در مطلب تصمیم گرفته ایم داستان پرنده افسانه ای یعنی ققنوس را با هم مرور کنیم و ببینیم که این پرنده چه جایگاهی در قصه های ما داشته و ریشه و اصل آن از کجا می آید.
یکی بود یکی نبود. در زمان های قدیم یه جای دور یه قصری بود که فرمانروای اون یه گاو بزرگ بالدار بود… حتما شما هم قصه های این چنینی را بارها شنیده اید. از قدیم و دوران کهن در قصه های شیرین و دلکش مادربزرگ هایمان و در ادبیات و افسانه ها و حکایات و فرهنگ شرق و غرب، گاهی به موجوداتی عجیب و غریب و شاید ترسناک و پرندگان و مرغانی اشاره می شده که در اصل وجود نداشته اند و سینه به سینه به دوران کنونی منتقل شده اند و در حکایات ما جایگاه ویژه و خاصی پیدا کرده اند.
این موجودات افسانه ای در واقعیت وجود خارجی ندارند ولی در فرهنگ ما نفوذ کرده و برایمان بسیار زنده هستند. در هر فرهنگی در میان داستان ها و حکایت هایشان این نمونه از موجودات به چشم می خورد. گاهی پرنده هستند گاهی موجوداتی شبیه انسان. گاهی موجوداتی عجیب و غریب که هر کدام نماد و ویژگی خاصی برای خود دارند. در قصه های قدیم ایران بارها به اسامی ای چون اژدها، عنقا، هما، بوتیمار، هدهد، ققنوس، سیمرغ، اهریمن، بختک، پری، دیو سپید، گاو بالدار، ننه سرما، هیولا و… برخورد می کنیم.
در فرهنگ سرزمین های دیگر نیز می توانیم به ابوالهول، پری دریایی، اسب تک شاخ یا بالدار، خون آشام و… اشاره کنیم. داستان این موجودات افسانه ای را از سرزمین خودمان ایران و ادبیات شروع کرده و بعد به سایر ملل نیز سری خواهیم زد و با موجودات عجیب و غریب قصه های آنان نیز آشنا خواهیم شد و معروف ترین آن ها را با هم مرور خواهیم کرد.
ققنوس (Phoenix)
همگی شما کما بیش با داستان هری پاتر آشنا هستید. در داستان هری پاتر و محفل ققنوس نیز ما با حضور پرنده ای افسانه ای روبرو می شویم که پرنده ای سرخ و باشکوهی به اندازه قو است و منقار و چنگال و دم بسیار بلند آن طلایی رنگ است. ققنوس پرنده ای مقدس و افسانه ای است که در ایران و چین و مصر و یونان و روم جایگاه خاصی دارد. از لحاظ ظاهر تقریبا شبیه عقاب است و بال و پری به رنگ قرمز و زرد طلایی دارد.
بنا به اساطیر این پرنده تنهاست و جفتی ندارد و هر هزار سال توده ای هیزم جمع آوری کرده و بر بالای آن آواز می خواند و از شنیدن آواز خود به شوق می آید. آن گاه آتشی روشن کرده و خود در آن آتش می سوزد و بلافاصله بعد از سوختن ققنوس تخمی پدیدار می شود که سوخته و از خاکستر آن ققنوسی دیگر به دنیا می آید. در فرهنگ های مختلف ققنوس سمبل و نمادهای چیزهای گوناگونی است؛ به طور مثال در بعضی فرهنگ ها نمادی از جاودانگی است و در بعضی دیگر صدای دلنشین او مشهور است و گاه نیز به درمان کردن زخم ها شهرت دارد.
در اینکه اصل این پرنده به کدام کشور تعلق دارد اختلاف نظر وجود دارد؛ برخی آن را از ایران باستان می دانند و برخی هم می گویند اصل آن از کشور مصر می آید. در فرهنگ ایران ققنوس بیشتر به پیدایش و سرآغاز موسیقی پیوند خورده است. عطار نیشابوری در شعر هزار ساله ایران، تنها کسی است که در کتاب منطق الطیر خود از این پرنده نام برده و حکایتی درباره این پرنده افسانه ای دارد.
او حتی کلمه ققنوس را به شیوه «ققنس» نگارش می کند. بنا به گفته عطار سرزمین اصلی ققنوس از هندوستان است. بر بالای کوه های بلند نشسته و از منقار خود که صد یا به قولی 360 سوراخ دارد و مانند نی است، آوایی خوش و دلنشین سر می دهد و این نوای دل انگیز سایر حیوانات را به سوی او کشانده و از خود بی خود و سرمست می کند و او آن ها را صید می کند.
حکایت مرگ ققنوس از زبان عطار نیشابوری
هست ققنوس طرفه مرغی دلستان
موضع این مرغ در هندوستان
سخت منقاری عجب دارد دراز
همچو نی در وی بسی سوراخ باز
قرب صد سوراخ در منقار اوست
نیست جفتش طاق بودن کار اوست
هست در هر ثقبه آوازی دگر
زیر هر آواز او رازی دگر
چون به هر ثقبه بنالد زار زار
مرغ و ماهی گردد از وی بی قرار
جمله پرّندگان خامش شوند
در خوشی بانگ او بیهش شوند
فیلسوفی بود دمسازش گرفت
علم موسیقی ز آوازش گرفت
سال عمر او بُوَد قرب هزار
وقت مرگ خود بداند آشکار
چون ببُرّد وقت مردن دل ز خویش
هیزم آرد گرد خود ده خرمه بیش
در میان هیزم آید بی قرار
در دهد صد نوحه خود زار زار
آتشی بیرون جهد از بال او
بعد آن آتش بگردد حال او
زود در هیزم فتد آتش همی
پس بسوزد هیزمش خوش خوش همی
مرغ و هیزم هر دو چون اخگر شوند
بعد از اخگر نیز خاکستر شوند…..
داستان زندگی ققنوس در اساطیر چین و مصر و اروپا بسیار قابل توجه است. نکته جالب در ادبیات اروپا اینکه قو به داشتن چنین سرنوشتی شهره است یعنی اینکه پایان زندگی قو با آواز خواندن همراه است.
در ادبیات معاصر ایران نیز چند باری به ققنوس اشاره شده است: از آن جمله نیما یوشیج در یکی از شعر های خود برای توصیف حال و وضع خود، ققنوس را به صورت استعاره به کار برده است. در این شعر نیما به منحصر بودن شعر خود اشاره می کند که شعری نو است و تاکنون کسی این گونه نسروده است و خیلی از شاعران در مقابل دیدگاه جدید او در شعر معاصر ایران مقاومت کردند. با این وجود او ایمان دارد که آیندگان راه او را که شعر نوی فارسی را بنیان نهاده ادامه می دهند و او چون ققنوس در آتش خود می سوزد.
ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازه جهان آواره مانده از وزش بادهای سرد بر شاخ خیزران بنشسته است فرد بر گِرد او، به هر سر شاخی، پرندگان بانگی بر آرد از ته دل سوزناک و تلخ که معنیش نداند هر مرغ رهگذر وانگه ز رنج های درونیش مست خود را به روی هیبت آتش می افکند باد شدید می دمد و سوخته ست مرغ خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در
دکتر شفیعی کدکنی نیز در شعری به این پرنده افسانه ای چنین اشاره کرده است: در آنجایی که آن ققنوس آتش می زند خود را پس از آنجا کجا ققنوس بال افشان کند در آتشی دیگر خوشا مرگی دگر با آرزوی زایشی دیگر.
نقاشی اژدهای بامزه به نام دروگو
سلام خیلی جذاب بود.دوست داشتم بازم از پری سیمرغ و… بزارید.ممنون
اولین موجود زیبای افسانه سیمرغ بوده که واس ماس!! یعنی کلیش ماس ماس!!! به کسی جز ایرانیا هم نمی دیمش حالا بقیه هرچه قدر دلشون می خواد از روش تقلید کنن
جالب بود لطفا مطالب بیشتر بگزارید از بقیه موجودات