نخستین شعر را چه کسی سروده است؟


aminpor

حقیقت این است که اوّلیت شعر را به آدم حوالت کرده اند . حال چه تفاوت دارد که این آدم ، کدام آدم است ؟ بالاخره آدم ، آدم است . و چه تفاوت دارد که این شعر کدام شعر است ؟ آیا مرثیه ای است در سوگ هابیل که قابیل او را بکشت و یا توصیفی است از بهشتی که آدم از دست بهشت و یا غزلی است که از غربت سراندیب حکایت می کند و یا یک مثنوی است که از جدایی ها شکایت می کند ؟ و چه تفاوت دارد که به زبان سریانی سروده شده باشد یا به زبان تازیان ؟

به هر حال حقیقت این است که آدم ، نخستین شاعر بوده است و یا آدم نخستین ، شاعر بوده است . می بینید چقدر رمزی و نمادین است و در عین حال چقدر درست ! زیرا چه آدم ، اولین آدم باشد و چه اولین پیغمبر و چه هر دو ، باید حتما شاعر بوده باشد . اگر اولین آدم باشد باید شاعر بوده باشد تا فرزندان خلف او هم بتوانند این ذوق را از او به ارث ببرند – اگر بپذیریم که دست کم بخشی از ذوق شاعری ارثی یا ذاتی است – پس حتما اولین آدم شاعر بوده است . و با قلب مطلب می توان گفت که اولین شاعر هم آدم بوده است . زیرا شاعر حتما باید آدم باشد . حالا ممکن است کسی بگوید که در اینجا هم حقوق زنان طبق معمول پایمال شده است و باز هم «حوا» را به حساب نیاورده اند .

باید بگوییم که بالاخره کی می خواهید بپذیرید که «حوا» هم آدم است . اگر چه آدم و حوا با هم فرق دارند و اگر چه «آدم» ،«حوا» نیست ولی «حوا» ، آدم است . پس وقتی که می گوییم اولین شاعر آدم بوده است ، شامل حوا هم می شود . و اگر هم آدم را اولین پیغمبر بگیریم ، باز هم باید شاعر باشد .

اصلا بگذارید اصل مطلب را بگویم : همه آدم ها شاعرند . همه آدم های خوب ، شاعرند . همه فیلسوفان و اولیاء و امامان شاعرند . اصلا اگر نمی ترسیدم که کفر باشد می گفتم که همه پیامبران شاعرند . و بالاتر از آن می گفتم خدا هم شاعر است . و وقتی که می گویم همه آدم های خوب ، شاعر هستند ، پس می توانم بگویم همه شاعران آدم های خوبی هستند . البته همه « شاعران » . ( یعنی روی کلمه شاعران تاکید دارم ) پس اگر می بینید که بعضی از شاعران آدم های بدی هستند ، بدانید که آنها یا شاعر نیستند و یا آدم نیستند . و اگر این قول را ندیده یا نشنیده بگیریم ، کار بسیار دشوار می شود که بالاخره اولین شاعر که بوده است ؟ تذکره ها در این مورد پاسخی نمی دهند ، زیرا من تاکنون در میان نسخه های خطی قدیمی هیچ تذکره ای ندیده ام که روی آن نوشته باشند : « تذکره شاعران غارنشین » و یا « تذکره شاعران نئاندرتال » و یا « تذکره شاعران میمون نما » . راستش ، درست مثل این است که پرسیده باشید :‌‌‌ « اولین لبخند نوع بشر در چه ساعتی و در کجا تکوین یافت ؟ » و یا پرسیده باشید : « مخترع لبخند کیست ؟ » و یا « کاشف اشک چه نام دارد ؟ » و یا « کاشف عشق کیست ؟ » ( اگر چه پاسخ سوال اخیر روشن و شفاف است ، چرا که کاشف عشق ، « اشک » است . و اگر چه عشق خود کاشف آدمی است . و خود کشف و کشاف است . ) بگذریم .

گمان می کنم یک راه دیگر هم برای رسیدن به پاسخ این پرسش وجود دارد و آن راه این است که برای پیدا کردن سرچشمه این رودخانه خیالی پر پیچ و خم و پر جوش و خروش در میان نسخ خطی موجود به تحقیق بپردازیم . و اما همین قدر می دانیم که رودخانه شعر از قله خیال سر چشمه گرفته و قله خیال هم بلندترین قله از سلسله جبال « قاف » است . و حقیقت این است که رشته کوه قاف هم در آن سوی مرزهای جغرافیای جهان و پایتخت سرزمین افسانه هاست . قاف کوهی است محیط بر زمین و گویند از زبرجد سبز است و سبزی آسمان از رنگ اوست و آن اصل و اساس همه کوه های زمین است و بعضی گفته اند فاصله این کوه تا آسمان به مقدار قامت آدمی است و برخی دیگر آسمان را بر آن منطبق می دانند و آفتاب از این کوه طلوع و غروب می کند . خوب ، می بینید که همه نشانیهای کوه قاف تا اینجا درست است و امیدوارم که نشانی سرچشمه این رودخانه را خوب به خاطر بسپارید تا راه را گم نکنید . و اما شاید راه آخر برای رسیدن به سرچشمه این رودخانه ، این باشد که نسخه های خطی را در آب رودخانه بشوییم و راه بیفتیم تا خود راه بگویدمان که چون باید رفت .

باری باید راه بیفتیم و خلاف جهت این رود شنا کنیم ، پله های امواج را زیر پا بگذاریم ، از پیچ و خمها بگذریم ، از نردبان آبشارها بالا برویم و بعد از عبور از کوه ها و دره ها و فراز و فرود ها به سرچشمه اصلی این رود برسیم . اما با کدام وسیله ؟ با کدام قایق ؟ لاجرم باید با همان وسیله و از همان راهی برویم که این رود از طریق آن تا بدینجا آمده است . آن قدر می دانیم که این رودخانه از قله خیال سرچشمه گرفته و در بستر خیال خزیده تا به اینجا رسیده است ، پس سوار بر امواج خیال می شویم و می رویم . وسیله ای که در اختیار ماست کار ما را آسان می کند .

در یک چشم به هم زدن می توانیم قرن ها و عصرها را پشت سر بگذاریم . سفری در زمان ، نه در مکان . دوران های مختلف زمین شناسی را طی می کنیم و می رسیم . چشم باز می کنیم . چشم و دهان از حیرت باز و انگشت بر دهان ! چه دنیای شگفت انگیزی ! سرخس های عظیم الجثه ، مارمولک های غول آسا ، ( شاید همان دایناسورها باشند ) ، هوای داغ و دم کرده ، زمین لرزه های شدید و رعد و برق های پیاپی و هول آور ، جنگلی که نگاه خورشید سطح زمینه آن را ندیده است . درختان در هم پیچیده با تنه های درهم تنیده و شاخه های گره خورده . کمی جلوتر می رویم . شب شده است . کور سویی از دور سوسو می زند . غاری در دل کوه پیداست . با ترس و لرز پیش می رویم . با احتیاط از دهانه غار به داخل آن نگاه می کنیم . آتشی در غار روشن است . کودکی دارد شاخه ها را می شکند و در آتش می اندازد . مردان دور آتش نشسته اند و گپ می زنند . مردی آنسوتر نشسته است و دارد سنگی به شکل سر نیزه را می تراشد . مرد دیگری با استخوان حیوانی دست و پنجه نرم می کند . یکی از زنان با یک بوته ی عجیب و غریب ، مشغول جارو کردن کف غار است .

آتش کم کم رو به خاموشی می رود و همه می خوابند . به جز یکی دو نفر . یکی از مردان در گوشه دیگر غار ، آتشی روشن کرده است و در پرتو آن دارد روی دیواره ی غار ، یک بزکوهی را نقاشی می کند . جوان دیگری در ته غار دراز کشیده ولی خواب نیست . تصویر حوادث روز از پیش چشمش می گذرد . صحنه ی شکار در نظرش جان می گیرد . آهویی که شکار کرده بودند و او دلش نمی خواست آن را شکار کنند . نگاه آخر آهو بره به دنبال مادرش که دست و پا می زد . دوباره نگاه آهو بره . همین است ! به خاطر همین است که این همه دارد با خودش کلنجار می رود ، که چه نگاهی بود ؟ با آن نگاه چه می گفت ؟ او شاعر است ! دیگر نمی توانیم از این پیش تر برویم . بر می گردیم به اصل مطلب .

خوب ، مثل این که نتیجه ی تحقیقات نظری و عملی به هم نزدیک بود . چه نظر اولی که آدم را اولین شاعر دانسته بود و چه نظر دیگر که سرچشمه ی شعر را در کوه قاف جستجو می کرد و چه نظر آخر که به چشم خودمان دیدیم . من که دیگر بیش از این چیزی نمی دانم . شاید هم اصلا شعر چیزی باشد که نخستین بار به وسیله ی جن ها به یک آدم جن زده ، یعنی مجنون تلقین شد . ( می بینید که باز هم برگشتیم به همان جنون و دیوانگی ! ) و شاید کار ، کار الهه های الهام باشد . کار یکی از خدایان زمینی و زیرزمینی یا آسمانی یونان قدیم . یعنی در روزگاران موهوم و مه آلودی که شمار خدایان ، حتی از آدمیان هم بیشتر بود ، و خدایان با یکدیگر و نیز با آدمیان جنگ و ازدواج می کردند ؛ یکی از فرزندان بی شمار زئوس ، خدای خدایان ،که بر عرش قله های المپ فرمانروایی می کرد ، شعر را به انسان تعلیم داده باشد .

و شاید هم به همان سادگی باشد که ارسطو می گوید : « چون غریزه ی تقلید و محاکات در نهاد انسان طبیعی بود ، کسانی که از آغاز در این گونه امور بیشتر استعداد داشتند ، اندک اندک پیش تر رفتند و به بدیهه گویی پرداختند و از بدیهه گویی آن ها شعر پدید آمد . »

کسی چه می داند ؟ شاید هم هیچ کدام از اینها درست نباشد ! .

 

                                                                                                                                   گزینه اشعار

                                                                                                                                  قیصر امین پور

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

امتیاز به این نوشته
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب
تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیشنهاد نوجوان‌ها