پرسش
من 19 سالمه. مادرم ایرانی و پدرم اتباع است پس در نتیجه شناسنامه هیچی ندارم نه ایرانی نه کشور پدرم. از سال های اول زندگی ام شاهد دعوای پدر و مادرم و کتک کاری بودم. مادر و پدرم هر دو از مشکلات روانی رنج می بردند و میبرن و اینکه مشکلات مالی شدیدی داشتیم و داریم. من هم سال های آخر دبیرستان افسردگی اساسی گرفتم و الان کمی بهتر هستم. تا اول دبیرستان هم نمره های بسیار بالایی داشتم ولی دوم و سوم و مخصوصا چهارم دچار افت شدید تحصیلی شدم و الان سال دوم کنکورمه و رتبه خوبی کسب نکردم. پدر و مادرم هم نه میذارن دانشگاه آزاد برم چون دوره و نه اینکه میذارن من کار کنم و اینکه نمیتونم ازدواج کنم چون مشکلات جسمانی دارم و دو خواهرم هم ازدواج نکردن. فقط میخوام بدونم از من بدتر و بدبخت تر هست تو این دنیا و اینکه میخوام بدونم خدایا منو و سختی هایی که دارم میکشم رو میبینی یا نه و اینکه اصلا من برای چی زنده هستم وقتی ارزشش رو نداره که اینجا بیشتر بمونم. هر روز دارم از خدا میخوام زندگیم رو ازم بگیره ولی نمیدونم چرا نمیگیره؟
پاسخ خانم دکتر سلیقه دار، مشاور و روانشناس سایت
دوست خوبم
از شنیدن داستان و شرایط زندگیت بسیار متاسفم اما چون یک مشاورم و افراد بسیاری را در جلسات مشاوره می بینم این را با اطمینان می گویم که شرایط بسیار بدتر و ناگوارتر از این را هم سراغ دارم.
این معنیش این نیست که شرایط تو قابل توجه نیست بلکه پاسخ به این سوالت هست که شرایط بدتر هم میتونه باشه و کلا این چیزها نسبی است و در برابر هر موقعیتی بدتر هم وجود داره.
اما آیا آدم باید در موقعیت زندگی با حس بدبختی و رسیدن به بن بست تلاشش را متوقف کنه و تنها در انتظار مرگ بنشینه؟
حتما پاسخ منفی هست.
هر کدام از ما در هر شرایطی که قرار داریم میتونیم فکر کنیم بدبخت هستیم یا درمانده یا فردی هستیم که میتونه دلیل زنده بودنش را پیدا کنه.
انتخاب اینها با خودمونه.
شاید مادر و پدر یا بیماری ژنتیک را نتونیم خودمون انتخاب کنیم اما افسرده شدن، معطل موندن، ناامید شدن و رها کردن رشته زندگی انتخاب ماست.
تو حرفهات گفتی خواهرانت هم ازدواج نکرده اند و جوری بیانش کردی که انگار تنها راه آینده آن ها یا خودت فقط ازدواج است. این یک اشتباهه. نه اینکه ازدواج اشتباهه بلکه اینکه فکر کنیم تمام خوشبختی و داشتن آینده به اون راه ختم بشه میتونه محدود کننده و خطا باشه.
ممکنه هر سه باهم بتونید یک شغل خانگی راه بیاندازید تا هم درآمد داشته باشید و هم روح زندگی و اشتیاق خانواده افزایش پیدا کنه.
اما بیکاری خلاف این مسیر را فراهم میکنه و کاری میکنه که همچنان به نداشته ها فکر کنی و اتفاقات ناخوب گذشته را مرور کنی.
پس توصیه و پیشنهادم اینه که فکر کن چه کارهایی میتوانی انجام دهی؟ فکر میکنی تو چه تاثیری در دنیا داری؟ممکن است تاثیر و علت وجود تو در این دنیا این باشد که بتوانی به خانواده ات انرژی حرکت و امید زندگی بدهی شاید هم چیزهای دیگر.
اما پیدا کردن اینها و فکر کردن بهشون هست که مهمه تا تمام سایه سیاه ناامیدی از وجودت دور شوند.
این کار شدنی هست فقط کافیه به زندگی آدمهایی فکر کنی که با وجود سختی های زیاد اما هرگز ناامید نشدن و هر چند کارهایی در حد بین المللی و جهانی انجام ندادند ولی برای خودشون و اطرافیانشون موثر هستند.
موفق باشی
کاربران عزیز
شما می توانید سؤال خود را از طریق راه های زیر ارسال نمایید:
1- ارسال پرسش از طریق دیدگاه (کادر پایین صفحه)
2- ارسال پرسش به آدرس ایمیل info@nojavanha.com
3- ارسال پرسش به آیدی تلگرام @site_nojavanha
بابا شماها ک اوضاعتون خیلی خوبه دربرابر من خوشبختید.
من یه دختر۳۳ساله ام. که مادرزادی یک چشمم کم بیناست وانحراف داره، پای راستم ازلگن وزانو به داخل چرخیده که ظاهرخیلی زشتی داره .مادرزادی رحمم ناقص بود و تو۱۷ سالگی یکی از تخمدان هامو دراوردن وهمیشه دردهای پریود وحشتناک داشتم مجبور بودم از شیفاف ومسکن استفاده کنم سه سال پیش بخاطر چسبندگی رحم و وروده هام دوباره عملم کردن ولی همچنان اون دردای لعنتی رو دارم به جزاین میگرن شدید دارم ک گاهی از شدت درد سرمو میکوبم به دیوار. ۴سال پیش فهمیدم کلیه هام کوچیک شده ویکسال دیالیز شدم و الانم دوساله که پیوند کلیه شدم و بخاطر مصرف کورتون و داروهای پیوند کلیه پوکی استخون گرفتم و ریزش موی وحشتناک دارم دسته دسته موهام میریزه..دندونام هم کج و بدفرمه پول ندارم ارتودنسی کنم.هیکلم خیلی زشته کمرخیلی پهن و شکم بزرگ دارم ولی پاهام خییییلی لاغر و استخونیه روم نمیشه شلوار تنگ بپوشم. به شدت استرسی و ترسو هستم نمیتونم توی جمع باشم دستام میلرزه و صورتم سرخ میشه نمیتونم حرف بزنم،توحرف زدن عادیم هم سوتی میدم.نمیتونم از حقم دفاع کنم و همیشه سرخورده میشم.خیلی هواس پرت و گیجم اصلا تمرکزندارم هیچ کاری رو نمیتونم درست انجام بدم همیشه گندمیزنم حتی یه غذای ساده رو هیچ وقت نمیتونم خوب درست کنم. اصلانمیتونم باکسی معاشرت کنم همیشه ازجمع فرارمیکنم .پدرم فوت کرده بامادرپیرم که ۷۵ سالشه زندگی میکنم خیلی غرغرو بددهنه و گیرالکی میده ونفرینم میکنه وطرز فکرقدیمی داره باحقوق بخور نمیر بازنشستگی بابام میگذرونیم ک اخر ماه کم میاریم بااین خرج و مخارج سنگین و داروهای گرون ازخانواده ام خجالت میکشم که نمیتونم خودم کارکنم و خرج دکتر و دارومو بدم. ۹ سال پیش عاشق پسری شدم هیچ وقت باهاش هم کلام نشدم اونم از من خوشش میومد خانواده اش منو از بابام خاستگاری کردن ولی بخاطر همین شرایطم مجبور شدم رد کنم الان اون زن و بچه داره ولی من هنوزم تو حسرت داشتنش میسوزم هیچ وقتم نمیتونم ازدواج کنم وتا آخر عمرم باید تنها بمونم .فکر نمیکنم کسی از من بدتر باشه
پسر ، منم همسن توام چطور ممکنه تو رنج بکشی و مردم اطرافت در حال پیشرفت باشند ؟ تمام زهر دلتو تو خونه و خونواده پخش کن و تا میتونی از تیکه پاره کردن ملت لذت ببر که چیزی جز این تو تقدیرمون نیست هرچی باید میشد تا حالا میشد بعد بیست سالگی دیگه هیچ خبری نیستش
حالم ازین دنیا بهم میخوره