توضیحات
- همه ما شازده کوچولو را می شناسیم. حتی اگر داستانش را نخوانده باشیم و فیلمش را ندیده باشیم باز هم می دانیم پسر کوچولویی بود که در سیاره اش با گلش زندگی می کرد و وقتی به زمین آمده بود با یک روباه دوست شد. اما مهم تر از این، می دانیم شازده کوچولو چیزهایی را می دید که بزرگترها اصلا به آن توجه نمی کردند و از دیدن بزرگترهایی که دغدغه شان حساب و کتاب و عددها بود و دنبال تصاحب دنیا بودند، تعجب می کرد.
- همه ما یک شازده کوچولو درونمان داریم. خیلی از روزها او همراهمان است و به ما چیزهای زیبایی را نشان می دهد و یادمان می آورد زندگی هرچقدر هم سخت باشد باز هم زیبایی های خودش را دارد؛ زیبایی هایی که خیلی وقت ها از چشم بزرگترها پنهان می مانند.
- حالا از شما می خواهیم به شازده کوچولوی درونتان سر بزنید. اصلا یک روز که دارید به مدرسه می روید او را همراه خودتان ببرید تا ببینید چه چیزهایی نشانتان می دهد؛ از همان چیزهای زیبای زندگی که به چشم بزرگترها نمی آید.
- برای ما از کشف های شازده کوچولوی درونتان بنویسید. این موضوع مسابقه این شماره است.
- یادآوری: لازم نیست کشف های خیلی عجیب و غریب بکنید. مثلا اگر در مسیر مدرسه، چشم تان به تراس خانه ای پر از گل های رنگارنگ افتاد، از آن گل ها بنویسید یا اگر گربه ای را در حال قدم زدن دیدید، از آن گربه بنویسید که دارد به کجا می رود و برنامه امروزش چیست. شاید هم بخواهید ابری را که نوید باران می دهد و خیلی هم شبیه به یک پرنده است، کشف کنید.
مهلت شرکت در مسابقه
- 10 آذر ماه
جایزه
- 50 هزار تومان
شرایط شرکت در مسابقه
- عضویت در سایت نوجوان ها
- محدوده سنی 12 تا 21 سال
راه ارسال پاسخ
- ارسال پاسخ از طریق دیدگاه (کادر انتهای صفحه)
- ارسال پاسخ از طریق شبکه اجتماعی نوجوان ها
- ارسال پاسخ به آدرس ایمیل info@nojavanha.com
- ارسال پاسخ به آیدی تلگرام @site_nojavanha
اعلام نتایج
برنده این مسابقه آقای علی اصغر محمد پور هستند.
امتیاز به این نوشته
14 پاسخ
کاربر عزیز “MAhsa”
ممنون از توجهت. معیار انتخاب در این مسابقه نوشتن از اتفاق هایی بود که به چشم بزرگترهایمان نیامده و فقط ما آن ها را دیده ایم. در واقع بزرگترها آن را از زاویه ای که ما می بینیم، نمی بینند. درست مثل ماجرایی که برای شازده کوچولو رخ می دهد. در نوشته دوستی که انتخاب شد این اتفاق افتاده است و اگر یک بار دیگر نوشته اش را بخوانی حتما متوجه می شوی.
بعضی از دوستان دیگرمان هم به نعمت هایی که دارند و به چشم نمی آیند اشاره کرده اند. این موضوع در جای خودش بسیار خوب است اما از موضوع مسابقه دور بوده است.
موفق باشید
نشریه اینترنتی نوجوان ها
سلام باتشکر از برگزاری مسابقه — ولی برنده انتخابی اصلا راجب موضوع ننوشته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
معیاراتونو مشخص کنید نوشته های بهتری هم بودن چرا اونا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آشنایی اون با زنبور ربطی به شازده کوچولو و دیدن جزئیات نداره
یارب
ماهی های زیبایم چه زیبا درون انعکاسی از نور در اب می رقصیدن ودلبری می کردند بامن یک دل بودند هرزمان به سمتشان میروم به طرف من می ایند وحرف میزنند دلشان پر است فقط بامن میگویند منهم فقط باانها گفت وگو میکنم درددل هایی ازجنس ماهی ها.
نگاه میکنند وچرخی دراب می زنند میگویند دوای هر دردی اب است راست میگویند انقدر که اب درزندگیشان مقدس است که هرروزوهرثانیه صدایش می زنند با اینکه دور وبرشان اب زیاد است می دانند ومی فهمند که اگر اب نباشد زندگی معنی نخواهد داشت ولی ای ماهی خوشرنگم چرا انسان ها نمی دانند چرا نمی فهمند چرا درک نمی کنند معنای تکتک حرف های کلمه اب را ما حس نمیکنیم.
مگر اینکه نباشد نبینیم ننوشیم حس نمیکنیم که اگر بفهمیم خواهیم دانست چقدر ارزشمند است وحرامش نمیکنیم رهایش نمیکنیم ماهی من تو می دانی ولی دیگران نمی دانند که تشنه بودن سیراب نشدن چه درد بدیست مگر بچشند ولی تو با هر نفس خود شکر میکنی که ابی هست بیاییم ماهم شکر کنیم که هست….
slm Natijash chi shod?
کاربر عزیز “Ali”
همکاران سایت هنگام بررسی پاسخ ها به همه موارد توجه می کنند.
لطفا نگران نباشید.
با تشکر
نشریه اینتر نتی نوجوان ها
این جهان به مثابه تماشاخانه ای است و این همه مرد و زن که در آن زندگی می کنند بازیگرانی بیش نیستند.هر کدام به نوبه خویش از دری به صحنه نمایش وارد شده و از درِ دیگر بیرون می روند.ناگهان پسری نابینا پیدا می شود که چهره اش مانند آسمان بامدادی پرطراوت و پر فروغ است. آن لبخند های دروغین،آن چشمان بسته که منتظر بازگشایی هستند همه را از ته دل می بینم ودلی روشن که امید به آینده درونش را پر کرده. عصای سفید، پرچم استقلال اوست میخواهد چشمانش را باز کند اما نمیشود؛ لبخندی میزند که گویا ندیدن راپذیرفته است. میخواهد ناامید باشد تاریکی را قبول کند و ودریچه ی امید قلبش را بر روی همه چیز ببندد؛چون نمیتواند ببیند. نه این طور نیست با ابهت میدان بزرگ نبرد را ترک میکند درست است همین است وجز این چاره ای دگر نیست .به او می گویم :بیا دستانت را در دستان امید وعشق بگذار ونگذار تا تاریکی وارد قلبت شودکه دستان تو همراه با بوی خوش ولطیف گلهای بهاری است.بیا و وجود لبریز از صبرت را باما هم تقسیم کن که صبوری تو به قطره ای از صبر ما هم نمی ارزد.دست های او از دست های ما ماهرتر است،چون او عادت کرده که شکل هر چیز را با لمس کردن به ذهنش بسپارد اصلا نمیتوانست تصور کند دنیای دیگران چه شکلی است و تصورشان از دیدنیهای دنیا چگونه است.او بوها را بهتر از ماحس میکندافسوس در دنیا کسانی هستند که به توانایی های خودشان ایمان ندارند و حتی با داشتن چشم، زیبایی های زندگی را نمی بینند.
مسیر هر روزم بود ، خستگی در کار نبود باید هر روز میرفتم یا هوا آفتابی بود یا بارانی یا برف بی آید. این راه را باید هر روز طی میکردم و به مقصد میرسیدم اما امروز از صبح که چشم هایم را باز کردم فرق داشت تکراری نبود با این که هوا ابری بود اما آدم های اطرافم رنگی بودند با این که هوا سرد بود اما آدم های اطرافم گرم بودند …گرم.
اولش فکر کردم شاید عینک من بخار گرفته که این گرما را احساس میکنم یا شاید رنگی بر روی شیشه اش ریخته که امروز ادم ها رنگی و گرم شده اند…
مسیر هر روزم هست، هر روز…
هرروز صبح با همه ی این ها برخورد میکنم هر روز صبح با همه ی این ها به یک مقصد می روم اما امروز فرق کرده اند امروز رنگی شده اند امروز شادند و گهگاهی به هم نگاه می کنند و لبخند میزنند…
گاهی به من نگاه میکنند و لبخند میزنند…به…من…لبخند میزنند …
امروز با روز های دیگر فرق می کند…
مسیر هر روزمان است …هر روزمان آفتابی است…هر روز در همین مسیر هم قدم شده ایم… از آن روزی که با لبخند آدم های اطرافم رنگی و گرم شده اند…
و من اسم آن روز را روز” تولد لبخند ” نامیدم
{به نام آفریننده همه چیز}من فکر میکنم که این موضوع سایت با هدف کمی تامل کردن در نعمت های رایج ما تنظیم شده است و صد البته که شکر آنها بزرگترین و زیباترین عمل است …
هر روز که بوسیله ماهیچه های خود چشمان سنگینمان را باز میکنیم و زیر یک سقف و خانه ی گرم و نرم هستیم ؛ ماشین ها در یک لاین با چهار چرخ خود در خیابان راه می روند ؛ پرندگان سر صبح با صدای بلندشان از خدا و شکراو به ما نوید میدهند …
و یک تشکر ویژه از مگس هایی که نمیگذارند تا کله ی ظهر بخوابیم … کرم خاکی که راهش را گم کرده بود و عوضی به بالای باغچه در خانه مان پدیدار شده بود…
نمیدانم چرا روی خاک های نازنین و نرم آسفالت سفت میریزند و ساختمانش را تغییر میدهند!!!!!
خانه ها چرا اینقدر به هم نزدیک هستند؟! این دلیلی که ویژگی اجتماعی بودن انسانها را نمایان میکند …
راستی چرا امروز همه چیز اینقد عجیب به نظر میاد؟؟؟
سلام ؛ نوشته کاربر Mzb1322 در اینترنت موجود می باشد!
(به نام خالق زیباییها )-موضوع خصوصیات دانش آموزان دختردر مدرسه ما ..صبح که به مدرسه می روم با همکلاسی هایم در یک کلاس می نشینم برخی مهربان وصمیمی هستنید آنها به خاطر رابطه شان از همه چیزشان می گذرند و حاضرند تمام زندگی شان را برای طرف مقابلشان فدا کنند. برخی دیگر خودباخته اندسعی میکنند ارزشها و هنجار فرد دیگری را که از نظر او کامل و آرمانی هستند را بدون تفکر پذیرا باشند.گاهی مرعوب فرهنگ بیگانه می شونددنبال مد هستندآن ها به دنبال کسب هویت، استقلال و شخصیت می باشند.تمام مدت به مال ومنال دوستان خود چشم دوخته اند تا مسایل جدید را شناخته و تهیه نمایند هیچ اولویتی برای خودشان قائل نیستند، به فکر رشد و پیشرفت شخصی نیستند و بالاخره همه زندگی شان در رابطه شان خلاصه می شود.وهمواره حالتی سرزنش گونه نسبت به جامعه خود ودیدی ارمانی نسبت به فرهنگ وتمدن جامعه الگوگرفته دارند. عیب آنها این است که اعتماد به نفس نداشته و قابلیت ها و استعداد خویش را نادیده گرفته و از خودشناسی نیز عاجز بوده و مجذوب و مرعوب ایدة دیگران می شود؛ خود و ارزش های خویش را فراموش می کند.احساس حقارت و کم بینی می کنند که نتیجة آن از دست دادن عزت مندی و کرامت انسانی است.برخی از همکلاسی هایم دخترهای انحصارطلبند انگاردوست ندارند حتی کسی نزدیکشان بشود ازدیگران فاصله میگیرندبرخی دیگر دخترهای خرافاتی هستندسوالی که در هنگام آشنایی با افراد می پرسند این است که متولد چه ماهی هستند،در کتابخانه اتاقشان انواع کتاب های تعبیر خواب، فال قهوه، طالع بینی هندی، و … است،به خودشان انواع سنگ های ضد چشم زخم، ازدیاد حافظه، مهره مار، سنگ ماه تولد، از این جور چیزها آویزان می کنند برخی پول پرستند آنها مدام در مورد مسائل مالی حرف می زنند، مثلا در موردمیزان درآمد پدرشون، مدل ماشین، محل زندگی، وضعی اقتصادی خانواده شون و این قبیل موارد صحبت می کنند و اگر در چشم انداز آینده یک رابطه احتمال بحران مالی را ببینند بلافاصله از دوستان خود جدا می شوند! برخی غرغرو هستندمدام غرغر وپرحرفی می کنند کسی به حرف های آنما گوش نمی دهد و محتوای حرف هایشان را نمی فهمد؛ اگر هم تا به حال با غرغر توانسته اند به هدفشان دست پیدا کنند و کسی را مجبور به کاری بکنند فقط برای این بوده که از دستتان خلاص شوند و آنها را از سر وا کنند تا پرحرفی نکنند.
به نام خالق زيبايي ها
هواسرد و ابری بود نميتونست پرواز کنه گرفتمش و گذاشتمش داخل یه بطری ویز ویز میکرد .قشنگ نگاش کردم زیبا بود وتنها …
دیدم داره دستاشو تکون میده و بهم نگاه میکنه داشت باهام حرف میزد کمک میخواست سردش بود نمیخواست ازادش کنم اخه از سرما نمیتونست پرواز کنه فقط میخواست گرم بشه بردمش و به بابا نشونش دادم عصبانی شد وگفت ببرش بندازش نیشمون میزنه .
بردمش اتاقم کنار بخاری نشستم و تکالیفمو انجام دادم بعد 5 دقیقه دیدم زنبوره شروع به پرواز کرده و خودشو به بطری میزنه دیگه سردش نبود بطری رو که جلوی صورتم گرفتم نگام کرد وپرواز نکرد و دستاشو تکون داد انگاری داشت تشکر میکرداز اینکه نجاتش دادم در بطری رو باز کردم بابا وارد اتاق شد و دید که دارم باهاش بازی میکنم ازم گرفتشو از پنجره پرتش کرد بیرون …
دعوام کرد و بهم گفت که درسامو بنویسم وقتی که تموم شدن رفتم به زنبورکم سری بزنم ولی دیدم که نیست روز بعد هوا افتابی بود پنجره رو مامان باز کرده بود داشتم به گل کنار پنجره اب میدادم که دیدم زنبور کوچولوم برگشته و حالا با چند تا از دوستاش روی درخت مشغول لونه ساختنن.
حتما میگید از کجا فهمیدم که زنبور منه …اره …
اخه اومد طرفمو روی گل نشست ونگام کرد ودستاشو به هم زد وپرواز کرد رفت به سمت خونش..
ما هر روز صبح همدیگرو میدیدیم.
(به نام خالق آسمانها و زمین)-موضوع:صبحی با زمین*
صبح که پلکامو از رو چشام بلند کردم ، اولین چیزی که به نظرم رسید لامپای سقف بود ؛ واقعا آدما باید وفاداری رو از اونا یاد بگیرند ؛ با هم خاموش میشن ، با هم روشن میشن و همیشه کنار همن …
به در و پنجره که نگاه میکردم با زبون بی زبونی بهم میگفتن:( بلندشو؛ امروز یه روزعالیه!)
ولی پتو و تخت خواب اجازه نمیدادن به حرفشون گوش کنم
بالاخره بلند شدم و وقتی لباسامو پوشیدم به سمت مدرسه حرکت کردم ، فاصله مدرسه تا خونمون زیاد نیست واسه همین اغلب پیاده میرم ؛ هوا خیلی سرد بود و روی علفای بدبخت یخ بسته بود.
درختا خیلی بی ریخت شدند ؛ اون ابهت و بزرگی و زیبایی بهاریشونو یهویی از دست داده بودن و به یه موجود ترسناک تبدیل شدند!
حالا شازده کوچولو رو درک میکنم ؛ وافعا این زمین سرتاسر اعجاب و شگفتیه! حتی توی آب و هواش ثبات نداره …
همه ی موجوداتش از درخت بگیر تا آدم با شرایط و زمان های مختلف رنگ و لباس عوض میکنن!!!
وای! چه با نمک! یه عالمه گنجشک روی سیم نشسته بودند و یه جورایی کز کرده بودند که مث چند توپ بیسبال شده بودند و از اون بالا بچه هایی که صبح واسه مدرسه بلند شده بودند رو مسخره میکردند
من نفهمیدم این خونه ها چه مشکلی باهم دارند که اینطوری رو به رو ی هم واستادن و اخماشون تو همه !!! خدا رو شکر نمیتونن حرکت کنن وگرنه میپریدن به هم و هممونو خونه خراب میکردن
فک کنم اگه ستونای برق نبودن زندگی واسه همه موجودا سخت میشد ، اولش واسه ما آدما که باید تو خونه آتیش روشن میکردیم و بیشتر از ما پرنده ها! اصلا ماهیت سیم و دکل برق برمیگرده به قمری و گنجشکای بیکار ولگرد
از همه اینا که بگذریم ؛ واقعا این گربه هایی که پلاستیک آشغالا رو پاره میکنن ، خیلی رو مخن:(
بعدش سرصبحم یه جوری نگات میکنن ، انگار طلبکارن …
در آخرم از ماشینای زحمت کش و بی منت تشکر میکنم که زودتر از آدما از خواب بیدار میشن وآماده خدمتن!
ولی گذشته از اینا ،خدا رو شکر که اینجور زمین خوب و البته پرحاشیه ای داریم و راحت توش زندگی میکنیم …
سلام شازده كوچولوهاي كه تا صبح لرزيدن –
چند شب پيش كه زلزله كرمانشاه امد داخل اموزشگاه بودم همه ي ما را ترساند در حاليكه ما را تعطيل كردند با اژانس به خانه بر مي گشتم ترافيك شديدي شده بود خانواده هاي را مي ديدم كه با ترس و دلهره ياد اور زلزله سال پيش بود با خدايي خودم التماس مي كردم كه اكنون كرمانشاه ضعيف امده در جايي ديگر قوي بوده و همانند سال پيش هموطنانم و همشهريهايم هم استانهايم هم نژادم كشته و مجروح شدند در سرمايي كه خانواده ها در ييرون از منزل اتش روشن كردند و جمع شدند و هر كدام صحبتي مي كردند حدود يك ساعتي طول كشيد به منزل رسيدم همه محله بيرون بودند و خيلي ها هم داخل خودرو اماده نشسته بودند خبرها بود كه دست به دست مي شد هر كدام سعي در به كرسي نشاندن حرف خود بود كه ثابت كند خبري كه گرفته درست تر است اما سخت ترين حالت را نگراني همه در بي خبر امدن زلزله است و اضطراب و استرس و نگراني در چهره ي همه مشخص بود من بيشتر از همه نگران ديگر نقاط كشور بودم زماني كه در مكاني ضعيف باشد احتمال اينكه در مكاني ديگر قوي است زياد است وبا پيگيري خبر از رسانه ها دنبال خبر درست بودم تا چندين ساعت حال مساعدي نداشتم از خبري كه فردا مدارس تعطيل هم شد بيشتر نگران شدم اما بايد تا صبح منتظر مي شدم فقط از خدا دعا مي كردم هيچ هم وطني هيچ شخصي در اين زمستان درمانده و زلزله زده نشود همه ي ما شاهزاده كوچولوي مشتركي داريم
سلام و درود –
هر روزي كه ميروم مدرسه شخصي را مي بينم كه بازيافتي جمع مي كند يك سالي مي شود او را مي بينم صدقه قبول نمي كند گداي نمي كند البته تعداد زباله جمع كنان زيادند اما برايم سوال پيش امد تا ببينم انها چقدر درامد دارند از يكي از انها با شرط اينكه نامي برده نشود سوالاتي كردم او برايم از زندگيش گفت كه در اثر يك اشتباه چگونه زندگي خودش را نابود كرده كارمند اداري بوده و اخراج شده سه فرزند دختر و همسر داشته همسرش از او طلاق گرفته و او چون كه جايي نداشته خيابان نشين شده و با جمع اوري زباله هاي بازيافتي خرج خودش را در مي اورد روزي 10هزار تومان از 5صبح تا 7عصر همه جا بايد برود از بدترين روز و بهترين روزش پرسيدم گفت چند وقت پيش عروسي دخترم بود و مرا هم دعوت كرد من كه مدتها حمام نكرده بودم با سردي هوا خودش را با اب سرد كن كنار خيابان شسته بود لباسي نوي را كه داشته بود پوشيده بودند و بدون هديه رفته بود از اينكه دستش خالي بود بدترين روزش بود اما از اينكه
دخترش ازدواج كرده بود خوشحال بود ان شب برايم بهترين شب زندگيم شده بود با خودم فكر مي كردم همكلاسيهاي دارم كه روزانه خرجيشان 50هزارتومان است و انرا به هر نحوي خرج مي كنند حال بدبختاني كه براي 10هزارتومان سرما و گرما داخل زباله ها با انواع بيماري بايد روزگار بگزرانند در حاليكه هر روز ما از كنار انها عبور مي كنيم و بي تفاوت از اينكه انها هم روزي شخصيت و خانه و زندگي داشته اند چه كسي مي تواند انها را كمك كند ايا در توان ما هست شاهزاده هاي كوچك خود را با انها اشتراك گزاريم