روزنوشته های کلانتر پفک؛ به ذهنتان استراحت بدهید

به ذهنتان استراحت بدهید
به ذهنتان استراحت بدهید

این روزها همه ذهنشان درگیر هزار و یک دغدغه است. حتی نوجوان ها هم دغدغه های خودشان را دارند. وقتی به گفت و گوی نوجوان ها با هم گوش می دهم می بینم که «اووووه، چقدر نوجوان های امروزی دغدغه مندند.» البته من خیلی سِری به گفت وگوهایشان گوش می دهم چون احتمالا اگر متوجه شوند یک گربه حرف هایشان را می شنود می روند و جای دیگری حرف می زنند.

حالا به این شنود کردن گربه ای کاری ندارم. حرفم چیز دیگری است. حالا دیگر ذهن همه درگیر است. برای همین بیشتر از همیشه به راه هایی برای رسیدن به آرامش ذهن نیاز داریم. خب شاید الان بگویید: «کلانتر چه حرف های قلنبه سلنبه ای می زنید!» اما دوستان عزیزم، طبیعی است که من به عنوان یک گربه ی اندیشمند که در جامعه ی امروز زندگی می کنم به دنبال این راه ها باشم. چون ذهن خودم هم بیشتر از شما درگیر نباشد کمتر هم نیست. به هر حال گربه ها هم مسائل خودشان را دارند.

خلاصه که کمی درباره ی روش های «ریلکسیشن کردن» مطالعه کنید. خود من با مشورت متخصص روزها یک ربع ریلکس می کنم. به این ترتیب که دراز می کشم. دست ها را صاف و کشیده کنار بدن قرار می دهم و چشم هایم را می بندم. بعد روی انرژی های مثبت تمرکز می کنم و اجازه می دهم انرژی ها از نوک انگشتان پایم وارد بدنم شوند و تا سرم بالا بیایند.

البته نکته ای که مهم است این است که در این مدت به هیچ کدام از دغدغه هایتان فکر نکنید و فقط روی انرژی های مثبتی که دارند در بدنتان جریان پیدا می کنند تمرکز کنید.

بعد از یک ربع چشم هایم را باز می کنم و حسابی سرحال می شوم.

بمبی که فرود آمد

امروز هم روی چمن های پارک دراز کشیده بودم و داشتم ریلکس می کردم. البته زمانی به کارهای شخصی ام می پردازم که مطمئنم محله در امن و امان است.

فکر کنم هنوز دو دقیقه هم نگذشته بود که احساس کردم یک چیزی گرومپ کنارم زمین خورد و بعد جیغ کشید! داشتم از ترس سکته می کردم. به سرعت نور چشم هایم را باز کردم و دیدم غلطک است. می خندید و می گفت: «خواب بودی کلانتر؟ ترسیدی؟»

من که قلبم داشت توی دهانم می زد گفتم: «خواب چیست؟ ریلکس می کردم. برای چی اینجوری پریدی؟»
دهانش را جمع کرد و گفت: «رفلاکس می کردی؟ خودم می دانم رفلاکس چیست. مال زمانی است که غذایمان خوب هضم نشده. ولی چرا یک گربه باید در هضم غذا مشکل داشته باشد؟» و قیافه ای متفکر به خودش گرفت.
داشتم از کوره در می رفتم. گفتم: «رفلاکس نه، ریلکس. حالا ولش کن. کاری داشتی اینجوری مثل بمب فرود آمدی؟»

گفت: «آخ، راست می گویی. داشت یادم می رفت برای چه آمده ام. مگر فردا روز گربه ها نیست؟ به من که هنوز نگفته ای باید چه کار کنم. من مجری هستم دیگر، درست است؟»

راست می گفت. اصلا فراموش کرده بودم. ولی خوب شد همان چند روز پیش که حرف این روز شد برنامه ای نوشتم. گفتم: «همینجا سر پست بایست تا من بروم و فهرست برنامه ها را از خانه بیاورم.»

گفت: «جانمی جان. برو پفک جان. من به جایت کلانتری می کنم!»

داشتم با سرعت دور می شدم که صدای غلطک را شنیدم. بلند بلند می گفت: «ولی اصلا ناراحت نباش. من هم گاهی رفلاکس می کنم.»

نتیجه‌ی ماجرای کلانتر پفک و استراحت دادن به ذهن

این روزها ذهن ها حسابی مشغول اند و افراد دفدغه های بسیاری دارند. گاهی احساس می کنیم ذهنمان به مرز انفجار رسیده. چه کار باید کرد؟ باید بی خیال کارها و برنامه ها و دغدغه هایمان بشویم؟ نه. بهترین راه این است که در روز به ذهنتان استراحت بدهید.

مثلا می توانید مثل من روزانه یک ربع ریلکس کنید و ذهنتان را از انرژی های منفی خالی کنید. روش های متعددی برای ریلکس کردن وجود دارد. درباره‌ی‌شان مطالعه کنید و ببیند با کدام بهتر ارتباط می گیرید و همان را انجام بدهید.

توضیح عکس

برخی از گربه ها هم اینطوری ریلکس می کنند: کنار پنجره و در زیر آفتاب. گربه ای که در تصویر می بینید از گربه های محله ی ما نیست. طی جست و جو در اینترنت عکسش را پیدا کردم.

اختصاصی نشریه‌ی اینترنتی نوجوان‌ها – یاسمن رضائیان

امتیاز به این نوشته
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب
تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیشنهاد نوجوان‌ها