داستانی از حکایات سعدی؛ حاکم ظالم

حاکم ظالم

داستان حاکم ظالم از مجموعه حکایات سعدی است که در باب اول: در سیرت پادشاهان آمده است. باهم بازنویسی روان این داستان را می خوانیم.

روزی روزگاری حاکم ظالم و بدطینتی بر شهر و دیاری حکومت می کرد. هر روز که آفتاب از پشت کوه های بلند طلوع می کرد مردم از ظلم و ستم و تصمیمات ظالمانه او در امان نبودند و روز خودشان را با ترس و لرز آغاز می کردند. یک روز مالیات جدیدی برای همه مردم شهر می بست روزی دیگر قوانین سختی برای بازاریان و فروش می گذاشت.

در هر حال روزی نبود که مردم از شر پادشاه در امان باشند. روزی در شهر مردی پارسا و خداترس وارد شد. کم کم بر اثر کارهای نیک و رفتار انسانیش و مردم دار بودنش اهالی شهر جذب او شدند و محبوبیتی در بین عامه مردم پیدا کرد. بر عکس حاکم که روز به روز مردم از او و کارهایش بیشتر متنفر می شدند.

اطرافیان حاکم ظالم که از محبوبیت مرد زاهد احساس خطر می کردند و می ترسیدند روزی برسد که مردم با رهبری مرد پارسا علیه ظلم آنها بشورند و بساط جور آنها را برچینند به همین دلیل سعی کردند تا او را از چشم مردم بیاندازند و به این خاطر از هر فرصتی برای ضربه زدن به شخصیت او استفاده می کردند.

بنابراین، شاه را ترغیب می کردند کارهایی شبیه اعمال و رفتار مرد فرزانه بزرگوار انجام دهد اما این تغییر ظاهر و ریا کاری را هیچ یک از مردم شهر باور نکردند و دوباره حاکم ظالم به روال کارهای قبلش برگشت و حتی کارهای ناشایست بیشتری انجام می داد.

حاکم ظالم

بهترین عبادت برای پادشاه داستان حاکم ظالم

روزی حاکم و مرد پارسا همدیگر را در گذری ملاقات کردند. حاکم ظالم از او پرسید بهترین عبادت برای نزدیکی به خدا چیست؟ مرد دانا جواب داد: خواب! پادشاه خنده ای از سر تمسخر کرد و گفت: چگونه عبادتی است برای رسیدن به خدا؟ مرد پاسخ داد برای تو خواب بهترین عبادت است چون در آن مدت ظلم و جوری را نمی کنی و مردم از دستت آسوده هستند.

بازنویسی: سوسن قریش

3.5/5 - (19 امتیاز)
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب
تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیشنهاد نوجوان‌ها