نام من “ماریا اسکلو دوسکا “است که در کودکی مانیا صدایم می کردند، اما شما مرا به اسم “مادام کوری” می شناسید. من در هفتم نوامبر 1867 در شهر” ورشو” کشور لهستان متولد شدم . پدر و مادرم آموزگار بودند و دریک مدرسه خصوصی تدریس می کردند . ژوزف، برونیا، هلنا ومن که پنجمین و آخرین فرزند آن ها بودم .
مدرسه موقعیت خوبی داشت ودانش آموزان از خانواده های معروف شهر در ان درس می خواندند . اما به دلیل جنگ هایی که لهستان با کشور روسیه داشت مردم در رنج و عذاب بودند . به همین دلیل سال ها تنها هفته ای یک بارمی توانستیم دورهم جمع شویم واز اطلاعات گوناگون پدردر درس های مختلف استفاده کنیم. حافظه ی بسیار خوبم در کودکی با عث می شد که هرچیزی رابا یک بار شنیدن یا دیدن به ذهن بسپارم .
از زمانی که من به دنیا آمدم نشانه های بیماری سل در مادرم دیده شده بود. اما با فدا کاری بیماریش را از ما پنهان می کرد و به خاطر این که ما به این بیماری مبتلا نشویم هرگز اجازه نمی داد که او را ببوسیم یا درآغوش پر از محبتش باشیم . 9 ساله بودم که خواهرم “سوفیا ” را به خاطر بیماری تیفوس از دست دادم و این تنها تلخی زندگیم نبود زیرا درسن 10 سا لگی مادرم را از دست دادم .
با وجود غم سنگین از دست دادن عزیزانم تحصیلاتم را در مدرسه ای که پدرم مدیریت آن را به عهده داشت با رتبه ی ممتاز و کسب مدال طلا تمام کردم . من همیشه به درس علاقه داشتم واکثرا به سراغ وسایل واسباب واشیا درس فیزیک پدرم که در قفسه شیشه ای بود می رفتم وساعت هابه آن ها خیره می شدم.پدر زمانی این وسایل را درساعات درس فیزیک به کار می برد اما اکنون دولت روسیه او را ازتدریس منع کرده بود.
آن سال ها دختران لهستانی حق ادامه تحصیل را نداشتند به همین دلیل من و برونیا که آرزوی ادامه تحصیل در دانشگاه سوربن پاریس “را داشتیم روزها،برای این که کمک خرج پدر باشیم ، تدریس خصوصی ریاضیات و فیزیک می کردیم وشب ها به صورت مخفیانه در کلاس های ” دانشگاه شناور” به کلاس های تاریخ طبیعی ودرس ها ی دیگر می رفتیم .
پس از آن قرار شد که برونیا با مقدار پس اندازش برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی به پاریس برود وپس از اومن ادامه تحصیل بدهم . مدت 3 سال در 160 کیلو متری ورشو به تدریس پرداختم تا بتوانم هم پس انداز کنم وهم کمک خرج پدرم باشم. پس ازاتمام تحصیلات برونیا نامه ای برایم فرستاد که در آن خبرازدواجش و دعوت من به پاریس برای ادامه تحصیل را داد و زندگیم را دگر گون کرد.
بالاخره توانستم با تحمل سختی های زیاد در سال 1893 لیسانس فیزیک و یک سال بعد لیسانس ریاضیاتم را بگیرم. آشنایی وازدواج با “پی یر کوری “در پایان تحصیلاتم سبب و ماندن من در پاریس وعلت تغییر اسم من به “ماری کوری” یا مادام کوری بود.
در پایان 1897 ماری کوری تصمیم گرفتم مدرک دکترایم را بگیرم برای این منظور باید رساله ای درباره موضوعی تازه و ابتکاری می نوشتم .اشعه ایکس تازه کشف شده بود و کشف جالب هانری بکرل،دانشمند فرانسوی که مقداری فلز اورانیوم را دریک صفحه فیلم عکاسی پیچید و چند ماه در کشوی میزش گذاشت ودریافت اورانیوم حتی وقتی که در برابر آفتاب یا در معرض جریان متناوب برق قرار نگیرد می تواند اشعه ایکس تولید کند با عث شد تا با کمک پی یر، انبار کوچک حیاط مدرسه ای را به آزمایشگاه تبدیل کنم .
پس از آزمایش های زیاد به این نتیجه رسیدیم که این پرتوها که از اورانیوم خارج می شود برای ما قابل دیدن نیست وباید ازنور وحرارتی باشد که درموقع به وجودآمدن زمین – که بسیار داغ بوده – در اورانیوم پنهان شده است .آزمایش های دیگرم سبب کشف “فلز توریوم ” که جسم درخشنده دیگری بود شدو این درخشش شگفت انگیز را “رادیواکتیو “نامیدم . پس از4سال آزمایش روی مواد گوناگون بالاخره انبارکهنه ما ازذرات گران بهای رادیوم درخشان وآبی رنگ پرشد. اما شیرینی کشف این ماده با غم از دست دادن پدرم همراه شد.
تبدیل اتم “رادیوم” به”پلونیوم “و تبدیل آن به سرب ، استفاده ازرادیوم برای تشخیص الماس اصل از الماس بدلی و جایگزین کردن حرارت رادیوم به جای نفت و زغال از جمله کشف های بعدی ما بود.پس از ان پی یر وچند دانشمند دیگر حیوانات بیمار را با رادیوم معالجه کردند وفهمیدند که از رادیوم می توان برای معالجه بعضی از انواع بیماری سرطان استفاده کرد. در دهم ماه دسامبر آکادمی علوم استکهلم سوئد اعلام کرد که جایزه بزرگ نوبل در فیزیک به “هانری بکرل وماری کوری” تعلق گرفت.
بعد از مرگ همسرم دولت فرانسه از من خواست که در دانشگاه به جای او فیزیک تدریس کنم که تا آن وقت هیچ زنی چنین مقامی را نداشت وبه این ترتیب مسئولیت تدریس ” تنها درس رادیواکتیویته جهان” را به عهده گرفتم .من دو کتاب در رابطه با”رادیواکتیویته “و ” مجموعه آثار پی یر کوری ” تنظیم وتدوین کردم، وبرای دومین بار برنده جایزه نوبل شیمی در پایان سال 1911 شدم.
با شروع جنگ جهانی دوم و کشته و زخمی شدن تعداد زیادی از سربازان، می دانستم که با دستگاه های اشعه ایکس به راحتی می توانم گلوله یا قطعه ی راکه در بدن سربازان قرار دارد ببینم ،اما حتی آمبولانس ها هم دستگاه اشعه ایکس نداشتند.
بنابراین چند نفر از دوستانم را راضی کردم تا اتومبیل هایشان را در اختیارم بکذارند تا آن ها را به اشعه ایکس مجهز کنم . درهراتومبیل برق مورد نیاز را با یک دینام تولید کردم ارتش این اتومبیل ها راکه در سال دوم جنگ استفاده شدند کوری های کوچک نام نهاد.
ثمره ازدواجم دو دختربود . بعد از سال ها هرچند بیناییم کم شده بودو دچار نوعی بیماری خونی شدم ولی این ها باعث کم کاریم نشد و برخی مواقع 10تا12 ساعت در روز کار می کردم.
ماری کوری درچهارم جولای 1934 در سن 67 سالگی دراثربیماری سرطان خون که به اعتقاد پزشکان به علت آزمایش های متعدد بارادیوم بود در گذشت و بنا که وصیتش در شهرک سو ، نزدیکی پاریس ، جایی که در آن باهمسرش آشنا شده بود ، دفن شد.