اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها
حدیث تا کاشان چقدر مونده؟
فکر کنم حدودا یه ساعت و نیم اینا. چطور؟
-هیچی خیلی خوابم میاد بیا تو بشین جای من من برم کنار پنجره بخوابم.
جا به جا شدیم مقنعه رو کشیدم توی صورتم چشمامو بستم. اتوبوس خیلی تکون تکون میخورد چشمام گرم شد و حس گس خوابیدن! یه دفعه دیدم یکی داره تکونم میده اخمالو چشمامو باز کردم مقنعه رو کشیدم عقب حدیث بود. گفتم ها چیه؟ گفت پاشو دیگه رسیدیم همه رفتن سومی ها هم رفتن پاشو فقط من و تو موندیم پاشو الان خانم حسنی میاد سر وقتمون. سریع بلند شدم. خوابالو از پله های اتوبوس اومدم پایین وا چرا تو بیابون وایستادیم؟؟؟ همه بچه ها جمع بودن و وسطشون خانم حسنی طبق معمول داشت توضیح اضافه میداد تا چشمش خورد به من گفت: چه عجب بیدار شدی صمدی! حالا خوبه شما بچه زرنگ های مدرسه اید اگه بچه تنبلا رو آورده بودیم چی میشد. همه زدن زیر خنده. ادامه داد: بچه ها از این جا تا کاشان یه کم پیاده روی داره، بریم. تعجب کردم خب چرا با اتوبوس نمیریم! دیدم بچه ها هیچی نمیگن منم راه افتادم. حدیث داشت با هنزفری آهنگ گوش میداد. زد بهم و گفت حسابی خوابیدی ها کچل بعدم زد زیر خنده وقتی می خندید صورتش چال می افتاد خیلی بامزه میشد داشتم نگاش میگردم و گفتم بازم خوابم میاد!
همین جور داشتیم می رفتیم که زیر پای حدیث خالی شد و یه صدای جیغ دل خراش.ای وای خدای من این دیگه چیه! روی زانو نشستم زمین و جیغ زدم حدیث حدیث صدای منو می شنوی! داد زدم خانم حسنی انگار هیچ کس صدامو نمی شنید. دویدم رفتم جلو دست خانم حسنی رو گرفتم گفتم خانم حسنی حدیث حدیث… گفت حدیث چی عزیزم؟
گفتم خانم حدیث افتاد تو چاه. گفت: افتاد تو چاه اشکال نداره گلم خودش میاد بیا بریم! داشتم از تعجب شاخ در میوردم جیغ می کشیدم و گریه می کردم دویدم عقب سمت چاه. هی به بچه ها می گفتم بچه ها حدیث رضایی افتاده تو چاه یکی بیاد کمک اما هیچ کس بهم توجه نمی کرد. نشستم لب چاه وای خدا چیکار کنم! چشمامو بستم و جیغ کشیدم حدیثـــــــــــــــ… همون طور که چشمام بسته بود دیدم یکی داره تکونم میده چشمامو باز کردم دیدم حدیثِ و منم توی اتوبوس. حدیث گفت: چته کچل؟ خواب بد دیدی؟
زهرا امیربیک
کاربر عزیز
چنانچه این مطلب مورد توجه شما قرار گرفت، لطفا آن را لایک کنید.