شکست آینه و شمعدان ترک برداشت
خبر چه بود که نصف جهان ترک برداشت
خبر رسید به تالار کاخ هشت بهشت
غرور آینه ها ناگهان ترک برداشت
خبر شبانه به بازار قیصریه رسید
شکوه و هیبت نقش جهان ترک برداشت
خبررسید هراسان به گوش مسجد شاه
صلات ظهر صدای اذان ترک برداشت
خبر چه بود که بغض غلیظ قلیان ها
شکست و خنده ی شاه جوان ترک برداشت
خبر دروغ نبود و درست بود و درشت
چنان که آینه ی آسمان ترک برداشت :
سی و سه پل وسط خاک ها و آجرها
به یاد تشنگی اصفهان ترک برداشت
هلا نجابت شب آسمان گلدارت
عروس آینه پوش غزل گرفتارت
چه یادگار خوشی مانده شیخ لطف الله
به سقف گنبدی آسمان دوارت
شبیه خلوت کریاس و شور موسیقی است
نوای چکش و سندان میان بازارت
دلم شبیه به زنجیرهای اسلیمی
شده است پیچک و پیچاک بر سپیدارت
خداکند که میان چهل ستون آوار
شوم اسیر و نبینم به زیر آوارت
چه شد طراوت زاینده ای که می آورد
پرنده های سبکبال را به دیدارت
سی و سه بار به تسبیح اشک موییدم
مگردوباره ببینم صبور و سرشارت
چه کام ها که به کام تو تلخ شد اما
دوباره ملتمس دامن گنهکارت
نگفتمت که مخند و نگفتمت که بموی
که چشم شور فلک می کند نمک زارت
به حوض آینه پاشویه می کنیم تو را
مگر که سرد شود دست و پای تبدارت
خداکند که سیاهی نیاورد امشب
کلاغ های سیه چرده را به دیدارت
سعید بیابانکی