غزل شماره 316 حافظ شیرازی
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم/ ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر/ سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم/طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم/غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم/قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را/یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه/شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس/تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی/من از آن روز که دربند توام آزادم
معنی ابیات غزل شماره 316 حافظ
زلف بربادمده تاندهی بربادم
نازبنیاد مکن تا نکَنی بنیادم
بنیاد : بیخ؛ پایه؛ اصل؛ شالوده، بنیاد کردن: بنا کردن،آغازکردن؛ شالوده ریختن، بنیاد مکن : بنا مکن، پایه گذاری مکن
تا نکَنی بنیادم : تا ریشه ی مرا از برنکَنی، تامرااز پایه و اساس تخریب نکنی.
معنی بیت: ای محبوب من، زلف خویش به دست بادمسپارواینچنین دلسِتانانه گیسوانت رو پریشان مکن که تحمّل دیدن پریشانی رلف توراندارم وبربادمی روم. دلبری رابرنازو عشوه پایه گذاری مکن که بااینکارریشه ی وجودمن کنده می شودوبنیادهستی من زیروزبرمی گردد.
همچنین وقتی که به معشوق می گوید نازبنیادمکن درحقیقت ازمعشوق می خواهد گیسوانش راپریشان ترکند چراکه پریشانی درعشق برای عاشق نیکوست و سبب مجموع خاطراو می شود.
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سرمَکش تا نکشد سربه فلک فریادم
سرمَکش : سرکشی وطغیان
آدمی وقتی عاشق می شود نسبت به رفتار وکردارمعشوق حساس تروبه عبارتی حسودترمی شود ونمی تواند اورابادیگران (دربعضی مواردحتّا باسایه اش) دریکجا ببیندچه رسدبه اینکه مشاهده کند معشوقش بادیگران مشغول عیش ونوش است!
معنی بیت: باهرکسی منشین وباده گساری مکن تا من نیزازغصّه واندوه خون دل نخورم طغیان ونافرمانی مکن بادیگران کمتربنشین و اندکی بامن ِ دلداده مدارا کن تا ناله وافغان من به آسمان نرود.
معشوق درادبیات عاشقانه ی ما، همواره شیوه ی عاشق کُشی پیشه می گیرد وبارقیبان ودشمنان مشغول میگساریست واین رفتاردرهمه جانمودی محسوس ومشهود دارد.
زلف راحلقه مکن تا نکُنی دربندم
طُرّه را تاب مَده تا ندهی بر بادم
طُرّه: آن بخش ازمو که به قصد دلبری به پیشانی ریزند، اغلب نیز به همان معنی گیسو وزلف بکارمی رود.
معنی بیت: زلف خودراشکن درشکن وحلقه حلقه میارای ومرابه بندو زنجیرمکِش، به گیسوان خود بیش ازاین پیچ وتاب مده من تاب تحمّل دیدن این جاذبه واین افسون ویرانگر راندارم بنیادم بربادمی رود ونابود می شوم.
یاربیگانه مشوتا نَبَری ازخویشم
غم اغیارمخور تا نکُنی ناشادم
تانبری از خویشم : تا مراازخود بی خود نکنی
اَغیار : جمع غیر، دیگران .
معنی بیت: بابیگانگان نشست وبرخاست مکن تا مرا ازخودبی خودنکنی اندوه بیگانگان مخورو مراغمگین واندوهگین مساز.
رُخ برافروزکه فارغ کنی ازبرگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
رخ برافروز: ازپرده درآی ورخسار بنما
قد برافراز : بپاخیزوقامت والای خود را نشان بده
معنی بیت: دلبراچهره بنما که باپرداختن به زیبائیها ولطایفِ رخسارتو،ازنگاه کردن به برگ گل خلاص شوم(وقتی که گل رخسار باشد نیازی به برگ نیست) قامت برافراز وبلند شوتا بادیدن قد وبالای تو ازتماشای سروفارغ گردم.
شمع هرجمع مشووَرنه بسوزی مارا
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
یاد هر قوم مکن : خاطره هر گروه را بازگو مکن ، از دیگران سخن مگو .
معنی بیت: درهرجمعی حاضرمشو رونق بخش هرانجمن مباش ازآنهاسخن مگوی وگرنه ازرشگ و حسادت وغصّه هستی مارا به آتش می کشی
شُهره ی شهرمشوتا ننهم سردرکوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
شُهره : مشهور
شورشیرین مَنما : مانند شیرین (معشوقه فرهاد) شورانگیزی مکن
معنی بیت: کاری مکن که زبان زد عام وخاص شوی ودرشهر شهرت پیداکنی که دراینصورت من ازغم واندوه سربه بیابان خواهم گذاشت مثال شیرین، دلبری مکن تامن نیزچونان فرهاد به کوه کنی نپردازم
رحم کن برمن مسکین وبفریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
“آصف ” نام وزیرسلیمان، حافظ معمولاً این عنوان را به وزیران باکفایت مثل تورانشاه می داد.
معنی بیت: برمن ِ ناتوان وتهیدست ترّحم کن وبه دادمن برس پیش ازآنی که دست به دامنِ وزیربشوم وشکایت خودبازگویم (احتمالاً تورانشاه وزیروقت. کسی که رابطه ی صمیمانه ای هم باحافظ وهم باشاه شجاع داشت ومعمولاً بین این دو میانجیگری می کرد تا رابطه ی آنها به تیرگی نگراید
حافظ ازجورتوحاشاکه بگرداند روی
من از آن روز که دربند تواَم آزادم
حاشا : غیر ممکن است، محال است
بگرداند روی : روی گردان شود،
معنی بیت:حافظ عاشقی نیست که با جوروجفای تو پا پس کشیده وازتو وازعشق تو رویگردان شود ازهمان روزی که من به عشق تومبتلاشدم ازهردوجهان آزاد ورها گشتم. گرفتاری دردنیای عشق، به معنای رهایی ازبندتعلّقات است.