چهارشنبهسوریها معمولاً کاوه باغچهبان را به یاد یادداشت دریغآلود پدرش ثمین باغچهبان میاندازد. او که در واپسین سالهای زندگی در استابنول زندگی میکرد، نوشته بود: ” چهارشنبهسوری از یاد بچههای ما رفت…” این سخن باغچهبان پیش از آن بود که موج نوروز منطقه و حتی ترکیه را فرا بگیرد و روز نوروز در سازمان ملل به عنوان روز رسمی بینالمللی شناخته شود.
کاوه با پدر و مادرش ثمین و اِولین باغچهبان سال 1983 به ترکیه رفت و آنجا ماندگار شد و اکنون هم در استانبول زندگی میکند. او امروز استادیار دانشگاه فنی یولدوزاین شهر است و در کنار تدریس موسیقی در دانشگاه، آثار موسیقایی مختلف میآفریند؛ ساختههایی که ترکیب و تلفیقی از موسیقی شرق و غرب است.
با درگذشت ثمین باغچهبان، کاوه تنظیم و انتشار آثار ناشنیدۀ پدرش را در اولویت کار خود قرار دادهاست. آلبوم “چهارشنبهسوری” که از عشق دیرین ثمین باغچهبان به فرهنگ و موسیقی ایران حکایت دارد، اولین مجموعۀ در دست انتشار کاوه است. متن زیر حاوی خاطرات کاوه باغچهبان از پدرش و “چهارشنبهسوری” اوست.
دستش را گرفته بودم و چشمهایش در چشمهایم بود.به من گفت: “خیلی خسته هستم پسرم، خیلی خستهام…”در جواب به او گفتم: “نگران نباشید باباجون. کمی بعد بیهوشتان میکنند و استراحت میکنید…”.
میدانستم که منظور او از خستگی، صرفاً خستگی از بیماری و درد نبود. این خستگی سالیان دراز دور از وطن و دوستان عزیزش بود. یادم میآید که در یکی از نوشتههایش خوانده بودم که “دلم تنگ است که کسی اسم مرا صدا کند، دلم تنگ است که کسی مرا ثمین صدا کند…”. ما که به او “بابا” میگفتیم.
کمی بعد او را به طرف اتاق عمل بردند. سوار آسانسوری شدیم که محل آخرین دیدار ما بود. چشمم دوباره به چشمهای آبیاش افتاد که مثل بلور پاک و زلال بود. تنها چیزی که توانستم در آن لحظه به او بگویم، این بود “موفق باشید، “بابا”. ولی در همان لحظه که نمیدانم یک ثانیه یا یک عمر گذشت، پیام اصلی مرا گرفت: “ممکن است این آخرین دیدار ما باشد، وضعیت چندان هم خوب نیست”.
بعد به برادر کوچکترم که گریه میکرد، نگاه کرد. اخمهایش را در هم کشید و هیچی نگفت، اما ما صدایش را به خوبی شنیدیم: “یعنی چه بچهجون؟ گریه کردن به تو می آید؟…”
او برای ما همیشه و تا آخرین لحظۀ زندگیاش نمونه بود. او پدر و معلم و بهترین رفیق ما بود. در اینجا باید بگویم که پدر و مادر ما همیشه دو بال ما هستند و هیچوقت نمیتوانم آنها را جدا ببینم و یا جدا یاد کنم. آنها مکمل یکدیگر بودند و هرگز زندگی ما را فدای حرفۀ هنری خود نکردند.
اگر بخواهم از موسیقی و آثار او خیلی خلاصه بگویم، این خواهد بود:
ثمین باغچهبان هرگز فقط برای اینکه موسیقی ساخته باشد، موسیقی نساخت. چون در دلش موسیقی داشت، ساخت و سرود.
آثار او مانند خودش پاک، رنگین و صمیمی است. از لحاظ تکنیکی، همیشه دارای یک فرم بخصوص و مربوط به اثری است که به او الهام شدهاست. یعنی یک فرم آزادی که تابع هیچ فرم غربی نیست. خطوط و ریتمهای موسیقیاش کاملاً شرقی است و هارمونی، از کنترپوان خطوط موسیقی او زائیده شده است. از لحاظ احساسی پدرم همیشه از انسان و از طبیعت الهام گرفته است. آثارش از طرفی روح حماسی، از طرفی دیگر روح ظریفی دارد که عاشق یک ستاره، یک کبوتر یا یک پروانه میشود. در ضمن در بعضی از این آثار، طنز قوی وجود دارد که خنده در آن موج میزند.
در سالهایی که دور از ایران گذشت، او همیشه در اتاق کوچکش مشغول کار بود. قطعات رنگینکمون دوم، از رشتهکارهایی است که او در این دوران انجام داد. ما در ترکیه امکان اجرای آثار او را نداشتیم، چون کارهایش همیشه مربوط به ایران بود و اشعار این آثار همیشه به فارسی بود.
برای اجرای کارهای او، سعی کردم با استفاده از کامپیوتر آنها را به نحوی از این بیصدایی دربیاورم. به همین منظور، چهار پنج سال گذشته و پیش از مرگ او تقریباً هر یکشنبه با هم کار میکردیم. در این دوره ما فقط روی آثار موسیقیاش کار نکردیم، بلکه به اصرار ما که عاشق شعر خواندن او بودیم، صدای او را در ضمن خواندن اشعار بعضی از شعرای ایران، از جمله فردوسی و مولانا و شاملو ضبط کردیم و همچنین فرصتی بود تا بخشی از رباعیات جبار باغچهبان را نیز با صدای پدرم ضبط کنیم.
یکی از قطعات رنگینکمون دوم، “چهارشنبهسوری” است. پدرم به جشنهای باستانی بسیار علاقهمند بود و همیشه حتی دور از ایران، در هر چهارشنبهسوری برای ما ترقهجاتی میخرید، تا شاید به خاطر بیاوریم و آن شب را با هم بگذرانیم. ما هم متأسفانه در چرخ گردان کارهای خودمان همیشه آن شب را فراموش میکردیم…
روزی در یکی از نوشتههایش خواندم که: “چهارشنبهسوری از یاد بچههای ما رفت…” و امروز من شخصاً چهقدر بابت این فراموشی متأسف هستم.
پدرم درگذشت و روز بعد که به استقبال عمه پروانه و دختر عمهام مرجان به فرودگاه رفته بودم، عمهام گفت: “میدانی ثمین در چهارشنبهسوری رفت؟..”
پس ما این چهارشنبهسوری را هم فراموش کرده بودیم. تمام بدنم داغ شد و به فکر تاریخ روز خاکسپاری او افتادم. روزها را شمردم. اشتباهی نداشتم، آن روز هم با روز نوروز مصادف بود و من یکدفعه یاد برگردان قطعۀ “چهارشنبهسوری” افتادم که هنوز تمام نشده و داشتیم روی آن کار میکردیم:
کاشکه هر روز بود، روز نوروز
کاشکه هر شب بود، چهارشنبهسوری
ما در استانبول امکان تهیۀ گروه کری را که فارسیزبان باشد و فارسی بخواند، نداشتیم و برای همین هم من قبلاً به شوخی اصرار کرده بودم که آن را با صدای خودش بخواند و ما ضبط کنیم. میگفت: “یعنی چه، پسرجون؟ مگه من خواننده هستم”. ولی برای اینکه مرا از سرش باز کند، خواند و فقط برای خودمان البته، به عنوان یک یادگاری.
قطعۀ چهارشنبهسوری را که برای گروه کر و ارکستر سمفونیک نوشته شده و 12 دقیقه طول میکشد، به صورت سه دقیقهای با صدای خود او تنظیم کردم تا هدیه و یادگاری باشد برای تمام فرزندان کوچک و بزرگ ایرانزمین از طرف باغچهبان باغ کودکی.
قطعۀ چهارشنبهسوری را با صدای ثمین باغچه بان از اینجا دانلود کنید.
حجم: 784 KB
گام به گام تا دنیای ریتم و موسیقی