اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها
یک مطالعه جدید که نتایجش در آخرین شماره نشریه روانشناسی منتشر شده ،ادعا می کند آدم های باهوش تر،خوشحال ترند و برعکس. محققان انگلیسی با بررسی روی 6870 نفر به این نتیجه رسیده اند که آی کیوی پایین تر، سطح پایین تری از رضایت مندی در زندگی را نیز به همراه دارد.
روش مطالعه خیلی پیچیده نبوده.آزمون های استاندارد، ضریب هوشی افراد را مشخص کرده و بعد از آنها سوال شده که مثلا این روزها ، سر جمع راضی و خوشحالند؛خیلی خوشحال، نسبتا خوشحال،یا نه چندان خوشحال؟
بیشترین پاسخ «خیلی خوشحال» متعلق به افرادی بوده که آی کیوی بین 120تا 129 داشته اند(43 درصد) و بیشترین پاسخ «نه چندان خوشحال» متعلق به آی کیو های بین 70 تا 79 ( 12 درصد )
نظر شما را نمی دانم؛ اما شخصاً فکر می کنم این مطالعه راه به ترکستان برده.اول از همه، نمونه های تاریخی،خلاف آنچه را که در این مطالعه ادعا شده نشان می دهد . بسیاری از نوابغ تاریخ ،زندگی شخصی آشفته ای داشته اند وبعید است بشود تصور کرد که خودشان را آدم های خوشبختی می دانسته اند.حداقل یک دلیل منطقی هم برای آن وجود دارد؛آدم های باهوش کمتر به وضع موجود راضی اند و همیشه به شرایط بهتر فکر می کنند.همین است که به دنبال کشف رازهای این جهان هستند،یا به دنبال یافتن ایده ای برای آسان تر کردن زندگی،یا خلق اثری هنری که مفهومی نو را منتقل می کندو…اگر این نگاه ایده آل گرا،حداقل به طور نسبی در یک فرد نباشد،انتظار اختراع و اکتشاف و خلاقیت از او نمی رود.همان طور که همه مخترعان و مکتشفان و هنرمندان برجسته که قطعا انسان های با هوشی بوده اند،این روحیه را داشته اند.
با این اوصاف، کسی که همیشه به شرایط بهتر فکر می کند نمی تواند به آنچه دارد راضی باشد و خوشحال و خرم و در پاسخ به سوال «حالتان چطور است»،احتمال کمتری دارد که بگویید:«خوووووووب؛خیلی خوب!»
تا حالا برای شما اتفاقی نیفتاده که به این نتیجه برسید اگر «نمی دانستید»راحت تر بودید یا نشده که حسرت ببرید مثلا به حال کودکی که هنوز تلخی روزگار را نچشیده و بی خیال توی کوچه بازی می کند؟آرزوی بازگشت به کودکی برای خیلی از ما ، آرزوی بازگشت به دنیایی است که در آن با درکی کمتر اما با دلی خوش تر می شود زندگی کرد.
این ملازمه «درد»و«شعور» مفهومی است که در متون ادبی و عرفانی ما هم بارها تکرار شده.دیوانگی (یا عاشقی که خودش نوعی دیوانگی است) را ستایش کرده اند؛چون نتیجه اش رسیدن به نوعی آرامش است.به قول حافظ:
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است/عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
محققان انگلیسی در توضیح یا توجیه رابطه بین آی کیو و احساس خوشبختی می گویند ممکن است بعضی عوامل محیطی در دوره کودکی روی افراد اثری بگذارند که هم ضریب هوشی آنها را پایین بیاورد و هم احساسات مثبت وهم شانس های زندگی شان را. توضیح دیگر شان هم این است؛ آی کیو بالاتر احتمالا با سطح اجتماعی- اقتصادی بالاتر و حتی سطح بهداشت روانی بالاتری همراه است.برعکس،کسانی که ضریب هوشی پایین تری دارند، شغل های پست تر و کم درآمد تری دارند،کمتر می توانند از فرصت هایشان استفاده و پیشرفت کنند و در نتیجه سطح رضایتمندی پایین تری هم دارند.
حتی این توجیه که سطح اقتصادی – اجتماعی بالاتر افراد باهوش تر باعث خوشحالی آنها می شود درست به نظر نمی رسد.اولا معلوم نیست حتی در کشور های توسعه یافته هم بین سطح درآمد و هوش ارتباط مستقیمی باشد. قطعا در کشورهای در حال توسعه که اصلا ارتباطی نیست.
ثانیاً،مگر هر کس پولدارتر است،خوشحال تر است؟کدام مطالعه این را نشان داده؟ برعکس منطق«هرکه بامش بیش ، برفش بیشتر»اقتضا می کند آدم های پولدار تر،سطح استرس بالاتری داشته باشند.خوشحالی و خوشبختی را مثلا در روستا ، جایی دور از آشفتگی دنیای مدرن، خیلی راحت تر می توان یافت.آیا مدرنیته به آدم ها احساس خوشبختی بیشتری هدیه کرده؟ چه کسی می تواند ادعا کند پدران غارنشین ما از ما افسرده تر بودند؟!
اما اگر قرار باشد یک ویژگی زیست –روان شناختی انسان ها با میزان رضایت مندی آنها ارتباط داشته باشد،آن ویژگی چیست؟
در این مورد مطالعه ای انجام نشده؛اما شاید مفهومی که من اسمش را می گذارم «اینرسی روانی» در این ماجرا دخیل باشد.برخی آدم ها،قابلیت بیشتری برای تطابق با دشواری های محیط دارند،در شرایط سخت خلاقیت بیشتری از خودشان بروز می دهند و شجاعت بیشتری برای رویایی با ناشناخته ها دارند.این آدم ها امیدوارتر و با عزت نفس ترند و احتمالا خوشحال تر؛اما نه لزوما با هوش تر.
شاید این را در اطرافیانتان دیده باشید.بعضی ها اینرسی کمتری برای تغییرات ذهنی دارند؛ می توانند به آسانی در باورهای نادرستشان تجدید نظر کنند،اشتباهاتشان را می پذیرند و این تغییرات،آنها را دچار اضطراب نمی کند.این افراد هیچ چیز را سخت نمی گیرند؛چیزی که خلاف خواسته شان است به آنها استرس وحشتناکی وارد نمی کند،می توانند به مرور نوع نگاه به زندگی و حتی سبک زندگی شان را تغییر دهند و احساس خوبی هم داشته باشند.بر عکس، گروهی هستند که در برابر هر جور تجدید نظری مقاومت می کنند.هر جور مخالفتی برآشفته شان می کند واگر مجبور به تصحیح مسیر شوند دچار اضطراب فرساینده ای می شوند.اینها معمولا عزت نفس پایین تری دارند و طبیعتا کمتر هم خوشحالند؛مگر اینکه به طور موقت و تصنعی، چه با استفاده از عوامل شیمیایی (دارو و…) و چه با دوپینگ های روانی از سوی اطرافیان بتوانند احساس خوبی بدست بیاورند.
شاید احساس خوشبختی به این کاهش اینرسی مرتبط باشد؛همان که مثلا در ادبیات عرفانی ما«درویشی»و «خرسندی»را به هم ارتباط داده؛و همان باعث می شود«ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجد»