اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها
یاسمن رضائیان
پفک و فضولچی احتمالی محله!
امروز داشتم برای خودم چند تا لغت از زبان پوشی (زبان باستانی گربه ها) حفظ می کردم که یک دفعه سر و کله غلطک پیدا شد. دیدم شاد و شنگول است. با خودم گفتم «خدا را شکر. یک بار هم که شده ما این غلطک را شاد و خوشحال دیدیم و در حال نالیدن از زمین و زمان نبود.»
خلاصه که غلطک به طرفم آمد و گفت: «سلام پفک. حالت چه طور است؟» بعد نگاهی به کاغذ توی دستم انداخت و گفت: «داری چه کار می کنی؟»
گفتم: «سلام. مثل همیشه خوب خوبم. دارم چند تا لغت پوشی حفظ می کنم. تو چه خبر؟»
گفت: «چه خوب است که تو این قدر وقت اضافه داری که به این کارها می رسی. من اصلا وقت هیچ کاری اضافه تر از کارهای روزمره ام را ندارم. راستی، داشتم می آمدم که یک دفعه کپک را دیدم. داشت ورزش می کرد. گفتم به حق چیزهای ندیده! کپک و ورزش؟ صبح هم که از خانه بیرون زدم دیدم چندتا گنجشک آمده بودند دم سطل آشغال. نمی دانم چه جراتی پیدا کرده اند که از وارد شدن به قلمروی ما نمی ترسند. می گویم این گنجشک ها هم عقلشان را از دست داده اند انگار می خواهند یک لقمه بشوند. آهان این سگه هست تازه آمده اینجا، صبح توی آفتاب دراز کشیده بود. رفتم پشتش نشستم. خواب خواب بود اصلا متوجه نشد. اینقدر باحال بود! راستی گفتی زبان پوشی می خوانی؟ وای پفک چطور وقت می کنی به این کارهای اضافه برسی؟ من که اصلا وقت ندارم.»
گفتم: «غلطک، نمی خواهی به فکت استراحت بدهی؟ داری پشت هم حرف می زنی.» غلطک که فهمیده بود زیادی حرف زده خودش را جمع و جور کرد و گفت: «آره راست می گویی. بعضی روزها پرحرف می شوم.» گفتم: «مشکلت همین جاست. اینکه سرت توی کار خودت نیست. دنبال اینی که ببینی گربه های دیگر چه کار می کنند و گنجشک ها دنبال چی هستند. یا تو نخ سگ هایی که آنها را اذیت کنی. اگر به جای این کارهای بیهوده و در آوردن صدای بقیه کمی سرت به زندگی خودت باشد می بینی که خیلی وقت آزاد داری و می توانی کارهای دیگری انجام بدهی.»
غلطک گفت: «پفک، بدون دخالت در زندگی بقیه که زندگی آدم مزه ای ندارد.»
نگاهی عاقل اندر سفیه به او انداختم و گفتم: «یک کم برای خودت برنامه داشته باش، ببین زندگی مزه می دهد یا نه.»
غلطک که دید اوضاع پس است گفت: «خب من دیگر باید بروم به کارهایم برسم. امروز خیلی کار دارم. راستی گفتی چرا زبان پوشی می خوانی؟ به درد می خورد؟»
چشم غره ای رفتم و گفتم: «غلطک!»
دستپاچه گفت: «آهان راست می گویی، سرم توی کار خودم باشد.»
و بعد دوید و رفت. البته من که بعید می دانم سراغ کار و زندگی خودش رفته باشد. احتمالا دوباره رفته سر از کار بقیه در بیاورد. دارم به این فکر می کنم اگر محله به یک فضولچی احتیاج داشته باشد غلطک بهترین گزینه است.
توضیح تصویر: عکسی احتمالی از لحظه ای که غلطک سر وقت سگ تازه وارد رفته.
نتیجه می گیریم: کلانتر پفک می گوید آدم باید سرش به کار خودش باشد و سر کشیدن در کار دیگران فقط باعث می شود وقتمان تلف شود و به کارهای مهم خودمان نرسیم. پیشنهاد می شود مثل کلانتر پفک کسانی را که سرشان در کار دیگران است کمی ارشاد کنید و سعی کنید با این جور آدم ها قاطی هم نشوید که خدایی نکرده شما را هم فضولچی می کنند.