در یکی از شبهای سرد زمستان، خانوادهای در روستای کوچکی در کنار هم جمع شده بودند تا شب یلدا را جشن بگیرند. شب یلدا طولانیترین شب سال بود و همه منتظر بودند تا این شب ویژه را با هم بگذرانند.
مریم، دختر کوچک خانواده، با چشمهای درخشان به مادرش نگاه میکرد و از او میپرسید: “مامان، چرا شب یلدا اینقدر خاص است؟” مادرش لبخندی زد و گفت: “شب یلدا یعنی آغاز فصل جدید، یعنی پایان طولانیترین شب سال و شروع روزهایی که روشنتر و گرمتر میشوند. این شب را برای پیوند با خانواده، یادآوری لحظات خوش و کنار هم بودن جشن میگیریم.”
پدر مریم هندوانه و انار را روی سفره چید و گفت: “بچهها، شب یلدا برای ما ایرانیها یادآور زیباییهای زندگی است. هندوانه یعنی سرسبزی تابستان و انار یعنی خوشبختی و شادی.”
در کنار سفره، خانواده دور هم نشستند و مادربزرگ شروع به خواندن اشعار حافظ کرد. هر کسی نیت میکرد و یکی از اشعار حافظ را میخواند. مریم همیشه منتظر بود تا نوبتش برسد. وقتی نوبت او شد، چشمانش را بست و با صدای بلند گفت: “من نیت میکنم که همیشه شاد و سلامت باشم.”
همه خندیدند و پدرش با شوخی گفت: “مریم، اگر این نیت را کردی، باید هندوانه هم بخوری!” و مریم با خنده قطعهای از هندوانه را برداشت و همه با هم لحظات شاد و خاطرهانگیزی را در این شب خاص سپری کردند.
در نهایت، وقتی شب یلدا به نیمه رسید و همه خسته از بازی و گفتگوهای خوش، به خواب رفتند، مریم در دل خود گفت: “شب یلدا نشان داد که هیچ چیز ارزشمندتر از کنار خانواده بودن و از لحظات زندگی لذت بردن نیست.”
این شب، در ذهن مریم برای همیشه باقی ماند، شبی پر از محبت، شادی و عشق به خانواده.