شرلوک عزیز ما در طول سالها به عنوان یک ماشین بیاحساس و ضداجتماع که غرورش سر به فلک میگذاشت، شهرت یافته است. چنین توصیفی آن قدرها غیر منصفانه نیست. حتی واتسون وفادار (یک بار که عصبانی شده بود) او را مغزی بدون قلب و مردی که به همان اندازه که از هوش سرشاری برخوردار است، از همدردی انسانی بیبهره است، توصیف کرد. واتسون بعدها که حالش کمی بهتر شد او را بهترین و عاقلترین مردی که تا به حال شناخته خواند. حقیقت این است که هولمز جایی بین این دو توصیف قرار میگیرد. دنیای روزمره و عادی حوصلهاش را سر میبرد و همین باعث میشد سرد، بیعلاقه و حتی سنگدل به نظر برسد. این یکی از تأثیرات جانبی و ناخوشایند جستجوی مداوم وی برای یافتن هیجان، اتفاقات غیرعادی و مشکلاتی بود که تنها میتوانست به دست ذهن توانای او حل شود.
هولمز در داستان اتود در قرمز لاکی می گوید:
«واتسون عزیزم، میدونم که تو در علاقه من به چیزهای عجیب و غریب و خارج از چارچوب متعارف و همین طور یکنواختی و ملال زندگی روزمره شریک هستی.»
چیزی که باعث میشد شرلوک هولمز مرتب در تلاش باشد و گاهی تن به موقعیتهای خطرناک بدهد و درگیر دورههای تیره افسردگی شود، همین علاقه او به کنار زدن تارهای روزمرگی از زندگیاش بود.
چیزی که میتوان با اطمینان گفت این است که این کارآگاه بزرگ پروندههایش را با تمام وجود دنبال میکرد و در جستجوی هدف اصلیاش یعنی شکست دادن بزرگترین ذهنهای جنایتکار جهان سلامتی خود را به خطر میانداخت. شغل او زندگیاش را به مخاطره میانداخت، ولی در عین حال نیازی عمیق و درونی برای مواجهه با چالشهای ذهنی و همین طور هجوم نفسگیر آدرنالین به مغزش را برآورده میکرد.
به این متن کوتاه از داستان «راز دره ہوسکمب» که هولمز را در اوج هیجان حاصل از تعقیب و گریز نشان میدهد، توجه کنید:
وقتی چنین سرنخی به دست شرلوک هولمز میرسید، رفتارش از این رو به آن رو میشد. کسانی که تنها مرد متفکر خاموش و منطقی خیابان بیکر را دیده بودند، هرگز او را نمیشناختند. صورتش سرخ و کبود میشد، ابروهایش با اخم سنگینی در هم گره میخورد و چشمهایش با برقی فولادین میدرخشید. صورتش را به پایین خم میکرد، شانههایش را قوز میکرد، لبهایش را به هم میفشرد و رگهایش مانند نخ تابیده از گردن باریک و درازش بیرون میزد. سوراخهای بینیاش از شدت عطش حیوانیاش به تعقیب و گریز بزرگتر میشد و ذهنش آن قدر غرق تمرکز روی مسأله پیش رویش بود که هیچ سؤال یا اظهار نظری را نمیشنید یا در نهایت با عصبانیت و بیحوصلگی جواب کوتاهی به آن میداد.
این لحظات پر شور و هیجان با نقاط متقابلی نیز همراه بودند. هولمز هرگاه پرونده مناسبی نمییافت تا به هیجان آید، علایم افسردگی از خود نشان میداد و برای تخلیه انرژیاش به چیزهای دیگری متوسل میشد.
او در داستان اتود در قرمز لاکی به واتسون میگوید:
«من هر از چند گاهی حسابی دمق میشم و تا چند روز دهنم را باز نمیکنم. در چنین مواقعی فکر نکن قهر کردهام. فقط بذار در خلوت خودم بمونم زود حالم خوب میشه.»
یک نکته مخرب دیگر ناتوانی او برای در نظر گرفتن نیازهای جسمی خودش در مواجهه با یک معمای حل نشده بود. در چنین شرایطی واتسون به نحو خاطرهانگیزی ثبت کرده است که او چگونه «چند روز و حتی یک هفته بدون لحظهای استراحت به کارش ادامه میداد، حقایق را از نو ردیف می کرد، آن ها را از هر نقطه نظری بررسی میکرد و سرانجام یا از آن سر در میآورد، یا مطمئن میشد که اطلاعاتش ناقص است».
اگر شرلوک دوستدار یکی از آن تابلوهایی بود که گاهی در محیط های خاصی اداری میبینیم، احتمالا تابلویی روی میزش در ۲۲۱ب. خیابان بیکر می گذاشت که روی آن نوشته بود: «برای کار کردن در اینجا مجبور نیستی دیوانه باشی، ولی این امر کمکت میکند!» منظورم از این حرفها این است که هولمز بودن کار آسانی نبود و دنبال کردن قدمهای ذهنی او سفری است که به درد کسانی که قلب ضعیفی دارند، نمیخورد. هولمز این شغل را انتخاب کرده بود، چون چاره دیگری نداشت. شغلش به او کمک می کرد چیزی باشد که دوست داشت باشد و بدون آن، چیز زیادی برای تعریف او باقی نمیماند. او در اتود در قرمز لاکی به این حس وظیفهشناسی عمیق خود اشاره میکند:
«یه نوار قرمز رنگ قتل وجود داره که از پوست بیرنگ زندگی عبور کرده و وظیفه ما باز کردنش، آشکار کردنش و نمایاندن تک تک ذراتشه»
اگر واتسون بود میگفت:
«او مثل همه هنرمندان بزرگ، به خاطر هنرش زنده بود.»
چیزی که خواندید پاراگرافهای ابتدایی کتاب «چطور مثل شرلوک هولمز فکر کنیم؟» است. این کتاب را انتشارات ایرانبان با ترجمه مریم رفیعی وارد بازار کتاب کرده است. کتاب ۱۵۰ صفحه دارد و قیمتش ۱۰ هزار تومان است.
خواندن همان سطور ابتدایی من را مجذوب کتاب کرد، چرا که شرحدهنده ذهنهایی است که غالبا در جامعههای بیروح و کسلکننده، درک نمیشوند. اگر از شخصیت شرلوک هولمز خوشتان آمده و حس میکنید تشابههایی هرچند جزئی با او دارید، اگر دوست دارید وجوه مختلف شیوه تفکر شرلوک هولمز را درک کنید و مهارتهای فکری او را در خودتان پرورش دهید، این کتاب را به شما توصیه میکنم.
این کتاب نوشته دانیل اسمیت است و نباید آن را با کتاب ظاهرا مشهورتر دیگری که نویسنده آن Maria Konnikova است، اشتباه بگیرید.
iranganje.ir