معرفی رمان گردان قاطر چی ها

اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها

گردان قاطرچی ها (1)

رمان گردان قاطرچی ها از مجموعه ی رمان نوجوان امروز نوشته داود امیریان است که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان تاکنون 3 بار آن را تجدید چاپ کرده است و در مجموع 25000 جلد از آن در اختیار خوانندگان قرار گرفته است. نویسنده درباره ی خودش چنین روایت می کند : در پنجمین بهار 1349 با به دنیا آمدنم عید خانواده را به هم ریختم. انگار تقدیرم این بوده که همیشه در جاهای شلوغ و پلوغ سر و کله ام پیدا شود و باعث جنجال شوم. کودکی و نوجوانی پرماجرا و رشک برانگیزی در دوران انقلاب و جنگ پشت سر گذاشتم. هشت سالم بود که انقلاب شد و 10 سالم بود که جنگ شروع شد. افتخار داشتم که در نوجوانی به جبهه های نبرد بروم… از نویسنده این کتاب تاکنون 35 عنوان کتاب دیگر نیز منتشر شده است که از مهم ترین آن ها می توان به فرمانده من، خداحافظ کرخه، عقاب کویر، بلوچ گریه نمی کند، بهشت برای تو، ایرج خسته است، یک آسمان منور، مین نخودی، تندرهای ابابیل، آخرین سوار سر نوشت، آقای شهردار، داستان بهنام، فرزندان ایرانیم، مرد، تولد یک پروانه، رفاقت به سبک تانک، لحظه جدایی من، آخرین گلوله، مترسک مزرعه آتشین، دوستان خداحافظی نمی کنند، جام جهانی در جوادیه، سلحشوران امیر خیز و… اشاره کرد.

رمان گردان قاطرچی هابیشتر آثار این نویسنده طنز است و وقایع برخی از این کتاب ها در جبهه های جنگ اتفاق می افتد. شاید همین نگاه متفاوت به جنگ باعث شده است که نوجوانان استقبال خوبی از آثار او داشته باشند.

داستان گردان قاطرچی ها نیز ماجرای طنزی است که در جبهه روی می دهد. تصویر پشت جلد کتاب با سادگی روایت گر داستان است. قاطری روی نقشه ای جنگی ایستاده است و بارش مهمات جنگی است.
داستان درباره فردی به نام یوسف است که بعد از مجروح شدن دوباره به جبهه برگشته است و این بار فرمانده اش نگهداری چند قاطر را که برای حمل آذوقه و مهمات به مناطق کوهستانی استفاده می شود به او می سپرد و یوسف با تشکیل گردانی از چند نوجوان بازیگوش حوادث و ماجراهایی را پیش می آورد که …

در صفحه 165 کتاب می خوانیم: رسیدند به ورودی اردوگاه، دژبان خنده کنان راه شان را باز کرد. نیروهای رزمنده که در محوطه ی اردوگاه بودند برای آن ها سوت بلبلی می زدند و هیاهو می کردند. سیاوش و دانیال برعکس یوسف که حسابی برزخ بود و محلی به پرت و پلای آن ها نمی گذاشت، شادمانه و سوار بر قاطر برای آن ها دست تکان می دادند و به خوشمزگی آن ها می خندیدند. چند نفر جست زدند و روی قاطرهای بی مسافر پریدند. یکی از آن ها آن قدر هول کرده بود که پایش را بیش از حد باز کرد و خشتک شلوارش با صدای خشکی پاره شد. سیاوش و دانیال از خنده ریسه رفتند. یکی دیگر هم که می خواست از عقب روی قاطر آخری بپرد بین زمین و هوا مورد اصابت جفتک رعد آسای قاطر قرار گرفت و روی زمین پخش شد. حتی یوسف هم به خنده افتاد. دوستانش دست و پای رزمنده ی جفتک خورده را گرفتند و بالای سر بردند و شروع کردند به شعار دادن …

برای اطلاع از ماجراهای رمان بهتر است خودتان آن را مطالعه کنید.

 

 

امتیاز به این نوشته
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب
تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیشنهاد نوجوان‌ها