داستان ضرب المثل های فارسی؛ خیاط هم در کوزه افتاد

اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها

سوسن قریشی:

خیاط و کوزه.سایت نوجوان ها (1)در بازارچه ای در شهر ری که نزدیک قبرستان بود دکان خیاطی وجود داشت. بنابراین هر روز که جنازه ای را برای خاکسپاری می بردند باید از جلوی مغازه خیاط رد می شدند.

روزی مرد فکری کرد و با خود گفت برای این که بدانم در ماه چند نفر از اهالی شهر می میرند و به سرای آخرت می روند بهتر است کاری بکنم. پس کوزه ای را از جلوی مغازه اش آویزان کرد و مشتی سنگ ریزه کنارش گذاشت و هر وقت صدای لا اله الا الله بلند می شد و جمعیتی همراه با تابوت از جلوی مغازه اش رد می شدند، سنگی را درون کوزه می انداخت و در آخر ماه کوزه را خالی می کرد و رفتگان شهر را حساب می کرد. 

این کار به سرگرمی او و اهالی بازار تبدیل شده بود و هر وقت مرد خیاط را می دیدند از او درباره حساب درگذشتگان می پرسیدند و می گفتند امروز چند نفر در کوزه افتادند.

دست بر قضا روز ها و ماه ها و سال ها گذشت و این کار خیاط هنوز ادامه داشت تا این که خودش نیز فوت شد. روزی فردی که از این اتفاق خبر نداشت به درب مغازه او رفت و مغازه را بسته دید. علت را که جویا شد همسایه ها گفتند خیاط هم در کوزه افتاد.

* این حرف کم کم تبدیل به یک ضرب المثل شد. وقتی کسی راجع به یک بلایی فکر می کند و درباره آن نیز صحبت می کند، وقتی به آن بلا دچار می شود می گویند خیاط هم در کوزه افتاد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *