غزل شماره ۲۹۱ حافظ

ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش

طراحی سایت فروشگاه حرفه ای با هوشمند گستران😍 (کلیک کنید)

بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم

آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش

دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سرود

گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش

کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو

بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش

خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد

بگذر ز عهد سست و سخن‌های سخت خویش

وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون

آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش

ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام

جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش

تعبیر:

هیچکدام از راه هایی را که انتخاب کرده ای به هدف نرسیده است. باز هم تلاش کن بالاخره روزگار روی خوش خود را به تو نشان می دهد و دلت شاد می شود. زندگی را هر طور که بگیری می گذرد ولی یادت باشد با کسانی که به عهد خود پای بند نیستند پیمان نبند. رسیدن به مقصود برای تو دور نیست و مقامت نیز بالا می رود.

امتیاز به این نوشته
شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
غزل شماره 439 حافظ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *