غزل شماره 450 حافظ

روزگاریست که ما را نگران می‌داری مخلصان را نه به وضع دگران می‌داری گوشه چشم رضایی به منت باز نشد این چنین عزت صاحب نظران می‌داری ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نگار دست در خون دل پرهنران می‌داری نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ همه را […]

غزل شماره 466 حافظ

این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی وین دفتر بی‌معنی غرق می ناب اولی چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم در کنج خراباتی افتاده خراب اولی چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی هم سینه پر از آتش هم دیده پرآب اولی من حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت این […]

غزل شماره 482 حافظ

ای دل به کوی عشق گذاری نمی‌کنی اسباب جمع داری و کاری نمی‌کنی چوگان حکم در کف و گویی نمی‌زنی باز ظفر به دست و شکاری نمی‌کنی این خون که موج می‌زند اندر جگر تو را در کار رنگ و بوی نگاری نمی‌کنی مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا بر خاک کوی […]

غزل شماره 18 حافظ

ساقیا آمدن عید مبارک بادت وان مواعید که کردی مرواد از یادت در شگفتم که در این مدت ایام فراق برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت برسان بندگی دختر رز گو به درآی که دم و همت ما کرد ز بند آزادت شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست جای غم باد مر آن […]

غزل شماره 34 حافظ

رواق منظر چشم من آشیانه توست کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل لطیفه‌های عجب زیر دام و دانه توست دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن […]

غزل شماره 50 حافظ

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است گرت ز دست برآید مراد خاطر ما به دست باش که خیری به جای خویشتن است به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع شبان تیره مرادم فنای خویشتن است چو رای عشق زدی با تو گفتم ای […]

غزل شماره 67 حافظ

یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست حالیا خانه برانداز دل و دین من است تا در آغوش که می‌خسبد و همخانه کیست باده لعل لبش کز لب من دور مباد راح روح که و پیمان ده پیمانه کیست دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو بازپرسید […]

غزل شماره 85 حافظ

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت عشوه دادند که بر ما گذری خواهی […]

غزل شماره 101 حافظ

شراب و عیش نهان چیست کار بی‌بنیاد زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ از این فسانه هزاران هزار دارد یاد قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش ز […]

غزل شماره 121 حافظ

هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد لب لعل و خط مشکین […]

غزل شماره 137 حافظ

دل از من برد و روی از من نهان کرد خدا را با که این بازی توان کرد شب تنهاییم در قصد جان بود خیالش لطف‌های بی‌کران کرد چرا چون لاله خونین دل نباشم که با ما نرگس او سرگران کرد که را گویم که با این درد جان سوز طبیبم قصد جان ناتوان کرد […]

غزل شماره 155 حافظ

اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگیزد ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد و گر به رهگذری یک دم از وفاداری چو گرد در پی اش افتم چو باد بگریزد و گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس ز حقه دهنش چون شکر فروریزد من آن فریب که در نرگس تو می‌بینم بس آب […]

غزل شماره 171 حافظ

دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد خاک وجود ما را از آب دیده گل کن ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد این شرح بی‌نهایت کز زلف یار گفتند حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد عیبم بپوش زنهار ای خرقه می آلود کان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد امروز […]

غزل شماره 188 حافظ

مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند که اعتراض بر اسرار علم غیب کند کمال سر محبت ببین نه نقص گناه که هر که بی‌هنر افتد نظر به عیب کند ز عطر حور بهشت آن نفس برآید بوی که خاک میکده ما عبیر جیب کند چنان زند ره اسلام غمزه ساقی که اجتناب […]

غزل شماره 204 حافظ

یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود یاد باد آن که چو چشمت به عتابم می‌کشت معجز عیسویت در لب شکرخا بود یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود یاد باد آن که […]

غزل شماره 221 حافظ

چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود ور آشتی طلبم با سر عتاب رود چو ماه نو ره بیچارگان نظاره زند به گوشه ابرو و در نقاب رود شب شراب خرابم کند به بیداری وگر به روز شکایت کنم به خواب رود طریق عشق پرآشوب و فتنه است ای دل بیفتد آن که […]

غزل شماره 237 حافظ

نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید فغان که بخت من از خواب در نمی‌آید صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش که آب زندگیم در نظر نمی‌آید قد بلند تو را تا به بر نمی‌گیرم درخت کام و مرادم به بر نمی‌آید مگر به روی دلارای یار ما ور نی به هیچ […]

غزل شماره 253 حافظ

ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر بازآ که ریخت بی گل رویت بهار عمر از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر تا کی می صبوح و شکرخواب بامداد […]

غزل شماره 269 حافظ

دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس نسیم روضه شیراز پیک راهت بس دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل حریم درگه پیر مغان پناهت بس به صدر مصطبه بنشین و ساغر می‌نوش که این قدر ز جهان کسب مال و جاهت […]

غزل شماره 285 حافظ

در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست تا دید محتسب که سبو می‌کشد به دوش احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی درکش زبان و پرده […]

غزل شماره 303 حافظ

شممت روح وداد و شمت برق وصال بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال احادیا بجمال الحبیب قف و انزل که نیست صبر جمیلم ز اشتیاق جمال حکایت شب هجران فروگذاشته به به شکر آن که برافکند پرده روز وصال بیا که پرده گلریز هفت خانه چشم کشیده‌ایم به تحریر کارگاه خیال چو […]

غزل شماره 319 حافظ

سال‌ها پیروی مذهب رندان کردم تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم سایه‌ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان که من این خانه به سودای تو ویران کردم توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون می‌گزم […]

غزل شماره 336 حافظ

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم طایر قدسم و از دام جهان برخیزم به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی از سر خواجگی کون و مکان برخیزم یا رب از ابر هدایت برسان بارانی پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم بر سر تربت من با می و مطرب بنشین تا […]

غزل شماره 354 حافظ

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم ز تاب آتش […]