یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد آفت دور فلک از جان و تنش
گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش
به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه
جای دلهای عزیز است به هم برمزنش
گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد
محترم دار در آن طره عنبرشکنش
در مقامی که به یاد لب او می نوشند
سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش
عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت
هر که این آب خورد رخت به دریا فکنش
هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال
سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
تعبیر:
فکر می کنید رسیدن به حاجت محال است ولی به زودی خبری بسیار خوش به شما می دهند. بی قرار و بی تاب شده اید. به هر کس که می رسید می خواهید خبری از او بگیرید اما بدانید انتظار امروز تلخ و وصال فردا بسیار شیرین است. خودتان را به دست سرنوشت سپرده اید و مطمئن هستید هر چه پیش آید رضای حق در اوست.