اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها
یاسمین الهیاریان: در ماشین را بست. نگاهی به آدرس و شماره پلاک روی کاغذ کرد. 20.
زیر لب گفت: شونزده… هیجده… اینم بیست. درسته اینجاست. در خانه صورتی سفید بود با یک پله جلوی درش.
دنبال دکمه زنگ گشت. نبود. در زد. سه بارپشت سر هم.
صدای خانمی از داخل خانه بلند شد: کیه؟!؟ و بعدش صدای گریه نوزادی که مثل صدای کشیده شدن گچ روی تخته سیاه بود. پلیس نگاهی به کاغذ انداخت و آدرس را یک بار دیگر خواند و باز در زد.
صدای نوزاد بلندتر شد. خانم داد زد: صبر کن الان می آم دیگه. پلیس کلافه شد و کلاه سبز رنگش را از سرش برداشت.
نگاهی به پشت سرش کرد. سه تا از زن های همسایه با چادر های گل گلی زل زده بودند به او. خانم در را باز کرد. رنگش مثل گچ سفید شد در حالی که نوزادی را مدام در بغل تکان می داد با صدای لرزان گفت: بفرمایید.
پلیس صدایش را صاف کرد و گفت: سروان عزیزی هستم از اداره آگاهی شعبه 110 و در دلش یک بار دیگر از تشابه نام شعبه شان با شماره 110 خنده اش گرفت.
ادامه داد: منزل آقای مرادی؟ من حکم جلبشونو دارم.
خانم گفت: اینجا منزل شفیعیه. اشتباه اومدید.
پلیس ناباورانه گفت: خانم این آدرس را نگاه کنید. آدرس منزل شماست.
خانم نگاهی به آدرس کرد. لبخندی زد و گفت: جناب سروان اینجا رو دقت کنید نوشته کوچه طالقانی شرقی پلاک 20 ولی ما طالقانی غربی هستیم شوهر من کارگره. اهل این کارا نیست.
پلیس سرش را پایین انداخت و افسوس خورد که چرا هیچ وقت شرق و غرب را درست یاد نگرفت.
– معذرت می خوام خانم که وقتتون رو گرفتم.
– خواهش می کنم.
در بسته شد. پلیس دوباره نگاهی به پشت سرش انداخت. زن های همسایه را دید که خنده شان را زیر چادر های گلی شان پنهان کردند. انگار تمام ماجرا را شنیده بودند. پلیس خجالت کشید. احساس کرد از جذبه اش کم شده است. یقه پیراهن سبزش را صاف کرد و لبه کت سبز پررنگش را پایین کشید.
نگاهش به خاک کفش های مشکی اش افتاد. خم شد و با دست پاکش کرد. شانه هایش را عقب داد. کلاهش را جابه جا کرد و به طرف کوچه طالقانی شرقی به راه افتاد.
کاربر عزیز
چنانچه این مطلب مورد توجه شما قرار گرفت، لطفا آن را لایک کنید.