به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
که مونس دم صبحم دعای دولت توست
سرشک من که ز طوفان نوح دست برد
ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست
بکن معاملهای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست
دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز
نمیکنی به ترحم نطاق سلسله سست
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست
تعبیر:
افسوس ایام گذشته سودی ندارد. به آینده فکر کن. معامله ای می کنی که بسیار سودمند است. ولی طمع نکن. صداقت داشته باش و حقیقت را بگو. کار امروز را به فردا نینداز. از یار خود رنجیده خاطر نباش. دروغ و بدی ها را فراموش کن تا خورشید عشق به رویت لبخند بزند.