غزل شماره ۳۱۵ حافظ

به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم

طراحی سایت فروشگاه حرفه ای با هوشمند گستران😍 (کلیک کنید)

بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم

اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد

به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم

چو ذره گر چه حقیرم ببین به دولت عشق

که در هوای رخت چون به مهر پیوستم

بیار باده که عمریست تا من از سر امن

به کنج عافیت از بهر عیش ننشستم

اگر ز مردم هشیاری ای نصیحتگو

سخن به خاک میفکن چرا که من مستم

چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست

که خدمتی به سزا برنیامد از دستم

بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت

که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم

تعبیر:

یارتان اگرچه از نظر مادی در مضیغه می باشد ولی بسیار مهربا و وفادار است. به او اعتماد کنید او تمام خوشی ها را بر خود حرام کرده تا بتواند شما را خوشبخت نماید. در رسیدن به حاجات شما هم کمکش کنید هر چند که او می گوید شرمنده است ولی شما باز هم یاری اش دهید.

امتیاز به این نوشته
شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
غزل شماره 91 حافظ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *