زنگ تاریخ هنر
با اینکه درِ کلاس بسته بود صدای آنها در سالن پیچیده بود. پس از سه ماه تعطیلی دوباره همدیگر را دیده بودند و حرفهای بسیاری برای گفتن داشتند. همهی معلمها به کلاسها رفته بودند ولی کلاس ارغوان 2 هنوز معلم نداشت.
یک عده، هنوز نیامده، شیطنت را شروع کرده بودند. بچهها ته کلاس روی میزها نشسته بودند و با هم شعر میخواندند و شبنم با میز ضرب گرفته بود. دو تا از بچهها روی زمین نشسته بودند و با هم حرف میزدند. در همین لحظه خانم دهقانی، ناظم مدرسه، در کلاس را با عصبانیت باز کرد.
چرا معلم نیومده؟
ناگهانی سکوتی در کلاس برقرار شد. خانم دهقانی چشمغرهای به همهی کلاس رفت و گفت: «چه خبرتونه؟ سالن رو گذاشتید رو سرتون! بقیهی کلاسا درس دارن.»
نسترن بلند شد و گفت: «خانم ساعت هشت و نیمه، چرا معلم نیومده سرمون؟»
مریم گفت: «نکنه هنوز معلوم نیست معلممون کیه؟»
یکی از بچهها از ته کلاس گفت: «خانم اگه معلم نداریم بریم تو حیاط خب.»
خانم دهقانی گفت: «بچه ها ساکت باشید دو دقیقه. زنگ زدم معلمتون. مثل اینکه خیابون مدرسه رو اشتباه رفتن. معلمتون تازه به مدرسهی ما اومدن. حواستونو جمع کنید آبروی مدرسه رو حفظ کنید. ایشون یکی از بهترین معلمهای تاریخ هنر هستند.»
– خانم یعنی اینکه خیلی سخت گیرند؟
– نه، خیلی هم خانم دوستداشتنیای هستن. حالا آروم بشینید سر جاتون. فکر کنم چند دقیقهی دیگه برسن. یادتون نره چی بهتون گفتم.»
خانم دهقانی رفت و در کلاس را بست. پچپچ بچهها شروع شد. یکی از بچهها گفت: «خدا به خیر کنه. معلوم نیست چه بلایی میخواد سرمون بیاد.»
– نه بابا، مگه تاریخ اصلاً درسه؟
همهی بچهها زدند زیر خنده.
نیمکتها جا به جا میشوند
در همین لحظه معلم تقهای به در زد و وارد شد. در حالی که لبخندی به لب داشت گفت: «ببخشید دیر رسیدم بچهها. مدرسهتون خیلی بد مسیره.»
بعد به سمت میزش رفت و کیفش را روی آن گذاشت. سپس وسط کلاس ایستاد و گفت: «بچهها پاشید میزهاتونو دور کلاس بچینید. اینطوری خیلی بهتره. همه همدیگه رو میبینیم.»
بچهها هاج و واج به همدیگر نگاه کردند. معلم گفت: «زود باشین دیگه منتظر چی هستین؟»
بچهها مشغول جا به جا کردن صندلیها شدند. معلم جدید هم به کمک آنها رفت. چند دقیقه بعد کلاس به شکل جدیدی در آمد. بچهها از این تغییر سر ذوق آمده بودند.
معلم کنار یکی از بچهها، روی نیمکت خالی، نشست و گفت: «همونطور که میدونید من معلم تاریخ هنرتون هستم. فامیلیم راد هست. کارشناسی صنایع دستی و ارشد پژوهش هنر دارم. قراره با هم لحظات خوبی رو سپری کنیم. توی این کلاس، هنر دورههای متفاوت، کشورهای متفاوت و سبکهای متفاوت هنری رو بررسی میکنیم. خب بچهها، میخوام یه سؤالی ازتون بکنم و لطفاً همه راستشو بهم بگید. کیا اینجا از تاریخ بدشون میاد؟»
نصف بچههای کلاس دستشان را بالا بردند. خانم راد خندید و گفت: « پس حتماً اینو یادم میمونه.»
چه زود زنگ تفریح شد!!
زنگ تفریح به صدا درآمد.
خانم راد گفت: «ای بابا، چقدر زود زنگتون خورد. هنوز خیلی کارا داشتیم. حالا انشاالله جلسهی بعد به همهی کارامون میرسیم.»
به سمت میزش رفت و کیفش را برداشت و گفت: «روز خوبی داشته باشید بچهها و از کلاس خارج شد.»
بچهها ماندند و پچپچهایشان.
اختصاصی نشریهی اینترنتی نوجوانها – یاسمین الهیاریان، زهرا امیربیک
6 کتاب پیشنهادی از بهترین عناوین تاریخ هنر