اینها بچههای ما نیستند!
صدام با دیدن تصاویر اسرای نوجوان تصمیم گرفته بود که از حضور این نوجوانان در جنگ استفاده ابزاری کند و جنگی تبلیغاتی علیه ایران به راه بیاندازد.
حماسههای 8 سال دفاع مقدس ما هنوز تمام نشده و هنوز حرف زیادی برای زدن باقی مانده است. شرح دلاوری های رزمندگان اسلام چه در پشت خاکریزها و چه در دوران اسارت بسیار خواندنی است. شرح اینکه چگونه روح جنگ از نوجوانان و جوانان ما مردانی بلند همت با اراده هایی بزرگ می سازد بالاتر از مثنوی هفتاد من کاغذ است. خرمشهر که اشغال شد دغدغه همه شد آزادی این شهر و بالاخره عملیات بیت المقدس برای این منظور آغاز شد. متاسفانه بسیاری از جوانان ما در این عملیات به دست ارتش بعثی به اسارت در آمدند. خرمشهر فتح شد و این انفعال و سرخوردگی نظامیان صدام را در پی داشت و آنها که تاب این شکست را نداشتند اسرا را هم از انتقام خود بی نصیب نگذاشتند.
ماجرای آن بیست و سه نفر به قلم یوسف احمد زاده درباره اسارت 23 نفر از نوجوانان کرمانی 13 تا 16 ساله است. که در عملیات آزادسازی خرمشهر توسط ارتش بعث به اسارت در میآیند. نویسنده در این کتاب به شرح هشت ماه ابتدایی اسارت و اتفاقاتی که برای این گروه بیست و سه نفره افتاده از جمله ملاقات با صدام در کاخ ریاست جمهوری عراق افتاد پرداخته است. باقی سالهای اسارت در رمادی، موصل و بین القفسین هنوز به رشته تحریر در نیامده است.
این برای عراقیها در اوایل جنگ بسیار غریب بود که افرادی با این سن و سال در جنگ شرکت کنند. صدام با دیدن تصاویر اسرای نوجوان تصمیم گرفته بود که از حضور این نوجوانان در جنگ استفاده ابزاری کند و جنگی تبلیغاتی علیه ایران به راه بیاندازد. یوسف زاده در مورد جنگ روانی صدام حسین نوشته است: «دلیل این جنگ روانی هم این بود که عراقیها در جریان عملیات بیتالمقدس شکست سختی خورده بودند و قصد داشتند آن شکست را جبران کنند. صدام حسین پیش از این عملیات گفته بود که اگر ایران بتواند خرمشهر را آزاد کند من کلید بصره را به ایران تحویل خواهم داد. زمانی که بعثیها خرمشهر را از دست دادند، این پروژه را برای فرار از شکست خود ترتیب دادند و در روزنامههای عراق اکاذیبی را به ما نسبت دادند».
در بخش اولین سیلی اسارت می خوانیم «مامور جدید از نفربر بالا آمد. به اکبر که بیرمق خوابیده بود و به حسن نگاهی انداخت. سیلی محکمی به صورت حسن زد. آمد به سمت من و بی سوال و جواب یک سیلی هم به من زد. پنجهی سنگین سرباز عراقی در صورتم که نشست یک دفعه «اسارت» را تمام و کمال حس کردم. جای دیگری از کتاب می خوانیم: «وقتی برای اولین بار در همهی عمر دری را به رویت قفل کنند احساس غریبی به تو دست می دهد. آن قفل انگار با تو حرف می زند. می گوید: عجالتا زندگی کردن برای تو قدغن است. حالا این پشت بمان تا تصمیمی برایت بگیرند. صداهای گوشخراشی که از بسته شدن لنگههای آهنی در و کشیده شدن دسته و چرخیدن قوسی قفل توی گیره ها درست می شود، همه، به یک کلیک ختم می شود و آن لحظه ای است که زندانبان قفل را میان دستانش بفشارد و زبانه های آن در هم برود و چفت شود. این کلیک کوچک یکی از صداهای ناامید کننده ای است که در این گنبد دوار می ماند. من هزاران بار این کلیک را شنیده ام. کتاب به ماجرای دیدار اسرا با صدام هم می پردازد جایی که صدام حسین از دیدن آنها متعجب میشود. وی به آنها میگوید آزادشان خواهد کرد تا بروند درس بخوانند و دکتر و مهندس بشوند و بعد از آن برایش نامه بنویسند. در آن جلسه صدام حسین به آنها میگوید اکنون باید در کلاس درس باشند نه در جبهه و اظهار میدارد کودکان دنیا کودکان ما هستند. اتفاقا یوسف زاده نامه ای هم خطاب به صدام می نویسد و روسیاهی زغال را به او یادآوری می کند.
آن بیست و سه نفر در چهار فصل با عنوان بهار، تابستان، پاییز و زمستان نوشته شده است. این کتاب شامل 405 صفحه و با تیراژ دو هزار و 500 نسخه به قیمت 13 هزار و نهصد تومان از سوی نشر سوره مهر منتشر و روانه بازار شده است.