ماجراهای رستم در خوان پنجم از هفت خوان

ماجراهای رستم در خوان پنجم زا با نثر روان و به صورت خلاصه در زیر می توانید بخوانید.

رستم بعد از آن که از چنگ جادوگر بد طینت رهایی یافت، برای نجات کی کاووس به مسیرش ادامه داد. بعد از گذشت از منطقه ای که جز تاریکی چیز دیگری نداشت به سرزمین همواری رسید که پر از جنگل و رودخانه بود.

رخش را از زین و لگام راحت کرد و به چرا درچمنزار فرستاد. خودش بعد از شست و شو در آب خنک چشمه ساری به استراحت پرداخت.

مزرعه داری رخش را دید که در مزرعه اوست، با چوب دستی بلندی که داشت ضربه محکمی بر پاهای او زد، رستم از صدای ناله رخش از خواب بیدار شد و مزرعه دار را با چوب در دستش دید.

مرد با خشم زیاد نزد رستم رفت و با تندی و پرخاش از او بازخواست کرد که چه کسی است و در آنجا چه می کند؟ و چرا اسبش در مزرعه اوست؟

ماجراهای رستم در خوان پنجم

رستم که از رفتار زشت و تندخویی مرد عصبانی شده بود، گوش های او را در دست گرفت و آنقدر کشید تا کنده شد و گوش های کنده را در دستش گذاشت و مرد را روانه کرد.

مزرعه دار به نزد پهلوان نامی شهرشان که فردی بود به نام اولاد، رفت و از رستم شکایت کرد.

اولاد و یارانش برای تنبیه رستم به سمت چادر رستم رفتند و پهلوانان با یکدیگر رو به رو شدند و بعد از رجز خوانی معمول قبل از جنگ، آماده پیکار گردیدند.

رستم به میانه میدان رفت و با هر حرکت شمشیر و گرزش یکی از یاران اولاد را نقش بر زمین کرد و با کمندش دست و پای اولاد را بست و بر روی اسبش انداخت.

خودش سوار بر رخش نشست و خطاب به اولاد گفت: اگر محل اقامت دیو سفید را به من نشان بدهی و بگویی کی کاووس در کجا زندانی شده است من تو را شاه مازندران می کنم و اگر غیر آن شود تو را خواهم کشت.

اولاد گفت: اگر مرا امان بدهی به تو محل اختفای دیو سفید را می گویم اما بدان که از این جا تا محل آن ها راه بسیار طولانی همراه با موانع سختی که تا به حال هیچ کس نتوانسته از آن خطرات جان سالم به در ببرد، در پیش است.

در نهایت رستم به سمت آدرسی که اولاد به او داد حرکت کرد.

3.6/5 - (5 امتیاز)
مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
لینک کوتاه این مطلب
تبلیغات
جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیشنهاد نوجوان‌ها