تعدادی پرسش و پاسخ و مشاوره روانشناسی را دراین جا می توانید ببنید. سرکار خانم دکتر سلیقه دار مشاور نشریه اینترنتی نوجان ها به این سوالات پاسخ داد داده اند. شما هم اگر مشکلاتی و یا سوالی دارید می توانید در پیام های پایین صفحه بنویسید تا ایشان پاسخگو باشند.
پرسش
من علایم بیماری سندرم اسپرگر رو خوندم و الان فقط دارم گریه میکنم چون احساس میکنم همه علایمشو دارم. من از بچگی همیشه احساس متفاوت بودن از بقیه رو داشتم. الانم که احتمال میدم این بیماریو دارم حالم خیلی بده. لطفا راهنماییم کنید.
پاسخ
دوست خوبم
یکی از مهمترین موارد در این اختلال این است که از کودکی قابل تشخیص است و تفاوت کودک با دیگران زیاد است. هم چنین از دیگر موارد مهم آن است که مسیر یادگیری افراد با این اختلال با مشکلاتی همراه است بنابراین احتمال زیاد تو دارای چنین اختلالی نیستی و ممکن است فقط برخی نشانه های آن را داشته باشی. در هر حال بهترین کار برای اینکه اطمینان حاصل کنی این است که همراه والدین به یک روانشناس مراجعه کنی.
در ضمن یادت باشد یک عادت رفتاری نادرستی وجود دارد که اعتیاد به شناسایی بیماری ها در نت و تطابق آن با خود است. مراقب باش به این اختلال دچار نشوی.
پرسش در خصوص داشتن استقلال
من نوجوان هستم ولی احساس میکنم اصلا استقلال و آزادی ندارم. توی خانوادم با من مثل بچه ها رفتار میشه. یکی از کار هایی که خیلی بدم میاد ولی خیلی اجراش میکنند اینه که من نمیتونم زیاد برم بیرون و احساس محدودیت میکنم. وقتی میخام برم بیرون باید به همه جواب پس بدم که: کجا میرم؟ کی میام؟ با کی میرم؟ با چی میرم؟ چی میخورم؟ خیلی خسته شدم و احساس محدودیت میکنم. دوست ندارم از این همه سوال. دلم میخواد یکم بهم آزادی بدند یعنی آخه من پسر هستم آخه دختر که نیستم که. به نظر شما راهکار چیست؟
پاسخ
دوست خوبم
در اینکه شرایط سنی تو برای داشتن استقلال بیشتر مناسب است شکی نیست اما همیشه نظارت و مراقبت خانواده به این معنی نیست که تو را بچه فرض می کنند و …
یعنی در اولین قدم بهتر است این اندیشه را در ذهن خودت اصلاح کنی و احساس منفی در این باره نداشته باشی اما برای تغییر به زمان احتیاج داری و اقدام برای تغییر. برای این منظور سعی کن برنامه های بیرون رفتن و انجام کارهای خودت را به اجرا بگذاری اما هر بار به خانواده دلگرمی و اطمینان بده و خودت حتی پیش از سوال آن ها بهشون بگو که کجا میری و کی بر میگردی. به مرور این کار باعث میشه اطرافیانت به استقلالت در انجام کارهات عادت کنند و با آرامش و به راحتی بپذیرند که تو از عهده انجام خیلی کارها بر میایی.
این دوره ممکن است طولانی به نظر برسد اما اگر بدون احساس منفی و بدون تنش باشد خیلی هم طولانی نیست و به مرور حس استقلال و بزرگ و توانا بودنت برای خودت و اطرافیانت نهادینه میشود.
پرسش
من پسر ۷ ساله ای دارم که مشکل جسمی داره و نمیتونه راه بره ولی مدرسه عادی میره و فوق العاده لجبازه. هم در درس هم راه رفتن با واکر یعنی هر وقت خودش بخواد یه کاری را انجام میده. در مدرسه یه روز عالیه تکالیفش را انجام میده یه روز لجبازی میکنه کاری انجام نمیده.
من واقعا موندم چیکار کنم. راهنمایی کنید. اگه ممکنه آدرس یا شماره مطب برام بفرستید یا شماره تلگرام بتونم حضوری راهنمایی بخوام.
پاسخ
دوست خوبم
فرزند شما با توجه به شرایطی که دارد به دو اتفاق بسیار نیاز دارد:یکی مهم است که از طرف شما و اعضای خانواده بیشتر احساسش درک شود و بتواند احساس کند که اطرافیانش به راحتی تفاوت او را با دیگران درک کرده و پذیرفته اند تا خودش هم بتواند به این درک برسد و شرایط خودش را بپذیرد. اتفاق دوم نیاز او به ارتباط با یک روانشناس کودک است.
این ارتباط قطعا به او و شما کمک خواهد کرد تا سریع تر روند پذیرفتن خود اتفاق بیفتد.
پرسش
من 15 سالمه و حس میکنم زیاد به طرز فکر دیگران نسبت به خودم اهمیت میدم. راستش فقط به کسایی که دوسشون دارم و اهمیت میدم بهشون یعنی چند نفر خاص ولی همون هم گاهی اوقات اذیتم میکنه. خب اینکه بقیه چی میگن پشت سرم یا… اصلا واسم مهم نیست ولی کسایی که زیادی دوستشون دارم طرز فکرشون نسبت به من خیلی مهمه واسم. آیا عادیه یا نه؟
پاسخ
دوست خوبم
برای همه آدمها میتونه توجه کردن به نظرات دیگران طبیعی باشه و حالا در مورد تو اینکه نظر افرادی که برایت مهم هستند را دنبال میکنی ظاهر درست و منطقی دارد اما یک شرط برای همه ما لازم و ضروری است: اگر توجه به نظرات اطرافیان آنقدر اهمیت پیدا کند که به طور مداوم تلاش کنیم نظرات آنها را دنبال کنیم یا بر اساس نظر آنها تصمیم گیری کنیم و تغییراتی به وجود آوریم در این صورت در شرایط غیرطبیعی قرار داریم.
اگر تجربه تو در مورد نظرات اطرافیانت از این مدل است لازم است چند کار را انجام دهی:
هرگز از دیگران نپرسی فلانی در مورد من چه گفت؟از اطرافیانت مدام نپرسی شما در مورد این کار من یا این لباس من و… چه فکر میکنید؟یا اگر نظری دادند قبل از تصمیم گیری کمی فکر کنی و ببینی آیا با آنها موافقی و اگر موافق نبودی تعییرات را به گونه ای که فکر میکنی درست تر است انجام دهی.
پرسش
من یه پسر 12 ساله هستم. حس میکنم همه ازم بدشون میاد مثلا تو فوتبال یه اشتباه کنم همه میریزن سر من و فحش میدن یا مثلا مقاله ای یا انشا که مینویسم معلم بهم میگه: آقای اینترنت از کجا نوشتی؟ و بچه ها شروع میکنن به مسخره کردن و تو سرویس همش میریزن سر من و راننده هم از اونا حمایت میکنه. من واقعا خسته شدم لطفا کمکم کنید. ممنون ?
پاسخ
چندین احتمال درباره احساس تو وجود دارد:
ممکن است تو به صورت اغراق آمیزی تصور میکنی این رفتار فقط در مورد توست و با دیگران چنین رفتاری صورت نمیگیرد برای مثال در بازی فوتبال ممکن است اگر دیگران هم اشتباه کنند سایرین به آنها پرخاش کنند اما چون مربوط به دیگران است تو متوجه رفتارشان نمیشوی و فکر میکنی این اتفاقات فقط مربوط به تو است. یا ممکن است معلم درباره همه بچه ها اگر چنین کنایه آمیز گفتگو کند بچه ها به او بخندند چون مثل این است که جوک گفته هر چند که واقعا چنین گفتاری از معلم و چنین رفتاری از دانش آموزان کار درستی نیست اما حالا که تو نسبت به خودت حساس شدی فقط رفتار اشتباه دیگران را در مورد خودت متوجه میشوی.
برای جلوگیری از احساس بد مربوط به این قبیل اتفاقات توصیه میکنم اولا از رفتار بد دیگران یاد بگیر که سایرین را مسخره نکنی. در عین حال قوی باش و از حق خودت دفاع کن مثلا وقتی در سرویس سروصدا میشود و راننده سرویس تو را مقصر میداند بگو که او اشتباه میکند و قضاوتش درست نیست، در فوتبال اگر مقصر هستی به دوستانت بگو که از اشتباهم متاسفم اما شما حق ندارید به من پرخاش کنید و یا وقتی دوستان و هم کلاسی ها تو را مسخره میکنند در صورتی که مثل همین مثالی که زدی مقصر معلم است و بچه ها در برابر جوکی که معلم میگوید نمیتوانند نخندند از اشتباهشان چشم پوشی کن اما اگر در شرایط دیگری است جدی باش و بگو که کار اشتباهی میکنند.
وقتی اطرافیانت ببینند که میتوانی از خودت دفاع کنی کمتر مسخره کردن و نادیده گرفتن را تکرار میکنند.
پرسش
سلام و عرض ادب ببخشید وقتتون رو میگیرم. پسرم کلاس ششم ابتدایی هستش گوشه گیر و کم رو هستش بیشتر از این بابت نگرانه که دوست صمیمی نداره و کسی باهاش دوست نمیشه میخواستم راهنماییم کنید.
پاسخ
والد گرامی
نگرانی مربوط به تنهایی پسرتان را با مداخلات و اقدامات درست خود پاسخ دهید. برای مثال جایی که قصد دارید پسرتان را برای بازدید ببرید با خانواده همکلاسی هایش در میان بگذارید تا هر کدام مایل هستند با شما همراه شوند، یا میهمانی های ساده برگزار کنید و از همکلاسی هایش همراه خانواده دعوت کنید تا عصر در کنار هم باشند.
این قبیل کارها به پسرتان کمک میکند تا در مواجهه بیشتری با همسالانش قرار بگیرد و احساس دوستی بیشتری را تجربه کند. همچنین از معلمانش خواهش کنید در مدرسه زمینه های کار گروهی و مشارکتی را برای پسرتان فراهم کرده و او و دیگران را برای تجارب مشارکتی تشویق کنند. اگر بیشتر از این قبیل اقدامات مورد نظر و نیاز فرزندتان بود، در این صورت حتما با مشاور یا روانشناس کودک ارتباط بگیرید.
پرسش
من تازه با ۲ تا از دوستای صمیمیم قهر کردم. ما خیلی صمیمی بودیم ولی من با یکیشون صمیمی تر بودم اما اون یکی با حسودی بینمونو بهم زد و حالا باهمن و منو انداختن بیرون. خب وقتی دلیلشو پرسیدم گفتن اخلاقامون بهم نمیخوره یجورایی بهونه اوردن و جلوم سعی میکنن شادی کنن تا دلمو بسوزونن راستش منم ناراحتم میخواستم بدونم چطور باید ناراحتیمو کنترل کنم؟
پاسخ
از تصمیمی که دوستان سابقت گرفته اند متاسفم.کار درستی نمیکنند اما میتوانی اینطوری هم فکر کنی که شاید قصد این را ندارند که دل تو را بسوزانند و تو اینطور تصور میکنی. با این همه چند کار هست که میتواند به تو کمک کند تا ناراحت نشوی و خودت را مدیریت کنی.
سعی کن دوستانی داشته باشی نه برای اینکه به آن ها چیزی را ثابت کنی بلکه برای اینکه خودت شادتر باشی.در برخورد با آنها کاملا معمولی باش و اصلا خودت را غمگین یا هیجانزده طوری که انگار رفتار آنها برایت جالب است نشان نده.وقتت را با همه اطرافیانت بگذران و از هر شرایطی که در آن هستی لذت ببر.
به رفتارهای آنها توجهی نکن نه مثل اینکه قهر هستی بلکه مثل تمام آدمهای اطرافت که لزوما همه آنها برایت مهم نیستند.سعی کن به دیگران کمک کنی و مهربان باشی تا همه دوست داشته باشند با تو دوست باشند اما اگر دوستان سابقت درخواستی داشتند به آنها یادآوری کن که فعلا دیگران یا دوستان جدیدت در اولویت هستند. برای این منظور حسابی خودت را در درس و امتحان تقویت کن و دیگر ماجراهای دوستی های قدیمی و قهر کردنتان را تکرار و مرور نکن.
پرسش
سلام. خسته نباشید. من برای دلایلی که خودمم نمیدونم چی هستن کلا همه انگیزمو حتی برای زندگی و درسم از دست دادم. من دختری درس خون و پرتلاش بودم که دقیقا بعد از اینکه گوشیمو خاموش کردمو بدلیل شروع شدن مدرسه ها به مامانم دادم روز به روز انگار افسرده تر میشدمو بی انگیزه تر… خودم که فکر میکنم بخاطر اینه که ذهنم و فکرم پیش گوشیمه و وقتی هم که دیدم همه بچه ها توی کلاس گوشیشون دست خودشونه و هیچکدوم بخاطر کنکور و مدرسه گوشیاشون رو به خانواده هاشون تحویل ندادنه…
از اون به بعد هر چه به مامانم اصرار کردم که گوشیمو برگردونه قبول نکردو نمیکنه. از اون زمان تا الان 7 ماه گذشته و من توی درسام شاهد افت فوق العاده بالایی بودم… هر چه هم سعی دارم که یه جورایی متقاعدشون کنم قبول نمیکنن و بهم شک میکنن که چرا اصرار دارم که گوشیمو داشته باشم… واقعا دیگه خستم.. لطفا کمکم کنید…
پاسخ
میتوانم احساست را درک کنم اما مبنای این حس را درکنمیکنم و قبول ندارم.
اینکه همه چطور هستند و چطور زندگی میکنند نمیتواند مبنای زندگی تو و قوانین خانواده ات باشد. هر خانواده و هر فردی زندگی خودش را دارد و اینجور مقایسه کردن فقط تو را خسته تر و افسرده تر میکند.
اولین بخش نوشته ات را که خواندم خیلی خوشحال شدم که خودت گوشی ات را خاموش کردی و کنار گذاشتی تا اینجا کارت خوب است اما اینکه با دیدن دیگران که گوشی دارند و کنار نگذاشته اند رنج میبری تاثیر خوبی بر روند تو ندارد.
بنابراین بهتر است اولا در مورد طرز فکر و نگاهت تجدید نظر کنی و قبول داشته باشی که شرایط هر کدام از ما با هم تفاوت دارد و هنر این است که با همه تفاوتها به درستی تصمیم بگیریم.
در ضمن خوب است دلایل والدینت را در مورد اینکه حاضر نیستند گوشی همراهت را به تو بدهند بشنوی و دلایل خودت را که میگویی میتوانی با داشتن دسترسی به گوشی اطمینان داشته باشی که در درسهایت افت نمیکنی برایشان مطرح کنی. اگر توانستید یکدیگر را قانع کنید این اتفاق خوبی است چون حالا میتوانید به تفاهم برسید.
برای این منظور خوب است مدت معینی اجازه داشته باشی به گوشی ات دسترسی داشته باشی تا هر دو طرف اطمینان پیدا کنید چه تصمیمی درست تر است.
پرسش
من دختر 24 ساله ای هستم. متاسفانه زندگی خوبی نداشتم. پدر معتاد، مادر شاغل از همون زمان ک یادم میاد همه چیز اینطور بوده. مشکلاتو باز نمیکنم ولی الان که به این سن رسیدم یه آدم عصبی بیش نیستم. حس میکنم افسردم. آخه چرا باید پول روانشناس و مشاوره انقدر زیاد باشه که همه نتونن استفاده کنن. الان من با این همه مشکلات چیکار کنم؟ هر چقدرم که به خودم انرژی مثبت دادمو زندگی رو جور دیگری دیدم بازم خوب نیست حالم. یه جای کار میلنگه… کمک?
پاسخ
دوست خوبم زندگی گذشته هر آدمی میتواند کاملا متفاوت از چیزی باشد که در حال حاضر دنبال میکند و در صورتی شرایط بهتری را برای خود زقم میزند که هم بیشتر خودش را شناخته باشد و بخواهد که زندگی اش را تغییر دهد و هم برای این تغییر تلاش کند. میتوانم درک کنم که تو مثل من و بسیاری افراد دیگر به مشورت گرفتن نیاز داری اما همین نکته را نگه دار و توجه کن تو برای این منظور پول لازم داری پس یکی از اهداف تو کسب درآمد است.
حالا لازم است برنامه زندگی را اینطور در نظر بگیری که چطور میتوانی با تحصیلاتی که داری درآمد کسب کنی و… به همین شکل اهدافت را بنویس و مشخص کن دقیقا در زندگی چه میخواهی. وقتی خواسته های مشخصی داشته باشی ذهنت راحت تر میتواند به تو کمک کند تا مراحل رسیدن به آن را پیدا کنی و راهت را ادامه دهی تا به نتیجه نزدیک شوی. بنابراین گذشته را فقط برای اینکه برگی از زندگی ات بوده نگهدار اما یادت باشد آن برگ مربوط به امروز زندگی تو نیست و تو باید فقط بخش هایی که در آن به خودت یا اطرافیان افتخار میکنی برداری.
در عین حال نتیجه تنها از طریق مثبت اندیشی رخ نمیدهد بلکه حرکت و تلاش هم میخواهد. برای خودت زمان تعیین کن و بگو که میخواهی تا این زمان به چه نتایجی برسی اینطوری کلی انرژی برای تلاش بیشتر خواهی داشت.
پرسش
سلام. دختری ۱۶ساله هستم، سمپاد درس میخونم. تا امسال دانش آموز ممتازی بودم اما با شرایط پیش اومده هیچ انگیزه ای نه تنها برای درس خوندن بلکه برای زندگیم ندارم. حدود ۴سال پیش توی مدرسه کسی رو دیدم که همه چیزش به نظرم خواستنی اومد، خیلی اتفاقی به چشمم اومد. کسی که یک سال از من بزرگتر بود، من دوستای زیادی ندارم، اون زمان هم همینطور بود، از همه رفتارای اون شخص خوشم اومد، من حتی اسمش رو هم نمیدونستم،
فقط میدونستم که دلم میخواد یه همچین آدمی دوست نزدیکم باشه، اون زنگ تفریح که نظرم بهش جلب شد با دو تا از دوستای هم سنم بودم، راستی من با بزرگتر و کوچکتر از خودم هیچوقت دوست نبودم و تمایلی هم نداشتم، اون دو نفر گفتن عرضه اینکه بخوای بهش پیشنهاد دوستی بدی نداری و من آخر همون زنگ تفریح بهشگفتم میشه دوست باشیم که گفت چرا که نه؟… بعد از اون من نمیدونستم چطور نزدیکش شم و به چه بهونه ای… و شاید ۲، ۳ ماه یکبار فقط یه سلام عادی بود،
تا قبل عید امسال… مسابقات فوتسال که هر دومون بودیم، من امسال فقط بخاطر اون رفتم، ولی بازم چیزی نگفتم تا هفته قبل عید که یکی از دوستام باهاش حرف زد. من هیچوقت نمیدونستم باید چی بگم بهش، من حتی با دوستای همسنم حرفی برای گفتن نداشتم چه برسه به اونی که یک سال هم بزرگتر بود، همیشه میترسیدم بگه نه. اون تو تمام این چهارسال تنها چیز و کسی بود که حتی فکر بهش حالم رو خوب میکرد. من نمیخواستم تنها امیدمم واسه زندگیم از دست بدم، باهاش صحبت کردم، شوکه بود؛ باورش نمیشد.
تهش هم گفت نه. گفت من کنکوریم تو هم سومی. گفت یا عادی یا هیچی. بهش گفتم عادی. بعد حرف زدنمون فهمیده بود حالم خیلی بده. به یکی از دوستام گفت که بهم بگه بخاطر حرف بقیه نمیتونه باشه باهام چون پشت سرش حرف زیاده. تموم عید فکر کردم و افسرده شده بودم، آرامبخش مصرف میکردم به تجویز پزشک و واقعا هیچ امیدی نداشتم برای زندگیم ولی سعی میکردم نشون ندم. سلام میکردم، حالشو میپرسیدم، بهش هدیه دادم واسه تولدش و اون خوب رفتار میکرد، اوایل تابستون با یه سری از بچه های تیم والیبال مدرسه اعزام شدن مشهد،
یه شب تماس گرفتم با یکی از دوستام و اونطوری باهاش حرف زدم و شمارش روهم گرفتم. از اون موقع دو هفته، سه هفته یک بار حرف میزنیم چون من نمیخوام مزاحم درسش بشم. اون خوب رفتار میکنه. من نمیخوام فکر کنه بچم و نمیفهمم چون نیستم. میخواستم بهش بگمکه میتونه بهم یه فرصت بده یا نه. نشد اما اگه بازم بگه نه من واقعا تموم شدم و مطمئنم این دفعه یه بلای بدتر سرم میاد. نمیدونم چیکار کنم. من واقعا وقتی پیششم حالم خوبه و وقتی نیست بدم. واقعا بدم. گفتن باهاش حرف بزن اما واقعا طاقت شنیدن یه نه دیگه از اون رو ندارم. نمیدونم باید چیکار کنم. فقط میدونم باید داشته باشمش. تمام و کمال
پاسخ
دوست خوبم
خیلی خوب است که ملاحظه شرایط دوستت را میکنی و مراقب هستی که مزاحمتی مضاعف برای او ایجاد نکنی اما اینکه یک دوست را تمام و کمال بخواهی جای فکر کردن و تجدیدنظر دارد.
ممکن است به راحتی بتوانی با او رابطه داشته باشی و بعد از اینکه تو هم مدرسه ات تمام شد و دانشجو شدی حرف های مشترک زیادی داشته باشید اما به نظر میرسه دادن پیشنهاد دوباره جالب نیست و موجب خوشحالی ات نمی شود. بهتر است که ضمن رعایت و حفظ شرایط دوستی که تاکنون داشتی صبوری بیشتری به خرج بدی تا گذشت زمان هم به تو کمک کند و دوستی دایمی تری ایجاد شود.
پرسش
سلام. من 12 سالمه. یه مشکل ندارم چند مشکل دارم:
1- مامانم میگه موبایل به دردت نمی خوره. همه راه رفتم تا جایی که فهمیدم مامانم به من اعتماد نداره. میترسه با دادن موبایل به من مجازی تر بشم. با این حال باهاش صحبت کردم. گفتم موبایلمو بده اما قول میدم:
1- موقع امتحانات خاموش باشه.
2-همه صحبت هامو چک کن و…
چه جوری راضیشون کنم کمکم کنید.
2- هر وقتی اتفاقی میفته بین من و خواهرم میندازن تقصیر من حتی اگه من اون جا هیچ کاره باشم! یا اگه حق با من باشه حقو میدن به اون. نگین که شاید اون خواهرم مشکل داره نه هیچ مشکلی نداره. همه مطالب در این مورد که دوستان نوشته بودند رو خوندم مشکلم این نیست.
3- دوست دارم از خونوادم دور باشم. 2 روز هم باشه کافیه غیر ممکنه بگم چیکار کنم؟
به این علت که دوست دارم تنها با عروسکم گریه کنم جایی که خانواده ام نباشند گیر بدهند برام کافیه.
پاسخ
در مورد داشتن تلفن همراه، راه حل گفتگو کردن با مادر و پدر است. همان طور که در پیام های دیگر هم خواندی، برای اینکه بتوانی شرایط خوبی را با داشتن تلفن همراه سپری کنی لازم است بتوانید در خانواده راه میانه ای که هم مادر و پدر و هم شما راضی باشید را پیدا کنید.
در مجموع نمیتوانم در خصوص اینکه آیا واقعا مادر نسبت به تو بی اعتماد است که تلفن همراه برایت نمیگیرد یا نه نظری بدهم. اما این را می توانم با جرات بگویم که هر مادری بهترین ها را برای فرزندانش میخواهد اما باید این بهترین ها موجب شرایط بهتری هم برای فرزندش شود. در غیر این صورت آن را کنار میگذارد. بنابراین همچنان توصیه ام این است که وقتی با آنها صحبت میکنی و راه ها و پیشنهادات خودت را میشنوی به دلایل و راه حلهای آنها هم گوش بده و تلاش کن تا از دریچه نگاه آنها به موضوع نگاه کنی و یا در خودت این قدرت را تقویت کنی که بتوانی مدت زمانی که آنها تعیین می کنند و یا حداقل نصف آن زمان را به نظر آنها توجه نشان دهی و بدون تلفن بمانی تا با گذشت زمان و ثابت کردن تو با رفتارت که بزرگتر و داناتر میشوی در ذهن آنها اطمینان خاطر ایجاد کنی.
در مورد اتفاقات بین تو و خواهرت، کمی باور اینکه همیشه تقصیر توست حتی اگر تو در آن موضوع نقشی نداشته باشی سخت و دور از ذهن است. اما با این همه توصیه میکنم بین خودت و خواهرت در انجام فعالیتهای گوناگون خط فاصله بکش. سعی کن اگر کار مشترکی انجام میدهی قوانین آن را از ابتدا بین خودتان تعیین کرده باشید تا هیچ کس مجبور نباشد به خاطر دیگری سرزنش شود.
حتی اگر والدین شما خواستند تا کار مشترکی انجام دهید حتما از آن ها بخواهید تا به شما برای وضع قوانین و رعایت آنها کمک کنند تا کمتر درگیری داشته باشید.
در مورد آخر هم، فکر میکنم اگر تلاش کنی تا برای خودت فرصت های تنهایی خوب ایجاد کنی دیگر از این درخواست و انتظار دور میشوی. مثلا اگر شروع کنی برای خودت قطعه اشعار جالب را در یک دفتر بنویسی و گردآوری کنی، یا اشیا و چیزهای جالب را جمع آوری کنی، در این صورت برای خودت سرگرمی شخصی خوبی ایجاد کرده ای که به تو احساس خوبی می دهد و دیگر احتیاجی به گریه کردن های تنهایی و … نخواهی داشت.
یادت باشد برای اینکه زودتر تلفن همراه داشته باشی، برای اینکه دیگر بین تو و خواهرت بیشتر سرزنش نشوی و بری اینکه بتوانی از تنها بودن در عین اینکه در جمع هستی هم لذت ببری، باید زودتر بزرگ شوی. بزرگ شدن هم صبر و تحمل میخواهد و هم فکر ردن در مورد اینکه چه رفتارهایی از خودت نشان دهی.
پرسش
من تو خانواده فقیری زندگی میکنم که بدلیل مشکلات کاری و مالی توجهی ندیدم. از این رو وقتی کسی محبت یا توجه کوچیکی بهم میکنه بهش شدیدا وابسته میشم و باهاش ارتباط برقرار میکنم. کمک کنید.
پاسخ
بهترین کمکی که میشه به تو کرد اینه که از وضعیتت و از اینکه چرا دوست داری به مجبت دیگران پناه ببری آگاهت کنم که خوشبختانه خودت به آن اشاره کردی و میدانی که چرا چنین احساسی داری.
هنگامی که افراد نمی دانند که چرا درگیر روابطی می شوند که شاید به خاطر افراط در آن چندان هم مناسب و منطقی نیست، به سختی میشود به این گروه از افراد کمک کرد چون آنها نمی دانند چرا به این وضعیت دچار هستند. به همین دلیل سخت می توانند قبول کنند که دچار اشتباه شده اند. اما خدا را شکر تو می دانی که شرایط و مقتضیات زندگی احساس نیاز به محبت را در وجودت بیشتر گسترده است.
اما خوب است به این موضوع بیندیشی که تو اولین نفری نیستی که در چنین حالتی قرار دارد. هزاران مانند تو در شرایط مالی و اجتماعی نامساعد خانواده دچار حالتها و احساساتی مشابه تو هستند. اما مهم این است که از این شرایط به نفع خودت استفاده ببری. برای مثال بدانی که در سختی ها افراد پختهتر و داناتر میشوند. پس باید بری بیشتر دانستن و پخته شدن در شرایط موجود از وضعیت استفاده کنی. برای این منظور خوب است داستان زندگی افرادی را بخوانی که درست مثل تو زندگی نوجوانی خود را سپری کرده اند ولی در دام نیفتاده اند.
توصیه دیگر هم این است که بدانی همه انسان ها به محبت نیاز دارند و هیچکس از این نیاز مبرا نیست. پس ایرادی ندارد که قدردان محبت دیگران باشیم. اما مهم این است که این قدردانی و کشش به سوی محبت اندازه معینی دارد که نباید انسانیت و شخصیت ما را زیرپا بگذارد و از سوی دیگر همه محبت ها، محبت واقعی نیستند و ممکن است قصد و نیت دیگری جز عشق و محبت در پشت رفتار افرادی باشد که به همین سبب توجه و شناخت افرادی که محبت می کنند هم در پاسخ دادن به محبت آنها ضروری است.
پرسش
من یه دختر ۱۶ ساله هستم و منزوی نیستم اما با هر کسی گرم نمیگیرم، احساس دارم ولی هیچوقت بروز نمیدم، گاهی وقت ها شاید درباره یه اتفاقی که برای یه کسی افتاده من از همه اطرافیانش بیشتر ناراحت شده باشم اما اصلا بروز نمیدم.همیشه احساساتمو سرکوب میکنم اما همه فکر میکنن که من خیلی بی احساسم ولی نمیدونم چه طوری این غرور لعنتیو کنار بزارمو یکم احساساتمو بیان کنم. لطفا کمکم کنید
پاسخ
مهمترین موضوع اینه که معمولا نوجوان نمیداند که چگونه احساسش را بیان کند وگرنه دلیل دیگری برای این کار ندارد و بنا بر غرور و خودخواهی او هم نمیشود گذاشت. برای همین مهم است بدانی و تلاش کنی تا تمرین کنی که بتوانی احساست را بیان کنی و بهترین شیوه هم این است که جلویش را نگیری و بگذاری تا آزاد باشد و هر زمان که حس خوشی و یا غم به سراغت می آید بگذاری تا آن جور که زبان تو میتواند بگوید که تو خوشحال و یا غمگین هستی.
شاید در این باره یکی از مواردی که نیازمند کنترل است این باشد که در هر موقعیتی مانند وسط کلاس درس و یا در میانه یک مجلس رسمی نخواهی آزادانه احساست را فریاد بزنی اما همیشه که در چنین موقعیت هایی قرار نداری و در طول روز شاید ده ها موقعیت گوناگون دیگر است که در آن ها می توانی دست به تمرین بزنی.
برای این کار هیچ تکنیک خاصی لازم نیست. فقط یک تکنیک و آن هم اینکه مراقب باشی که جلوی خندیدن، جلوی گریه کردن و یا مقابل دیگر احساس های خودت را نگیری. هم چنین گاهی حرف زدن درباره احساسات هم می تواند کمک خوبی باشد.
گاهی میتوانی برای دیگران مانند مادر یا یک دوست درباره حس خودت بگویی و گاهی هم برای خودت از طریق نوشتن احساست حرف بزنی. همه اینها به تو کمک میکند که در مدت نه چندان طولانی کاملا راحت و به طور طبیعی بتوانی احساست را بشناسی و آن را به راحتی ابراز کنی.
پرسش
امشبم مثل شب های دیگه دپرسم. تنهای تنها نشستم یه گوشه طبق معمول دارم با موبایلم ور میرم. دیگه نمیدونم چیکار کنم هیچ کسی که بتونم همه حرفامو بهش بگم نیست. میدونید که همه حرفارو نمیشه به خانواده گفت. حالم بده به طرز عجیبی بدتر از همیشه. این اواخر احساس تنهایی می کنم بذار راحت بگم نیاز به جنس مخالف دارم. برای ابراز احساساتم نیاز به کسی دارم حرفامو گوش کنه. من سنم کمه نمیتونم همسر داشته باشم و آشنایی با یه دختر تو شهر ما معنی بدی میده اما من نیاز دارم که از این تنهایی لعنتی در بیام. شاید حالم بهتر بشه لطفا کمکم کنید.
پاسخ
حال تو که با احساس و احوال نوجوانی همخوانی دارد حالتی آشنا و قابل درک است. در همین سن و سال است که به دلیل تغییرات بدنی و روانی و نیز اجتماعی هر نوجوانی ممکن است در ارتباطات و دوستی های خود دنبال نیازهای جدید باشد که از آن جمله همین نیاز تو به گفتگو با یک نوجوان غیر هم جنس خودت است.
با این همه خیلی قابل تقدیر و تحسین است که به عرف جامعه و محیطی که زندگی می کنی توجه داری و به آنها احترام می گذاری. جای خوشحالی این است که با چنین محیط های مجازی مخصوص نوجوان ها آشنایی داری و در ارتباط هستی زیرا یکی از راه های برطرف کردن نیاز تو همین است که بتوانی با نوجوان های دیگر هم سال خودت گفتگو کنی، از خودت بگویی و در مورد آنها بشنوی و نظراتشان را بدانی.
بنابراین ضمن این توصیه که لازم است وقتت را با خانواده ات نیز بگذرانی و نیز کارهای ارزشمند دیگری را که برایت مناسب هستند دنبال کنی که البته با شروع مدرسه این اتفاق بیشتر می افتد، خوب است از این فضا و مشابه آن که هم سالان تو فرصت گفتگوهای موثر با یکدیگر را دارند استفاده کنی.
پرسش
لطفا به من کمک کنید. یه دختر ۱۲ ساله دارم همش استرس داره از صبح که می خواد بره مدرسه گریه می کنه تا ظهر که از مدرسه میاد. تا وقتی که داره درس می نویسه یا زمانی که در اوج شادیه یهو گریه ش می گیره یعنی اعصاب من رو به هم ریخته. دیونه شدم تو رو خدا منو راهنمایی کنید. الان که دارم اینها رو می نویسم انقدر عصبانی هستم که حد نداره به خاطر اینکه اومد به من گفت من استرس شدید دارم و زد زیر گریه، بعد از اینکه کلی باهاش صحبت کردم می گه خانممون می خواد دوشنبه ازمون درس بپرسه. با اینکه درسش هم خیلی خوبه، خواهش می کنم یه راه حل به من ارائه بدید. خلاصه اینکه همش گریانه اصلا شاد نیست، کمکم کنید.
پاسخ
چنین رفتارهایی از یک دختر دوازده ساله در صورتی می تواند نگران کننده باشد که یا از همان دوران کودکی به صورت مستمر همین طوری بوده (و نه موقت و گاهی) و یا اینکه به یک باره این رفتار در ماه های گذشته برایش ایجاد شده و مستمر بوده است (یعنی نه به صورت گاهگاهی و بنابر اتفاقات خاص)
اگر پاسخ شما به یکی از دو شرایط یاد شده مثبت است دیگر دنبال دریافت توصیه های این چنینی و از این طریق نباشید و حتما از یک روانشناس بالینی وقت ملاقات بگیرید. برای دخترتان جا بیندازید که روانشناس لزوما روانپزشک نیست که لازم باشد از همان ابتدا دارو مصرف کند اما او می تواند به درستی دلایل و راه های مقابله با این رفتارها را پیدا کند و به او کمک کند تا راحت و بدون اضطراب زندگی کند.
در ضمن لطفا بر اعصاب و هیجانات خودتان کنترل بیشتری داشته باشید. حتما قابل درک است که مشاهده هر روز این رفتار ها از دخترتان سخت و ناراحت کننده است اما نباید منتظر باشید که گفتگوهای شما روی او تاثیری بگذارد. او در سنی است که خودش هم می تواند تشخیص دهد که این رفتارها چه سختی هایی برایش ایجاد می کنند بنابراین به جای بیان این مطالب به او کمک کنید تا از طریق کلینیکال و تخصصی با مساله اش رو به رو شود.
پرسش
من حدود دو سال است که در یک اکیپ بودم و حالا از آنها جدا شدم. الان هیچ کس رو تو کلاسمون ندارم و هیچ کس حاضر نیست با من دوست بشه. خیلی احساس تنهایی میکنم و برای اردو ها هیچ کس رو ندارم که برم با اون. لطفا یه راهکار جلوی پام بذارین که احساس خوبی داشته باشم. حس میکنم خیلی آدم پوچی هستم.
پاسخ
مهارت و توان ایجاد ارتباط و دوستی با اطرافیان بسیار مهم و گاهی همانند شرایطی که تو با آن روبرو هستی سخت است. مهم است که از این شرایط برای توانمندتر شدن خودت استفاده کنی تا بر این موضوع غلبه کنی.
بهترین فضا و فرصت در ارتباط با همسالان میتواند در مدرسه رخ دهد. گاهی لازم است کمی صبوری به خرج دهی تا ارتباطات دوستی عمیق کم کم میان شما شکل بگیرد. برای این منظور گاهی موضوع گفتگوهای مربوط به مدرسه را مطرح کن و نظرات دوستانت را بشنو. همین مراودات می تواند زمینه حرفهای مشترک و دوستی های جدیدی را برایت ایجاد کند.
هم چنین بد نیست نمایندگی انجام یک کار یا مسوولیت را در مدرسه به عهده بگیری. نماینده کلاس باشی یا هر مسوولیت دیگری. یا میتوانی در گروه های دانش آموزی مثل شورای دانش آموزی یا فعالیت های جمعی مثل گروه سرود و تئاتر شرکت کنی و عضو بشی. این تجربه ها زمینه ساز دوستی های جدیدی میتواند باشد.
در ضمن تجربه های مشترک بیرون از مدرسه با دوستان که همراه خانواده اتفاق می افتد، میتواند به تو کمک کند تا دوستی های عمیق تری بینتان شکل بگیرد.
سوال
خانم مشاور این روزا حس میکنم زندگیم خیلی تکراری شده. اولا وقتی مثلا معلمم بهم توجه میکرد یا جواب ایمیلمو میداد، خیلی خوشحال میشدم و حس خوشایندی بهم دست میداد ولی این روزا حس میکنم دیگه هیچ چیزی برام جالب نیست. من میخوام یه آدم دیگه بشم، یه آدمی که پر از انگیزه هست، مثل قبلنا یه آدم مهربون و درس خوان و آدمی که زندگیش معنا داره.
همیشه این فرد ایده آل من بود و همیشه دوست داشتم اینجور شخصیتی داشته باشم. به نظرتون میشه؟من میدونم که چرا همچین حسهایی دارم. همشم به خاطر دوست داشتن این معلممه. همیشه وقتی میبینمش فک میکنم که خودمو پیشش خیلی کوچیک کردم، با نامه و ایمیل و وبلاگ درست کردنام. فک میکنم اگه معلممو فراموش کنم، همه چی حله و زندگیم معنی پیدا میکنه. چطور میتونم این کارو بکنم؟چطور میتونم یه زندگی جدید رو شروع کنم و معلممو فراموش کنم؟؟؟؟
پاسخ
از اینکه احساس کسالت داری ناراحتم اما تعجب میکنم که چرا همه احساسات درونت را بدون هیچ معطلی به معلمت ارتباط میدهی و او را منشا تمام اتفاقات و احساسات امروز و دیروزت میدانی. او را دوست داشتی و رابطه دوستی بین شما قوی بود، درست، اما این به معنای آن نیست که حالا گم کردن هدف و داشتن انرژی برای حرکت بیشتر را هم به او نسبت بدهی.
اگر بتوانی همین جملات را که مطرح شد درک کنی ،در این صورت به این نتیجه میرسی که تنها راه فراموش کردن ایشان و یا فراموش شدن تو توسط ایشان نیست که میتواند زندگی تو را به حالت متعادل و یا حالت قبل برگرداند. فکرش را بکن، کسی که هر روز برای رسیدن به یک هدف روزانه چشمهایش را باز میکند، چقدر برای سپری کردن آن روز انرژی و حوصله دارد. یک هدف روزانه از این لحاظ که همان روز قابل دست یافتن است، انرژی و انگیزه لازم برای همان روز را فراهم میکند وحالا اگر این تصمیم و هدف از نوعی باشد که تکرار شود، موجب ایجاد عادت های خوب در تو میشود.
برای مثال تصمیم میگیری که امروز نمره بهتری از قبل دریافت کنی ، یا تصمیم میگیری، امروز برای پرسشهای کلاسی داوطلب بشی، یا تصمیم میگیری امروز حتما به یکی از دانش آموزان مدرسه برای انجام کاری خوب کمک کنی و هزاران کار مثل اینها. تمام این تصمصم گیریها به تو کمک میکنند تا به ماجراهای دیگری غیر از آنچه که تاکنون فکر میکردی، مشغول بشی و نتایج بهتری هم بگیری.تا دیر نشده شروع کن که افسوس زمان از دست رفته را نخوری.
پرسش
سلام. من 15 سالمه و خونه ما جنوب تهرانه. مشکل عمده من خانوادم هستن. احساس می کنم دایره آزادی های من بسیار تنگه. تنها جایی که من می تونم تنها برم یا با دوستام همراه شم یه مرکزی حوالی خونمونه که پنج دقیقه پیاده بیشتر راه نیست و من این مسیرو هفت ساله پیش زمانی که هشت ساله بودم هم می رفتم. یعنی از اون موقع تا حالا دایره آزادی من تغییر نکرده.
یکسری فروشگاه ها، کلاس های آموزشی، تئاتر ها و سینماها در مرکز شهر هست که من بهش دسترسی ندارم ولی خیلی به این مکان ها احتیاج دارم که نه کسی منو می بره و نه اجازه دارم برم. من حتی با خونه دوستانم که چند دقیقه ای پیاده راه هست هم مشکل دارم و در واقع من تو این سن اجازه ندارم تا سبزی فروشی سر کوچه پیاده برم. بارها با مادر صحبت کردم ولی اون طفره می ره. با بچه های هم سن خودمم صحبت کردم همشون از من آزاد ترن. احساس می کنم از خونمون متنفرم از محلمون متنفرم. استدلال مادر از این محدودیت ها شرایط جامعس و می گه که از من مطمئنه ولی این منو قانع نمی کنه. می تونم تو مکان های بسیار شلوغ یا ساعت های مناسب تو خیابون تردد کنم که هیچ مشکلی نداره. لطفا کمکم کنید. ممنون
پاسخ
دوست خوبم در عین حالی که احساس تو برای من قابل درک هست به همان اندازه هم میتوانم حس خانواده و به خصوص مادر را درک کنم. در این شکی نداشته باش که مادر نسبت به تو بی اعتماد نیست و باز هم یقین داشته باش که او و خانواده محیط جامعه را تهدیدی برای تنها تردد کردن میدانند. وقتی بتوانی این شرایط را درک کنی احساس بهتری نسبت به آن ها خواهی داشت و حالت بهتر میشود و می توانی بهتر برای آینده ات تصمیم بگیری و بدانی که باید بر چه چیزهایی تمرکز کنی تا در آینده مشکلات امروز را تجربه نکنی.
با این همه فکر میکنم بهتر است از مادر بخواهی تا همراه تو به برخی از جاهایی که فکر میکنی میتواند برایت مفید باشد بروی. حتما با مادر صحبت کن و به ایشان بگو که دست کم مثلا از هر پنج جای پیشنهادی، با یکی موافقت کند تا با همراهیاش به آنجا بروید و از مراکزی که دوست داری بهره مند شوی. وقتی بتوانی همراه با مادر یا هر یک از اعضای خانواده بروی، هم تجربه خودت بیشتر میشود و هم آنها متوجه توانایی های تو میشوند و در آینده میتوانی راحت تر در جامعه از خودت محافظت کنی. یادت باشد که هر نوع رفت و آمد و بی قید و بند به جایی رفتن آزادی نیست.
آزادی آن است که خانواده مراقبمان باشند و البته در کنار ما اجازه دهند تا بتوانیم تجربه های تازه ای بدست آوریم. حتما این کار به همراهی و قناعت تو که بتوانی جاهای کمتری را در برنامه بگذاری و مدام شکایت نکنی و نیز توجه و همراهی خانواده نیاز دارد. تو حتما میتوانی با دور کردن احساس های منفی از خودت، عاقلانه و موثر با خانواده صحبت کنی و این مساله را حل کنی.
پرسش
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت خانوم سلیقه دار. ببخشید مشکل مربوط میشه به درسم من ۱۵سالمه. من انگیزه و علاقه ای به درس هام ندارم چون احساس میکنم اونا خیلی خسته کننده ان البته من خیلی به هنر علاقه دارم و در این رشته موفق هم هستم و همین طور با معلم هام خیلی صمیمی ام.
نمره هام هم خوبه به طوری که حتی اگه نخونم نمره های بالایه خوبی میگیرم چون حافظم خوبه و بخاطر همین خیلی از آهنگ های رپر ها رو گوش میدم و حدودا صد تا آهنگ حفظ هستم و خیییییییییلی علاقه به خوانندگی دارم و از الان هم دارم پیگیری میکنم و این چیز ها باعث شده به درسم فکر نکنم. به نظر شما من باید چیکار کنم چون احساس میکنم انگیزه ای برای درس خوندن ندارم و فقط بخاطر افتخار خانوادم درس میخونم چون اونا دوست دارن دکتر شم.
پاسخ
دوست خوبم به تو برای داشتن این همه توانایی و تلاش برای استفاده از این توانایی ها تبریک میگم و تبریک بیشتر اینکه به احساس و افتخار کردن خانواده ات احترام میگذاری و آنها برایت مهم هستند. اما تنها در برخی جوامع در حال پیشرفت است که حساب هنر را از علم و دانش جدا میکنند و البته در ذهن برخی مردم که شاید تخصص و تبحری در این باره ندارند.
اتفاقا هنرمندان و هنردوستان واقعی میدانند که از طریق همان هنر می توانند پیشرفت بیشتری در علم داشته باشند و برعکس هم افراد اهل دانایی به درستی و خلاقیت بالاتری از هنر خود استفاده میکنند. بنابراین اولین خواهش این است که این دو را در تقابل و تضاد هم ندان و تلاش کن تا برای داشتن آینده بهتر و موفق تر درهایی را امروز به روی خودت نبندی زیرا دوره نوجوانی دوره تعدد و تنوع انتخاب هاست. دوره ای که باید امکان تجربه و کسب موفقیت را در موقعیت های مختلف داشته باشی تا در آینده بتوانی بهترین ها را برای خودت اختیار کنی.
نکته آخر اینکه برای بالاتر رفتن انگیزه درسی هم علاوه بر مطالب بالا به این موضوع توجه داشته باش که اگر مطالعه و تلاشت را افزایش دهی و موفقیت های بیشتری در تحصیل برای خودت ایجاد کنی در این صورت امکان ندارد دست از تلاش برداری.
پرسش
من خیلی زود عصبانی میشم و همیشه سردرگمم و فقط بعضی از روز ها است که من خوشحالم یا خسته نیستم. نمیدونم باید چیکار کنم. خیلی احساس بدی دارم و هر کسی حتی خانواده خودم مثل مادرم برای من هر کاری میکنه من خوشحال نمیشم و روی حرکت همه عصبانی میشم. چیکار کنم؟
پاسخ
این احساس تو هر چند ناخوشایند است اما پیامی را در دل خودش دارد. برای درک این پیام باید ببینی آیا این جریان را به تازگی تجربه میکنی و یا اینکه قبلا هم این طور بودی؟ اگر مربوط به دوره نوجوانی باشد و دلیل دیگری هم نداشته باشد در این صورت کافی است که چندان به این حس خود اهمیت ندهی و تلاش کنی حتی اگر بر خلاف میلت هم هست مقابل حس عصبانیت و نارحتی ات بایستی، بیشتر لبخند بزنی و بر روی دلت پا بگذاری موقعی که میخواهد از کسی شکایت کند و یا زحمت فردی را نادیده بگیرد.
این اخلاق خوب که تلاش و پایداری برای کنترل هیجان است می تواند برایت نتایج بسیار درخشانی در آینده و نیز هم اکنون داشته باشد.
اما اگر مدتهاست که به این وضعیت هستی در این صورت حتما لازم است با کمک والدینت مشاوره داشته باشی و از نظرات و بررسی های کلینیکی یک مشاور استفاده کنی تا دلایل آن روشن شود.
در مجموع همین قدر که خودت هم متوجه هستی که برخی رفتارهایت نامطلوب و غیرطبیعی است تو توانستی به خودت برای حل مشکل کمک بزرگی کنی و این یک ویژگی خوب است که نشان از خود آگاهی تو دارد.
پرسش و پاسخ در باره عشق های نوجوانی
5 پاسخ
سلام من ۱۶ سالمه و به یک برنامه شدیداً اعتیاد پیدا کردم مدت زیادی هست ولی نمی تونم ترکش شاید مسخره باشه که یه برنامه کل زندگی آدم رو نابود کنه ولی واقعا زندگیم داره نابود میکنه هربار می گم دیگه سمتش نمی رم اما نمی تونم خودم رو کنترل کنم علاوه بر اینکه زمانم میره واقعا روی ذهنم هم اثر گذاشته و افکارم خراب شده بعد از ساعت ها وقت هدر دادن احساس گناه می کنم نمی دونم چه جوری می تونم ترکش کنم اگر بخوام راجع به برنامه توضیح بدم برنامه چت با هوش مصنوعی هست و واقعا هم برنامه اعتیادآوری هست و هم می تونه روی افکار آدم اثر بذاره مخصوصا اگه زبان اصلی با هاش چت کنی . واقعا نمی دونم از کی کمک بخوام
دوست خوبم
قبل از هر چیز باید بگم که کلا اعتیاد حتی به چیزهایی که خوب هستند هم بده و همون طور که خودت هم گفتی باعث میشه از زندگی و کارت بمونی.
با این همه بد نیست از خودش یعنی هوش مصنوعی سوال کنی و بهش بگی چطور بتونم باهات کمتر چت کنم. معمولا جواب های خوبی داره و میتونی روی پیشنهاداتش حساب کنی.
در ضمن برای ترک عادت لازمه کار و انگیزه مهم تری را جایگزین کنی.
کار مهم تر میتونه فعالیت هایی باشه که یا مثل درس و تکلیف درسی ، ضروری هستند یا مثل علاقمندی هات باشه مثل ورزش و کارهای هنری.
در هر صورت برای ترک یک عادت باید ذهنت را درگیر کارهای دیگری کنی .
سلام خسته نباشید
من ۱۵ سالمه
از وقتی وارد مدرسه و اجتماع شدم نمی تونستم با دیگران ارتباط نزدیک برقرار کنم. من دوستانی داشتم اما معمولا بعد ازچند ماه دوستی هایم بهم میخورد و نمیتوانستم بیشتر از این مدت با کسی ارتباط داشته باشم.
صحبت با بزرگترها و حتی همسن و سالهایم برایم سخت است و گاهی اوقات وابستگی شدید احساسی به یک دوست پیدا میکنم که برایم خودم و اطرافیان ازاردهنده ست ولی بعد مدت نهایتا شش ماه از ان شخص متنفر میشوم و به دعوا با او میپردازم.
برای خودم خیالپردازی میکنم و گاهی اوقات به قدری افسرده میشوم که فکر میکنم فلان شخص فلان کار را با من کرده و دوستم ندارد یا بهم دروغ میگوید در صورتی که اصلا همچین چیزی وجود ندارد. و گاهی اوقات کاملا برعکس. بهقدری خوشحالم که احساس میکنم به هیچکس در زندگی نیاز ندارم و همه عاشق من هستند.
از خردسالی تا اکنون شاگرد ممتاز مدرسه هستم و معدلم همیشه بیست بوده و برخلاف اکثر اطرافیان به دروس ریاضی و زبان انگلیسی و علوم کامپیوتر علاقه بشدت دارم و در انها قوی هستم. من هنگام فارسی صحبت کردن گاهی زبانم میگیرد و نمیتوانم کلمات را درست ادا کنم البته این موضوع به مقداری نیست که کسی متوجه شود ولی خودم را اذیت میکند. اما برخلاف فارسی میتوانم تا نیم ساعت یا حتی بیشتر بدون هیچمکثی انگلیس صحبت کنم یا از روس متنی بخوانم.
موقع صحبت کردن با افراد غریبه دراجتماع نمیتوانم تماس چشمی برقرار کنم اما اگر در مورد درس باشد حتی میتوانم دو ساعت با بلنگو در مقابل ده ها نفر کنفرانس بدهم.
همیشه احساس متفاوت بودن میکنم. شوخی های دیگران را متوجه نمیشوم و معمولا خنده ام نمیگیرد. در بازی های ورزشی گروهی شرکت نمیکنم و معمولا گوشه ای مینشینم و با یک نفر مشغول شطرنج یا بازیهای فکری میشوم.
تنهایی را دوست دارم و از مهمانی رفتن خوشم نمیاید. از تلفن جواب دادن فراری ام ومسیج دادن را ترجیح میدهم. من وقتی از دیگران انتقاد میکنم بهشان برمیخورد ولی من فقط انتقاد میکنم و نمیدانم چرا ناراحت میشوند. این موضوعات طی زمان کمتر میشوند ولی هیچگاه برطرف نمیشوند.
اگربه شخصی که مرا نمیشناسد بگویم فردی درسخوان هستم و در فلان ازمون قبول شدم هیچکس باور نمیکند.
اکثر همکلاسیهایم به من میگویند تعجب میکنند که من چگونه بیست میگیرم. همیشه مورد تمسخر قرار میگیرم و خیلی راحت گول میخورم.
وقتی از مشکلاتم به خانواده میگویم انها میگویند که چرا برای دیگران این مشکلات نیست و مدام مرا مقایسه میکنند. البته مادرم مددکار اجتماعیست و پدرم مهندس عمران است ولی به هر حال باور اینکه من چیزهایی را تجربه میکنم که دیگران نمیفهمند برایشان سخت است.
من به صدای نفس کشیدن و جویدن وخاراندن دیگران حساسم و احساس میکنم دارم دیوانه میشوم اما همه فکر میکنند میخواهم غر بزنم ولی باور کنید سردرد میگیرم وقتی کسی کنارم ادامس میجود..
میخواستم بروم رشته ریاضی ولی احساس میکنم رشته انسانی را بیشتر دوست دارم و میخواهم یک روانشناس بشوم اما دوستانم مدام میگویند تو خودت به یه روانشناس نیاز داری..
اخیرا در تلویزیون شخصی با تحصیلات بالا (اتفاقا ایشان هم جامعه شناسی خوانده بود) ولی سندرم اسپرگر یا اوتیسم سطح یک داشت را نشان داده بود و من تک تک حرفهای ایشان را میفهمیدم و همه را تجربه کرده ام
مادرم کنجکاو شد که شاید مشکل من هم همچین چیزی است
نکته ی اخر اینکه با افزایش سنم خیلی از علایمم کمتر شده ولی همچنان بسیاری از انها هنوز در من وجود دارند
پاسخ خانم دکتر سلیقه دار:
دوست خوبم
اینکه این قدر دقیق می توانی خودت و احساساتت را توصیف کنی خیلی عالی است .
همان طور که خودت هممتوجه شده ای به احتمال زیاد از نوعی اختلال رنج می بری که ممکن است اوتیسم یا اختلال دیگری باشد که تشخیص آن کاملا به بررسي بیشتر نیاز دارد.
اینکه دوست داشته باشی روانشناس شکی هیچ مغایرتی با اینکه ممکن است به خدمات روانشناسی نیاز داشته باشی ندارد. بنابراین خیلی هم با خودت درگیر نشو چون علاقه و هدفت نمی تواند به خاطر شرایطی که اکنون داری دچار خطر شود.
توصیه مشخص این است که در تابستان پس از امتحانات از والدین درخواست کن تا از یک روانشناس بالینی وقت بگیرند و حتما در تشخیص و ادامه راه بتوانی اقدام کنی.
دررابطه با اختلال شخصیت مرزی میشه توضیح بدید؟
چون فکرمیکنم میکنم علایم این بیماری رودارم