داستان ضرب المثل گشتم صد و سی دره ندیدم آدم دو سره از این قرار است. دو مرد روستایی تصمیم گرفتند تا از روستای خود به روستایی دیگر بروند، بنابراین تصمیم گرفتند تا صبح زود حرکت کنند و تا قبل از غروب خورشید به روستای مقصد برسند، چون در بین راه و در درهای یک غول با بچههایش زندگی میکرد که غذایشان را آدمهایی که در راه مانده بودند، تشکیل میداد و آنها را میخورند.
راه حل دو مرد برای فرار از دست غول
میگفتند او با زبان، کف پای طعمههای خود را میلیسد تا زخم شود و نتوانند فرار کنند و در وقت مناسب آن را بخورد. در راه یکی از آنها آسیب دید و به همین دلیل آنها مجبور شدند تا شب را در بین راه اتراق کنند، اما فکر غول آنها را نگران کرده بود. قبل از خواب یکی از آنها که سن و سال بیشتری داشت، به فرد جوانتر گفت برای این که غول نتواند کف پای ما را لیس بزند، بهتر است تو پایت را در پاچه من بکنی و من پایم را در پاچه شلوار تو. آن دو آتشی بزرگ درست کردند و در پناه آن طوری که کف پایشان پیدا نبود خوابیدند.
غول که بوی طعمهی جدید به مشامش خورده بود به راه افتاد تا آن را پیدا کند. اما به محض اینکه به آنها رسید، آن دو را به صورتی دید که پایی ندارند. اما دو سر و ۴ دست دارند. بنابراین به گمان اینکه آنها هم غول هستند. و شاید از او قویتر باشند، فرار کرد. به خانه که رسید، بچهها، گرسنه به سمتش آمدند و از او غذا خواستند. که او در جواب گفت: گشتم صد و سی دره، ندیدم آدم دو سره.
کاربرد گشتم صد و سی دره ندیدم آدم دو سره
این ضربالمثل زمانی در حق کسی گفته میشود که فرد با حیله و نیرنگی روبهرو میشود و بخواهد این حیله را که در حقش شده است، برای کسی تعریف کند و تعجب خود را اینگونه بیان میکند.
سوسن قریشی
داستان های بیشتری از ضرب المثل ها را در صفحه ضرب المثل ببینید