روزهای پایانی تعطیلات هم با سرعت برق و باد گذشتند و فصل مدرسه از راه رسید. بعضیها با نگرانی و کمی غم به خاطر تمام شدن تعطیلات و بعضیها هم با شوق و ذوق مدرسه رفتن را شروع کرده اند. اما اولین سؤالی که درباره مدرسه میتواند به ذهن یک دانشآموز برسد چیست؟ شاید معلمها یا دبیرها از همه بیشتر کنجکاوی شما دانشآموزها را برانگیزند! حتماً هزاران بار از خودتان پرسیدهاید معلمها امسال چگونهاند؟ آیا مرا دوست خواهند داشت؟این جمله را یک نوجوان سیزده ساله فرانسوی به نام «اژی » از نشریه مورد علاقه اش پرسیده است: چه کار کنیم تا معلم ها دوستمان داشته باشند؟
این نشریه فرانسوی هم سؤال را با یک معلم فرانسوی به نام« ژان-میشل زاخارچوک» دبیر سال آخر دبیرستان در میان گذاشت. ضمن این که نوجوانهای دیگری نیز نظراتشان را درباره این موضوع گفتهاند.
زاخارچوک دبیرسال اخر دبیرستان نوشته است : : هر چه باشد، اژی، باید بدانی معلمها همیشه بیشتر از آن چه که فکرش را بکنی شاگردهایشان را دوست دارند و حتی بیشتر از آن چه خودشان ادعا میکنند به دانش آموزها عشق میورزند. آنها بعضی وقتها از بعضی چیزها ناراحت میشوند و به قول خودشان کفرشان در میآید. چیزهایی مثل : کمتوجهی به درس یا وراجی سرکلاس و …
اما هیچ معلمی نمیتواند به این شغل ادامه دهد بدون این که کوچکترین عشقی به دانش آموزها و البته حرفهاش داشته باشد. و این عشق قسمت بزرگی از وجود یک معلم را دربرگرفته است. تازه یک چیز دیگر هم هست: در ارتباط بودن با نوجوانها و جوانها انسان را جوان نگه میدارد. من که این طور حس میکنم. هر روز صبح با شروع یک کلاس انرژی تازه ای در وجودم حس میکنم. انرژی جوان بودن و جوان ماندن. اصلاً مگر میشود آدم ساعتها در میان نوجوانها باشد و احساس جوانی و شادابی نکند؟
اما این برای من جالب بود که در سؤال تو کلمه دوستداشتن را دیدم، نه احترامداشتن یا تحسینشدن! بیشتر معلمها در هر وضع و مقامی ورای هرچیز آرزو دارند که شاگردها دوستشان داشته باشند. البته به غیر از یک تعداد کمی که عشق و دوستداشتن را به رو دادن تعبیر میکنند و با ظاهری عبوس از محبت فراریاند.خوشبختانه یا دیگر چنین معلمهایی وجود ندارند و یا اگر هم وجود دارند تعدادشان بسیار انگشتشمار است.
حالا میخواهم چند چیز را که باعث میشود ،باوجود کفری شدن، باز هم به شاگردهایم عشق بورزم برایت بگویم: لحظههای کوچک خوشبختی من لذتی است که در یاد دادن و تدریس در خود احساس میکنم، مهربانی و محبتی است که در صبح به خیر شما دانش آموزها میبینم، شادیای است که در وجود شاگردهایم میبینم وقتی نتیجه خوبی گرفته اند، لحظه هایی است که خلق میکنند تا بتوانند از پرحرفی در مورد چیزهای پوچ و خنده دار لذت ببرند، از شجاعتشان در گفتن بعضی حرفها و ایدههای خلاقانهشان، شوخیهای خندهدار و مزهپرانی بعضی بامزهها که حتی گاهی خیلی هم مؤدبانه نیست و … با این حال عاشق همه اینها هستم.
و اما چیزهایی که اصلاً از آن ها خوشم نمیآید: حالت تهاجمی، ریاکاری، ظاهرسازی، تکبر و … ما معلمها از یک طرف جنبه کودکانه شاگردهایمان را دوست داریم( اصلاً مگر می شود کودکی را دوست نداشت!) و از طرف دیگر جنبه جوانی آن ها را! پتانسیلی که در وجودشان شعله می کشد و چیزی جز انرژی جوانی نیست.پس باید همه اینها را نشان بدهید تا دوست داشته شوید حتی اگر هنوز متوجه این جنبهها در وجودتان نشدهاید.
میخواهم نکته دیگری به همه اینها اضافه کنم اژی: معلمها سرشار از احساس هستند. عواطف شدیدی در وجودشان جریان دارد که بیشتر مواقع آن را پنهان میکنند، چرا که بعضی وقتها نشان دادن شکنندگی بسیار خطرناک است. آنها عاشق شغلشان هستند و تنها یک چیز است که باعث میشود آنها این حرفه را ادامه بدهند: شاگردهایشان.
دیدگاه های چند دانش آموز و یک معلم دیگر ماری: درست است که معلمها به طور کلی شاگردهایشان را دوست دارند، اما گاهی استثناهایی هم پیدا میشوند. مثلاً معلم هنر از من متنفر است در حالی که بقیه معلم ها دوستم دارند (حتی آنهایی که من دوستشان ندارم). هر بار که من دستم را بلند میکنم تا جواب سؤالی را بدهم او نگاه کوتاهی به من میکند و از کس دیگری جواب را میخواهد و اصلاً به من محل نمیگذارد. یک بار درست یک ساعت دستم را بالا نگه داشتم،اما او باز هم به من بیمحلی کرد.
توما (دانش آموز): مهربان بودن با معلم دیگر بس است. اصلاً حرف های خوب زدن در مورد آنها دیگر کافی است….نه، شوخی کردم، معلمها همه را دوست دارند حتی شاگردهای شیطان را! آنها انسانهای واقعی هستند.
کلمنس (دانش آموز): من یک معلم دارم که عاشق من است و همیشه به من فرصت صحبت کردن میدهد. هر معلمی یک دردانه در کلاس دارد حتی اگر زیادی سخت گیر و خشک باشد.
ربکا(یک معلم): من اصلاً با این حرفت موافق نیستم کلمنس! به نظر من بیشتر وقت ها بایدخوش رو، خوش برخورد و دوست داشتنی بود، اما نه همیشه! نمیشود همیشه از شاگردهای درسنخوان و بی تفاوت تقدیر کرد. آن ها اغلب اوقات به میل خودشان رفتار میکنند و اهمیتی برای درس قائل نیستند و چه بسا بینظمیهایی در خلال کلاس ایجاد کنند.
آیا این درست است که معلم در مقابل چنین دانشآموزانی که روند درس و کلاس را مختل میکنند همیشه خوشرو و خوشبرخورد باشد؟ همه معلمها همه شاگردها را دوست دارند اما چیزهایی هست که همیشه باعث میشود معلم آشکارا و روشن دوستتان داشته باشد، مثل رفتار محترمانه، میل و اشتیاق به یادگیری و… حتی میتوانید در عین این که نمرههای متوسط میگیرید یک دانش آموز دردانه باشید، که البته به دلیل رفتار و منش است. اما من زیاد با این کلمه دردانه موافق نیستم! دانش آموزها میتوانند از طرف معلم تحسین یا تقدیر شوند بدون این که دردانه او باشند.
رفتار محترمانه، احساس مسئولیت، شرکت در فعالیتهای کلاسی، خوش برخورد بودن و بیتفاوت نبودن؛ همه اینها احترام معلم را برمیانگیزد اما شاید برعکس از احترام بقیه دانشآموزها بکاهد. خب این یک دلیل می شود برای آن که لقب دردانه را برای چنین دانشآموزی اختراع کنیم!
لنا(دانش آموز): معلم های من همه خوب و طبیعی هستند و اصلاً از ظاهرشان نمیشود چیزی را حدس زد. اما زمانی که ما سعی کنیم با کوچکترین و سادهترین حرکت با آنها ارتباط برقرار کنیم آن وقت معلم ها خیلی قشنگ به ما جوابپس می دهند. مثلاً در پایان سال تحصیلی یک روز من از معلم زبان انگلیسی با لبخند و البته از ته قلب تشکر کردم، او هم در تعطیلات تابستان برایم کارت پستال فرستاد!
زوئه (دانش آموز): معلمها در کل آدمهای خوبی هستند اما بعضی از آنها یک اخلاق بد دارند. مثل شکایت کردن از دانشآموزها پیش مدیر یا پدر و مادر دانش آموز! من معلمی داشتم که بدون اینکه با خود من صحبت کند یک راست پیش مدیر مدرسه رفت و از من شکایت کرد. من از این کار او خیلی ناراحت شدم و کلاسم را عوض کردم. اگر او مشکلش را اول با خود من در میان میگذاشت بهتر نبود؟
تانیا(دانش آموز): به این میگویند سوء تفاهم! سوء تفاهم دو طرفه است. این میتواند برای معلم ها هم پیش بیاید. اما من فکر میکنم ما دانش آموزها چون حساسیت بیشتری داریم دچار سوءتفاهم بیشتری هم میشویم. اما دوست شدن با معلمها هم عالمی دارد. مادر من دوستی دارد که در سالهای نوجوانی معلم او بوده و خیلی هم مهربان است و یک دوست واقعی است. من این خانم معلم مهربان را از بچگی می شناختم و او را دوست داشتم به همین دلیل الان همه معلمهایم را دوست دارم چون با دید خوبی به آن ها نگاه میکنم. و میتوانم تضمین بدهم که معلم ها هم همه دانشآموزهایشان را دوست دارند.
ترجمه : پگاه شفتی
شیطنت های کودکان در مکتب خانه های قاجاری
آموزش کامپیوتر اما با نقاشی کشیدن روی تخته سیاه
غزال جون آره مال منم دقیقا درباره معلمم بود خیلی جالبه.