راهنمای مطالعه
بعضی افراد در بیشتر زمانها دچار مشکلات هیجانی نظیر اضطراب، افسردگی، ترس و خشم هستند و این مشکلات به شکل های مختلف در طول زندگی همواره برایشان تکرار می شود. اگر چه در بعضی مواقع نیز ظاهرا در صدد رفع آن هستند ولی گویی این هیجانات بخشی از سبک زندگی آن ها شده است برای درک اینکه چگونه فرد مدت زیادی مشکلات عاطفی و هیجانی اش را حفظ می کند، نخست باید فلسفه شکل گیری ناراحتی هیجانی را درک کنیم. این فلسفه شامل چهار باور غیر منطقی است:
۱- باورهای ضرورت
زمانی که فرد باورهای ضرورت را شکل می دهد، ابتدا اولویت هایش را برمی گزیند و سپس آن ها را به ضرورت های قطعی تبدیل می کند.
ضرورت های فرد عبارتند از:
• ضرورت هایی درباره خود
برای مثال: «باید اخلاقی رفتار کنم» یا «باید موفق شوم».
• ضرورت هایی درباره دیگران
برای مثال: «باید مرا تایید کنید» یا «باید با من مهربان باشید».
• ضرورت هایی درباره شرایط زندگی
برای مثال: «زندگی باید منصفانه باشد».
برای ایجاد و حفظ مشکلات هیجانی، فرد این ضرورت های قطعی را در موقعیت های خاص به کار می گیرد.
۲- باورهای فاجعه سازی
زمانی که شخص باورهای کلی فاجعه سازی دارد، عمدتا بر شرایطی تمرکز می کند که به نظر او شرایط ناگواری است و سپس ارزیابی های اغراق آمیزی از این شرایط دارد. برای مثال به خودش می گوید: «اگر موفق نشوم دنیا به آخر می رسد»، «اینکه تو با من خوب نباشی وحشتناک است» یا «اگر دنیا ناعادلانه باشد فاجعه بزرگی است».
۳- باور عدم تحمل و ناکامی
زمانی که شخص چنین باوری دارد، به مسایلی فکر می کند که تحمل آن ها دشوار است و سپس به خود می گوید که نمی تواند چنین شرایطی را تحمل کند و این شرایط و مشکلات علی رغم اینکه در واقعیت وجود دارند، ارزش تحمل کردن را ندارند.
۴- باور ناچیز انگاری (بی ارزش سازی)
زمانی که فرد باور بی ارزش سازی را شکل می دهد، عمدتا بر جواب منفی خود، دیگران و شرایط زندگی تمرکز می کند و سپس بر اساس این جنبه منفی در هر سه مورد به طور کلی ارزیابی منفی اعمال می کند.
• چون شکست خوردم بی ارزشم؛
• چون تو با دیگران رفتار خوبی نداری، فرد خوبی نیستی؛
• زندگی مزخرف است. چون آنچه را که سزاوارش بودم به من نداده است.
بعد از شکل گیری این باورها، عواملی باعث تداوم مشکلات هیجانی می شوند که عبارتند از:
۱- انکار مشکل هیجانی
زمانی که شخص با ایجاد باورهای مذکور دچار مشکلات هیجانی می شود، معمولا آن را انکار می کند و بنابراین اقدامی در جهت رفع این مشکل انجام نمی دهد. حتی در مواردی که خود شخص وجود مشکل هیجانی را می پذیرد، آن را از دیگران پنهان می کند و بدین ترتیب خود را از کمک دیگران محروم می سازد.
۲- عدم قبول مسئولیت مشکلات هیجانی
پذیرش مشکلات هیجانی، به معنای آن است که شخص مسئولیت مشکلش را به عهده می گیرد. فرد به طریق مختلف از قبول چنین مسئولیتی سرباز می زند. برای مثال:
– مقصر دانستن والدین؛ برای مثال: «والدینم مرا عصبی و ناایمن بار آورده اند».
– تأثیر ژنتیکی؛ برای مثال: «من مادرزادی مضطربم، همیشه این طوری بوده ام و خواهم بود، ذاتم این طوریه».
– مقصر دانستن محیط گذشته؛ برای مثال: «من در خانواده ای بزرگ شدم که هیچ کس احساساتش را بروز نمی داد، به همین دلیل حالا من از روبرو شدن با تعارضاتم واهمه دارم».
حقیقت این است که همه موارد بالا عواملی هستند که در شکل دهی اختلال هیجانی دخیل اند اما نهایتا این خود فرد است که با ایجاد باورهای غیر منطقی در مورد وقایع و رویدادها باعث بروز این اختلال می شود و با عدم قبول مسئولیت در جهت تغییر اوضاع، کاری انجام نمی دهد و در نتیجه مشکل هیجانی همچنان ادامه دارد.
ناراحتی به خاطر ناراحتی هیجانی
زمانی که شخص دچار مشکلات هیجانی است، با مضطرب کردن خود به خاطر مشکل ایجاد شده، ناراحتی اش را مضاعف می کند. بدین ترتیب علاوه بر مشکل هیجانی اولیه، متحمل اضطراب و ناراحتی دیگری می شود. در چنین وضعیتی از آن جا که فرد به علت اضطراب زیاد قادر نیست تا بر مشکل اولیه خود تمرکز کند و چاره ای بیندیشد، هر دو مشکل ادامه می یابند و این چرخه معیوب هم چنان پابرجاست. به این ناراحتی ثانوی که ناشی از ناراحتی هیجانی اولیه است، مشکل فراهیجانی می گوییم. موارد زیر مثال هایی از مشکل فراهیجانی را نشان می دهد.
اضطراب در مورد اضطراب
من نباید مضطرب شوم، اضطراب غیر قابل تحمل است
احساس گناه به خاطر ابراز خشم
اگر عصبانیت ام نشان بدهم، آدم خوبی نیستم
افسردگی ناشی از افسردگی
اگر افسرده باشم آدم ضعیف و بی کفایتی هستم
تمرکز بر مزیت های مشکلات هیجانی
گاهی اوقات مشکلات هیجانی برای فرد سود پنهانی دارد، به عبارتی فرد می تواند با تمرکز بر عواقب و نتایج داشتن مشکلات هیجانی، این مشکلات را هم چنان حفظ کند. در ادامه به برخی از این نتایج اشاره می کنیم:
دیگران ممکن است نسبت به او احساس هم دردی کنند؛
دیگران ممکن است در انجام کارهای مختلف به او کمک کنند؛
از حضور در کلاس و انجام برخی تکالیف معاف شود؛
دیگران از او انتظار ندارند کار سختی انجام دهد و به طور کلی انتظار زیادی از او ندارند؛
دیگران از او مراقبت می کنند و سعی می کنند فشار و تنش زیادی به او وارد نشود؛
با گفتار و رفتارش به دیگران می فهماند که دچار مشکل هیجانی است و بنابراین از دیگران می خواهد کارهایش را انجام دهند؛
برای شکست و ناکامی هایش توجیه دارد و علت آن را به مشکل هیجانی اش ربط می دهد.
اجتناب از بهای سلامت روان شناختی
فردی که دچار مشکل هیجانی است به نتایج سازنده رفع مشکل توجهی نمی کند و از پرداخت بهای سلامت روان شناختی اجتناب می کند. به عبارتی چون سالم بودن، مسئولیت هایی را به همراه دارد و شخص فکر می کند قادر به انجام آن ها نیست، با تداوم مشکلات هیجانی از این موقعیت ها می گریزد. موارد زیر مثال هایی از مواردی است که فرد در صورت سلامت روان شناختی ناچار به انجام آن خواهد بود.
دیگران انتظارات زیادی دارند و چنان چه آن ها را برآورده نسازد، از او ناامید می شوند.
دیگران با او احساس هم دردی نمی کنند
از او انتظار می رود که مراقب دیگران باشد
افراد در پی کمک به او نیستند
توجیهی برای شکست هایش ندارد و نمی تواند ناکامی هایش را به چیزی یا کسی نسبت دهد چون به عنوان فردی سالم مسئولیت زندگیش را بر عهده دارد.
خودگویی های فریبنده به عنوان موانعی برای تغییر شخصی
برخی باورهای ذیل موجب تداوم مشکلات هیجانی می شوند:
برای تغییر دیر شده است، این باورها از مدت ها پیش شکل گرفته اند و حالا دیگر نمی توان تغییر داد.
تغییر کار دشواری است و زندگیم را به هم می ریزد؛ من به این وضعیت عادت کرده ام.
من تنبل تر از اینم که تغییر کنم.
من در همه کارها شکست می خورم، پس تلاش برای تغییر فایده ندارد.
مشکل من ارثی است، نمی توانم کاری کنم، ذاتم این طوریه.
چنین موانعی فرد را از تغییر بازمی دارند. علی رغم این که این موانع صرفا فرضیه هستند و ممکن است واقعیت نداشته باشند، فرد آن ها را آزمون نمی کند و به عنوان حقایق غیرقابل تغییر و قطعی می پذیرد.
تکنیک «بله….، اما…»
این تکنیک یکی دیگر از روش هایی است که فرد دچار مشکل هیجانی از طریق آن در مقابل تغییر شخصی مقاومت می کند. نخست به نظر می رسد که فرد با کمک و تشویق دیگران برای تغییر موافق است (با گفتن «بله») سپس (با گفتن «اما») توضیح می دهد که چرا نمی تواند به این توصیه عمل کند و چرا این تشویق سازگار نیست.
فلسفه سلامت روان شناختی شامل چهار باور منطقی است که عبارتست از:
1-باور اولویت های غیرقطعی
با داشتن این باور، شخص آنچه را که می خواهد بیان می کند و این ضرورت را که هر چه او می خواهد باید به دست بیاورد نفی می کند:
اولویت های غیر قطعی درباره خود
برای مثال: می خواهم موفق شوم اما مجبور به این کار نیستم.
اولویت های غیر قطعی درباره دیگران
برای مثال: می خواهم مهربان باشی اما تو مجبور نیستی این طوری باشی.
اولویت های غیر قطعی درباره شرایط زندگی
برای مثال: می خواهم زندگی منصفانه باشد اما لزوما این طور نیست.
2- باور علیه فاجعه سازی
برای شکل گیری این باور، شخص باید عمدتا بر شرایطی تمرکز کند که به تصور او شرایط ناگواری است و سپس ارزیابی های اغراق آمیز را رد کند. برای مثال به خودش می گوید «اگر موفق نشوم اتفاق ناخوشایندی است اما دنیا به آخر نمی رسد»، «اینکه تو با من خوب نباشی برایم ناخوشایند است اما فاجعه نیست» یا «اگر دنیا ناعادلانه باشد اتفاق وحشتناکی نمی افتد».
3- باور توانایی تحمل ناکامی
برای ایجاد این باور، فرد نیاز دارد تا بر موادری تمرکز کند که تحمل آن ها برایش دشوار است و سپس به خود بگوید که می تواند چنین شرایطی را تحمل کند و این مسائل ارزش تحمل کردن را دارند.
4-باور پذیرش
بر طبق این باور، فرد از جوانب منفی خود، دیگران و شرایط زندگی آگاه می شود، اما آن را به ارزیابی منفی کلی تعمیم نمی دهد. فرد متوجه می شود که خود و دیگران انسان هایی هستند که جنبه های خوب، بد و خنثی دارند و براساس یکی از جوانب، ارزیابی نمی کند. برای مثال: من به خاطر شکست بی ارزش نیستم. من انسان جایزالخطا هستم که این بار شکست خورده ام اما من بالقوه مستعد دستیابی به موفقیت هستم.
پس از مطالعه این مقاله به گفتگوهای خود با دیگران و نیز گفتگوهای درونی تان توجه کنید و ببینید، از کدام دسته باورها بیشتر استفاده می کنید؟ منطقی یا غیر منطقی؟
سمانه کاملی