همراه با نوجوانی جعفر ابراهیمی(شاهد)،شاعر و نویسنده

جعفر ابراهیمی

جعفر ابراهیمی(شاهد) فرزند روستاست. سال 1330 در اردبیل، روستای حور به دنیا آمده و کودکی خود را در همان ده گذرانده است. هنوز هم وقتی از کوه و دشت و دره و چشمه می گوید و از آلاچیقی که پدرش ساخته بود، صدایش پر از شوق می شود و چشمانش برق می زند. چشمه عجیب و غریبی که از دل کوه می جوشید و گاهی برای بچه ها، سیب و گلابی کال هدیه می آورد. هدیه هایی که شاعر را شگفت زده می کرد.

اتفاق عجیب

یک روز اتفاق عجیبی افتاد. جعفر تازه از چشمه برگشته و برای پدرش آب آورده بود تا قوری را پر کند و بر اجاق بگذارد و هر دو منتظر بنشینند تا آب بجوش آید و استکانی چای بنوشند. اما…نگاه جعفر به ماری افتاد که در آستانه در چنبره زده و نیشش را بیرون آورده بود. پسرک به گمان این که مار تشنه است و آب می خواهد، ظرفی سفالین برداشت و به جای آب، قدری شیر در آن ریخت تا مار بنوشد و تشنگی اش برطرف شود.

مار قدری نوشید، نگاهی به پسرک کرد و روانه دشت شد. رد مار بر خاک باقی مانده بود. گویی از دوست مهربان خود این گونه تشکر کرده. آن روز بود که جعفر احساس کرد کبک ها برای او می خوانند و این صورت اوست که نسیم را نوازش می کند. دلش می خواست بنویسد و چیزی بگوید اما لب چشمه رفت و گریست و گریه، نخستین شعر او بود.

t همراه با نوجوانی جعفر ابراهیمی(شاهد)،شاعر و نویسنده

11 ساله بود که با پدر و عمویش به تهران آمد. ابتدا در جوادیه زندگی می کردند و بعد در خانی آباد ساکن شدند. هم محلی اش در جوادیه عمران صلاحی، شاعر و طنز پرداز بود و وقتی به خانی آباد آمدند جهان پهلوان غلامرضا تختی را شناخت و با جوانمردی هایش آشنا شد. همان سن و سال بود که به جز کتاب درسی کتاب دیگری را در دست گرفت و افسون شد:  باران می بارید و من از مدرسه به خانه بر می گشتم. نگاهم  به جوی آب افتاد که یک کتاب کاهی جیبی را با خود به نمی دانم کجا می برد.

لذت کتاب خواندن

دنبال آب می دویدم تا کتاب را نجات دهم و نگذارم غرق شود اما به آب نمی رسیدم. رفتم روی پل، آویزان شدم تا کتاب را بگیرم که با سر در جوی افتادم…خیس خیس شده بودم و نفس نفس می زدم اما کتاب با کاغذ های کاهی اش را در دست داشتم…یک داستان روسی شبیه حسن کچل بود که ترجمه خوبی هم نداشت و صفحات ابتدا و انتهایش هم از بین رفته و در آب غرق شده بود اما لذت کتاب خواندن را به من چشاند.

جعفر ابراهیمی(شاهد)

جعفر ابراهیمی کودکی و نوجوانی اش را بهترین و خاطره بر انگیز ترین دوران زندگی خود می داند
و به نقش پدر در تربیت و شکل گرفتن شخصیت خود اشاره می کند: پدرم مرا با طبیعت آشنا کرد و کوه و دشت و چشمه را به من شناساند. او داستان های زیادی می دانست و برایم قصه می گفت.

یک چمدان کتاب

عمویم که با ما به تهران آمده بود یک چمدان بزرگ داشت که پر از کتاب بود. هرشب همسایه ها به خانه ما که نامش را خانه داستان گذاشته بودند می آمدند و عمویم قفل چمدان را باز می کرد و برایشان قصه می خواند؛ قصه امیر ارسلان و حسین کرد شبستری و هفت پیکر نظامی و … یک روز عمویم فراموش کرد در چمدان را فقل کند و من به سراغ کتاب ها رفتم و خدا می داند چقدر از خواندن امیر ارسلان لذت بردم تا که یک دفتر 200 برگ خریدم و از ابتدا تا انتها کتاب را رونویسی کردم. نقاشی خوبی هم داشتم و حتی تصویرهای کتاب را هم نقاشی کردم. این شیفتگی به داستان امیر ارسلان به قدری بود که سالها بعد «قلعه سنگباران» را نوشتم.

عموی من مدرسه نرفته بود اما کتاب می خواند. چون پدرم کلاس اکابر رفته و هرشب به عمویم درس داده بود. هر دو مکمل هم بودند. پدرم می توانست بنویسد اما خواندنش خوب نبود. عمویم خیلی خوب کتاب می خواند اما نوشتن نمی دانست.

جعفر ابراهیمی(شاهد)

حالا جعفر ابراهیمی، 14 ساله است، با حافظ آشنا شده و شروع به سرودن شعرهایی ساده و روان کرده است. نخستین شعر او با عنوان «سکوت دشت ها» در  نشریه «دختران، پسران» منتشر می شود. با ذوق و شوق، شعر را به دوستانش نشان می دهد اما آنها باور نمی کنند که این شعر ها از اوست و می گویند: اسم جعفر ابراهیمی زیاد است، از کجا معلوم این شعر ها مال تو باشد؟ تا این که یکی از دوستانش پیشنهاد می دهد برای خود تخلص شاعرانه انتخاب کند.

شاهد

او حافظ را می گشاید و می خواند:

« شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد/ بنده طلعت آن باش که آنی دارد» و ابراهیمی نوجوان،« شاهد» را به عنوان نام شاعرانه خود برمی گزیند و با این عنوان، دو شعر در یکی از مجله های آن منتشر می کند. حالا دیگر خانواده و دوستان، شاعر بودن او را باور کرده اند.

«کلاغ تشنه»، نخستین  مجموعه شعرش بود؛ قصه ای منظوم بر اساس قصه های ازوپ. اما انتشار آن ، به قدری طول کشید که پیش از آن 35 عنوان کتاب از ابراهیمی منتشر شد و در اختیار علاقه مندان قرار گرفت. آن زمان محمدرضا دادگر، مدیر بخش گرافیگ و تصویر گری کانون پرورش فکری بود. تصویر گری که از ابراهیمی می خواست یک کلاغ زنده بگیرد و برایش بیاورد تا او کتابش را تصویر گری کند. بی خبر از این که کلاغ زنده را نمی توان گرفت و دستگیر کرد؛ بنابراین نخستین مجموعه شعر او نه «کلاغ تشنه» که «شکوفه هاس شعر» و «غنچه های شعر» بود که از سوی انتشارات امیر کبیر منتشر شد.

جعفر ابراهیمی(شاهد)

ادامه تحصیل

جعفر ابراهیمی 18 سال دارد. دوره دبیرستان را به پایان رسانده و عضو سپاه بهداشت شده.
او را به عنوان سپاهی نمونه شناخته اند و حالا می تواند بدون کنکور به دانشگاه رود یا ادامه تحصیل ندهد و به استخدام در یکی از وزارت خانه ها در آید. وزارت فرهنگ و هنر آن زمان را انتخاب و تنها نصف روز در آن کار می کند. بعد در وزارت دارایی استخدام می شود و به عنوان مامور مالیاتی به کار می پردازد. یکی دو سال کار می کند که انقلاب می شود و به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان می آید.

آن زمان سیروس  طاهباز، مدیر انتشارات کانون بود و ادبیات کودک و نوجوان، هنوز آن گونه که باید و شاید شکل نگرفته بود. از این رو کسانی چون محمود مشرف آزاد که در حوزه ادبیات بزرگسال فعالیت می کردند برای کودکان هم می نوشتند.

جعفر ابراهیمی در کانون می ماند و شورای شعر کانون را راه اندازی می کند. شعرهایش را در «کیهان بچه ها» که نخستین نشریه کودکان بود به چاپ می رساند و داستان می نویسد و به جلو می رود. سال 1360، مصطفی رحماندوست به لندن می رود و شعر های چند نفر از شاعران از جمله جعفر ابراهیمی را به نزد محمود کیانوش می برد.

کیانوش از شعر های او خوشش می آید و تشویقش می کند تا برای سال های آخر دبستان شعر بگوید.

سروش نوجوان

اندک اندک،«سروش نوجوان» شکل می گیرد. نشریه ای که به این گروه سنی اختصاص دارد و شاعران و نویسندگان خوبی چون قیصر امین پور و بیوک ملکی وفریدون عمو زاده خلیلی در آن فعالیت می کنند. مجله ای که رده سنی 12 تا 18 سال را در بر می گیرد.

سال 68 رمان «یک سنگ، یک دوست» منتشر و به عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی انتخاب می شود. از مجموعه شعر های او برای نوجوانان میتوان به «آواز پوپک،آسمان ابری نیست، بوی گنجشک، بوی کال یاس و سبز پوش مهربان» و از رمان های او میتوان به «یک سنگ یک دوست،در سوگ سهراب، در کوچه های خیس و شبهای بی فانوس» اشاره کرد. او برای بچه ها قصه هم گفته است.« خاله سلطان، آن شب که باران آمد، خرگوش و رودخانه و قارچ ها در باران» قصه های او هستند.

t همراه با نوجوانی جعفر ابراهیمی(شاهد)،شاعر و نویسنده

جعفر ابراهیمی همچنین به سفارش کانون پرورش فکری کودک و نوجوان، داستان «رستم و سهراب» شاهنامه را برای کودکان و نوجوانان بازنویسی کرده است. چرا که از کودکی علاقه خاصی به این داستان فردوسی داشته. رستم و سهراب را بیشتر از داستان های دیگر دوست داشته و هر بار آرزو می کرد رستم، پسرش را بشناسد و سهراب کشته نشود. هنوز هم دلش می خواهد سهراب زنده بماند و پدر به اشتباه، پسر را نکشد.

گفتگو با نوجوانان موفق ایرانی را در صفحه یک فنجون گپ بخوانید.

 
امتیاز به این نوشته
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب
تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها

یک پاسخ

  1. سلام
    بنده فوق لیسانس ادبیات فارسی هستم در حوزه شعر کودک پژوهش می کنم چطور می توانم با جناب آقای جعفر ابراهیمی’شاهد’ ارتباط برقرار کنم و کمک بگیرم اگر ایشون در فضای مجازی صفحه ای دارند لطفا راهنمایی کنید.
    ممنونم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیشنهاد نوجوان‌ها