غزل شماره 380 حافظ
بارها گفتهام و بار دگر میگویم که من دلشده این ره نه به خود میپویم در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند آن چه استاد ازل گفت بگو میگویم من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست که از آن دست که او میکشدم میرویم دوستان عیب من بیدل حیران مکنید گوهری دارم و صاحب […]
غزل شماره 396 حافظ
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن دور فلک درنگ ندارد شتاب کن زان پیشتر که عالم فانی شود خراب ما را ز جام باده گلگون خراب کن خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن روزی که چرخ از گل ما کوزهها کند زنهار کاسه سر ما پرشراب کن […]
غزل شماره 413 حافظ
خط عذار یار که بگرفت ماه از او خوش حلقهایست لیک به در نیست راه از او ابروی دوست گوشه محراب دولت است آن جا بمال چهره و حاجت بخواه از او ای جرعه نوش مجلس جم سینه پاک دار کآیینهایست جام جهان بین که آه از او کردار اهل صومعهام کرد می پرست این […]
غزل شماره 429 حافظ
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می طامات تا به چند و خرافات تا به کی بگذر ز کبر و ناز که دیدهست روزگار چین قبای قیصر و طرف کلاه کی هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان بیدار شو که خواب عدم در پی است هی خوش نازکانه میچمی ای شاخ […]
غزل شماره 445 حافظ
تو را که هر چه مراد است در جهان داری چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری بخواه جان و دل از بنده و روان بستان که حکم بر سر آزادگان روان داری میان نداری و دارم عجب که هر ساعت میان مجمع خوبان کنی میانداری بیاض روی تو را نیست نقش درخور از آنک […]
غزل شماره 461 حافظ
کتبت قصة شوقی و مدمعی باکی بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی بسا که گفتهام از شوق با دو دیده خود ایا منازل سلمی فاین سلماک عجیب واقعهای و غریب حادثهای انا اصطبرت قتیلا و قاتلی شاکی که را رسد که کند عیب دامن پاکت که همچو قطره که بر برگ گل […]
غزل شماره 477 حافظ
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی فراغتی و کتابی و گوشه چمنی من این مقام به دنیا و آخرت ندهم اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی بیا که رونق این کارخانه کم نشود به زهد […]
غزل شماره 493 حافظ
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی دایم گل این بستان شاداب نمیماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی دیشب گله زلفش با باد همیکردم گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند این است حریف ای دل تا […]
غزل شماره 13 حافظ
میدمد صبح و کله بست سحاب الصبوح الصبوح یا اصحاب میچکد ژاله بر رخ لاله المدام المدام یا احباب میوزد از چمن نسیم بهشت هان بنوشید دم به دم می ناب تخت زمرد زده است گل به چمن راح چون لعل آتشین دریاب در میخانه بستهاند دگر افتتح یا مفتح الابواب لب و دندانت را […]
غزل شماره 29 حافظ
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است افسوس که شد دلبر و در دیده گریان تحریر خیال خط او نقش بر آب است بیدار شو ای دیده که […]
غزل شماره 45 حافظ
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است صراحی می ناب و سفینه غزل است جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است پیاله گیر که عمر عزیز بیبدل است نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس ملالت علما هم ز علم بی عمل است به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب […]
غزل شماره 61 حافظ
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست بیار نفحهای از گیسوی معنبر دوست به جان او که به شکرانه جان برافشانم اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار برای دیده بیاور غباری از در دوست من گدا و تمنای وصل او هیهات مگر به […]
غزل شماره 79 حافظ
کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت من و شراب فرح بخش و یار حورسرشت گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز که خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت چمن حکایت اردیبهشت میگوید نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت به می عمارت دل کن که این جهان خراب بر آن سر […]
غزل شماره 96 حافظ
درد ما را نیست درمان الغیاث هجر ما را نیست پایان الغیاث دین و دل بردند و قصد جان کنند الغیاث از جور خوبان الغیاث در بهای بوسهای جانی طلب میکنند این دلستانان الغیاث خون ما خوردند این کافردلان ای مسلمانان چه درمان الغیاث همچو حافظ روز و شب بی خویشتن گشتهام سوزان و گریان […]
غزل شماره 115 حافظ
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد عماری دار لیلی را […]
غزل شماره 148 حافظ
یارم چو قدح به دست گیرد بازار بتان شکست گیرد هر کس که بدید چشم او گفت کو محتسبی که مست گیرد در بحر فتادهام چو ماهی تا یار مرا به شست گیرد در پاش فتادهام به زاری آیا بود آن که دست گیرد خرم دل آن که همچو حافظ جامی ز می الست گیرد […]
غزل شماره 166 حافظ
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد صبح امید که بد معتکف پرده […]
غزل شماره 183 حافظ
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند بعد از این روی من و آینه وصف جمال که در آن جا […]
غزل شماره 199 حافظ
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند گوییا باور نمیدارند روز داوری کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان کاین همه ناز […]
غزل شماره 215 حافظ
به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنیست به ناله دف و نی در خروش و ولوله بود مباحثی که در آن مجلس جنون میرفت ورای مدرسه و قال و قیل مسئله بود دل از کرشمه […]
غزل شماره 232 حافظ
بر سر آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سر آید خلوت دل نیست جای صحبت اضداد دیو چو بیرون رود فرشته درآید صحبت حکام ظلمت شب یلداست نور ز خورشید جوی بو که برآید بر در ارباب بیمروت دنیا چند نشینی که خواجه کی به درآید ترک گدایی مکن […]
غزل شماره 248 حافظ
ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر قلب بیحاصل ما را بزن اکسیر مراد یعنی از خاک در دوست نشانی به من آر در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است ز ابرو و غمزه او تیر و کمانی به من آر در غریبی […]
غزل شماره 264 حافظ
خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز پیشتر زان که شود کاسه سر خاک انداز عاقبت منزل ما وادی خاموشان است حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است بر رخ او نظر از آینه پاک انداز به سر سبز تو ای سرو که گر خاک شوم ناز […]
غزل شماره 280 حافظ
چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم که دل چه میکشد از روزگار هجرانش زمانه از ورق گل مثال روی تو بست ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش تو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدید تبارک الله از این […]