غزل شماره 388 حافظ
بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن رسید باد صبا غنچه در هواداری ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن طریق صدق بیاموز از آب صافی دل به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر شکنج […]
غزل شماره 405 حافظ
به جان پیر خرابات و حق صحبت او که نیست در سر من جز هوای خدمت او بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است بیار باده که مستظهرم به همت او چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد که زد به خرمن ما آتش محبت او بر آستانه میخانه گر سری بینی مزن به پای که […]
غزل شماره 421 حافظ
در سرای مغان رفته بود و آب زده نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده عذار مغبچگان راه آفتاب زده عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز شکسته کسمه و بر […]
غزل شماره 437 حافظ
ای قصه بهشت ز کویت حکایتی شرح جمال حور ز رویت روایتی انفاس عیسی از لب لعلت لطیفهای آب خضر ز نوش لبانت کنایتی هر پاره از دل من و از غصه قصهای هر سطری از خصال تو و از رحمت آیتی کی عطرسای مجلس روحانیان شدی گل را اگر نه بوی تو کردی رعایتی […]
غزل شماره 453 حافظ
ای که دایم به خویش مغروری گر تو را عشق نیست معذوری گرد دیوانگان عشق مگرد که به عقل عقیله مشهوری مستی عشق نیست در سر تو رو که تو مست آب انگوری روی زرد است و آه دردآلود عاشقان را دوای رنجوری بگذر از نام و ننگ خود حافظ ساغر میطلب که مخموری تعبیر: […]
غزل شماره 469 حافظ
انت روائح رند الحمی و زاد غرامی فدای خاک در دوست باد جان گرامی پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت من المبلغ عنی الی سعاد سلامی بیا به شام غریبان و آب دیده من بین به سان باده صافی در آبگینه شامی اذا تغرد عن ذی الاراک طائر خیر فلا تفرد عن روضها انین […]
غزل شماره 485 حافظ
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی بوی یک رنگی از این نقش نمیآید خیز دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی دو نصیحت کنمت بشنو و […]
غزل شماره 2 حافظ
صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع […]
غزل شماره 21 حافظ
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست در چمن باد بهاری ز […]
غزل شماره 37 حافظ
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست بیار باده که بنیاد عمر بر بادست غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین نشیمن تو نه این کنج محنت […]
غزل شماره 53 حافظ
منم که گوشه میخانه خانقاه من است دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک نوای من به سحر آه عذرخواه من است ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله گدای خاک در دوست پادشاه من است غرض ز مسجد و میخانهام وصال شماست جز این خیال ندارم خدا گواه […]
غزل شماره 71 حافظ
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش […]
غزل شماره 88 حافظ
شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر کنایتیست که از روزگار هجران گفت نشان یار سفرکرده از که پرسم باز که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت فغان که آن مه نامهربان مهرگسل به ترک صحبت یاران خود چه […]
غزل شماره 104 حافظ
جمالت آفتاب هر نظر باد ز خوبی روی خوبت خوبتر باد همای زلف شاهین شهپرت را دل شاهان عالم زیر پر باد کسی کو بسته زلفت نباشد چو زلفت درهم و زیر و زبر باد دلی کو عاشق رویت نباشد همیشه غرقه در خون جگر باد بتا چون غمزهات ناوک فشاند دل مجروح من پیشش […]
غزل شماره 124 حافظ
آن که از سنبل او غالیه تابی دارد باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد از سر کشته خود میگذری همچون باد چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد ماه خورشید نمایش ز پس پرده زلف آفتابیست که در پیش سحابی دارد چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشک تا سهی […]
غزل شماره 140 حافظ
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد یا بخت من طریق مروت فروگذاشت یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من سودای دام عاشقی از سر به […]
غزل شماره 158 حافظ
من و انکار شراب این چه حکایت باشد غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد تا به غایت ره میخانه نمیدانستم ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد زاهد ار راه به […]
غزل شماره 174 حافظ
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی باز که سلیمان گل از باد هوا بازآمد عارفی کو که کند فهم زبان سوسن تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد مردمی کرد و کرم لطف خداداد به من کان بت ماه […]
غزل شماره 191 حافظ
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او نومید نتوان بود از او […]
غزل شماره 207 حافظ
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد عشق میگفت به شرح آن چه بر او مشکل بود […]
غزل شماره 224 حافظ
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود به هر درش که بخوانند بیخبر نرود طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی ولی چگونه مگس از پی شکر نرود سواد دیده غمدیدهام به اشک مشوی که نقش خال توام هرگز از نظر نرود ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدار چرا که بی […]
غزل شماره 240 حافظ
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید وجه می میخواهم و مطرب که میگوید رسید شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسهام بار عشق و مفلسی صعب است میباید کشید قحط جود است آبروی خود نمیباید فروخت باده و گل از بهای خرقه میباید خرید گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش من همیکردم دعا […]
غزل شماره 256 حافظ
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر هر آن چه ناصح مشفق بگویدت بپذیر ز وصل روی جوانان تمتعی بردار که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر نعیم هر دو جهان پیش عاشقان بجوی که این متاع قلیل است و آن عطای کثیر معاشری خوش و رودی بساز میخواهم که درد خویش بگویم به ناله […]
غزل شماره 272 حافظ
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش وین سوخته را محرم اسرار نهان باش زان باده که در میکده عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش دلدار که گفتا به توام دل نگران است […]