنگه کفش بنفش
از صدای باران خوشم میآید
دیگ دیو به سر
هستی
خاطرات خون آشام عاشق
عقربهای کشتی بمبک
این وبلاگ واگذار می شود
هویج بستنی
زیبا صدایم کن
انگشت مجسمه داستانی بلند درباره پسری انقلابی به نام جمیل است و به دوران قبل از انقلاب و روزهای پیروزی انقلاب برمی گردد. داستانی که نه تنها در بستر انقلاب اتفاق می افتد بلکه اتفاقات و موضوع اصلی آن هم از این فضا دور نیست.
اصلاحات و ضرب المثل هایی که به جا و در خدمت انتقال مفاهیم استفاده شده اند، به همراه لهجه جنوبی به داستان، فضای خاصی بخشیده است.
شخصیت پردازی های داستان بسیار ملموس و به واقعیت نزدیک بودند و داستان سرشار از توصیف هایی بود که به ایجاد تصاویری روشن منجر می شد.
گره های داستان کم کم باز می شد و ما همراه شخصیت اصلی داستان انگشت، جمیل، به واقعیت ها پی می بردیم و به قول خودش خانه های جدول یکی یکی پر می شوند.
جمیل نوجوانی است که به خاطر شرایط سخت زندگی اش جسارت را آموخته است و راحت تر از آنچه فکرش را بکنید، دایی پر ابهت را نقد می کند و از واکنش های تند او واهمه ای ندارد.
از متن کتاب
روزنامه، توی دستهای دایی مچاله شده بود. جمیل جا خورد. به جای این که کار را بهتر کند، بدتر کرده بود. نمک پاشیده بود روی زخم. روزنامه را از دستش گرفت و کنار گذاشت. پشتی را مرتب کرد و یک استکان چای برایش ریخت و او را آرام کرد.
حالا دیگر به چشم یک مهمان به او نگاه میکرد؛ مهمانی که درد کشیده بود و حرمتش واجب بود. هر چند وجودش به اسم دایی هنوز برایش جا نیفتاده و خانههای جدول هنوز پر نشده بود، ترجیح میداد خون سرد باشد و کمکم همه چیز را بفهمد. به داد و فریادهایش هم عادت میکرد. او را درک میکرد و مشکلش را میفهمید.
انگشت مجسمه
نویسنده: فرهاد حسن زاده
انتشارات: سوره مهر
یاسمین الهیاریان