غزل شماره 196 حافظ

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند دردم نهفته به ز طبیبان مدعی باشد که از خزانه غیبم دوا کنند معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد هر کس حکایتی به تصور چرا کنند چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست آن به که کار […]

غزل شماره 212 حافظ

یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب رجعتی می‌خواستم لیکن طلاق افتاده بود در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر عافیت را با نظربازی فراق افتاده بود ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق هر که […]

غزل شماره 229 حافظ

بخت از دهان دوست نشانم نمی‌دهد دولت خبر ز راز نهانم نمی‌دهد از بهر بوسه‌ای ز لبش جان همی‌دهم اینم همی‌ستاند و آنم نمی‌دهد مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست یا هست و پرده دار نشانم نمی‌دهد زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین کان جا مجال بادوزانم نمی‌دهد چندان که […]

غزل شماره 245 حافظ

الا ای طوطی گویای اسرار مبادا خالیت شکر ز منقار سرت سبز و دلت خوش باد جاوید که خوش نقشی نمودی از خط یار سخن سربسته گفتی با حریفان خدا را زین معما پرده بردار به روی ما زن از ساغر گلابی که خواب آلوده‌ایم ای بخت بیدار چه ره بود این که زد در […]

غزل شماره 261 حافظ

درآ که در دل خسته توان درآید باز بیا که در تن مرده روان درآید باز بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست که فتح باب وصالت مگر گشاید باز غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت ز خیل شادی روم رخت زداید باز به پیش آینه دل هر آن چه می‌دارم […]

غزل شماره 277 حافظ

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش جای آن است که خون موج زند در دل لعل زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش بلبل از فیض گل آموخت سخن ور […]

غزل شماره 295 حافظ

سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ که تا چو بلبل بی‌دل کنم علاج دماغ به جلوه گل سوری نگاه می‌کردم که بود در شب تیره به روشنی چو چراغ چنان به حسن و جوانی خویشتن مغرور که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ گشاده نرگس رعنا ز حسرت آب از چشم نهاده […]

غزل شماره 311 حافظ

عاشق روی جوانی خوش نوخاسته‌ام و از خدا دولت این غم به دعا خواسته‌ام عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام شرمم از خرقه آلوده خود می‌آید که بر او وصله به صد شعبده پیراسته‌ام خوش بسوز از غمش ای شمع که اینک من نیز هم بدین […]

غزل شماره 328 حافظ

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم ای نسیم سحری بندگی من برسان که فراموش مکن […]

غزل شماره 346 حافظ

من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم محتسب داند که من این کارها کمتر کنم من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم عشق دردانه‌ست و من غواص و دریا میکده سر فروبردم در آن جا تا کجا سر برکنم لاله ساغرگیر و […]

غزل شماره 362 حافظ

دیدار شد میسر و بوس و کنار هم از بخت شکر دارم و از روزگار هم زاهد برو که طالع اگر طالع من است جامم به دست باشد و زلف نگار هم ما عیب کس به مستی و رندی نمی‌کنیم لعل بتان خوش است و می خوشگوار هم ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند و […]

غزل شماره 378 حافظ

ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد […]

غزل شماره 394 حافظ

ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر در زلف بی‌قرار تو پیدا قرار حسن ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن خرم شد از ملاحت تو عهد دلبری فرخ شد از لطافت […]

غزل شماره 411 حافظ

تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای تو پرده غنچه می‌درد خنده دلگشای تو ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز کز سر صدق می‌کند شب همه شب دعای تو من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو دولت عشق بین که چون از سر فقر و […]

غزل شماره 427 حافظ

چراغ روی تو را شمع گشت پروانه مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه خرد که قید مجانین عشق می‌فرمود به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد هزار جان گرامی فدای جانانه من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش نگار خویش […]

غزل شماره 443 حافظ

چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری ز کفر زلف تو هر حلقه‌ای و آشوبی ز سحر چشم تو هر گوشه‌ای و بیماری مرو چو بخت من ای چشم مست یار به خواب که در پی است ز هر سویت آه بیداری نثار خاک رهت نقد جان […]

غزل شماره 459 حافظ

زین خوش رقم که بر گل رخسار می‌کشی خط بر صحیفه گل و گلزار می‌کشی اشک حرم نشین نهانخانه مرا زان سوی هفت پرده به بازار می‌کشی کاهل روی چو باد صبا را به بوی زلف هر دم به قید سلسله در کار می‌کشی هر دم به یاد آن لب میگون و چشم مست از […]

غزل شماره 475 حافظ

گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی شیرینتر از آنی به شکرخنده که گویم ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی گویی […]

غزل شماره 491 حافظ

به چشم کرده‌ام ابروی ماه سیمایی خیال سبزخطی نقش بسته‌ام جایی امید هست که منشور عشقبازی من از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت در آرزوی سر و چشم مجلس آرایی مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد بیا ببین که که را می‌کند تماشایی به […]